p⁵
p⁵
+با لارا رفتیم استخر کارای لازمه رو انجام دادیم چون من یکم زودتر کارامو کرده بودم کنار استخر وایسادم که یه دفعه لارا منو انداخت توی استخر . اما چون قسمت کم عمق بود راحت اومدم بالا.
+هوی کثافت چرا منو انداختی ؟
×دوست داشتم وایسا تا منم بپرم .
×پریدم تو آب به هانا حق می دادم عصبانی بشه چون آب سرد بود پس معلوم بود تازست.
+دلم برای آب تنگ شده بود.
×منم .
(برش زمانی 3 ساعت بعد یعنی ساعت 10)
+می تونم امشب بیام خونتون ؟
×اوه متاسفم نمی شه آخه عمو هام و عمه هام اومدن نمی تونم تو رو هم ببرم ببخشید .
+اشکال نداره پس من رفتم .
×بای .
+بای .
داشتم از ایستگاه اتوبوس می رفتم سمت خونه که یه ماشین لوکس رو دم خونه دیدم . رفتم تو که با چیزی که دیدم متعجب شدم . کوک و دوستش بودن . متوجه حضورم نشدن پس وایسادم ببینم با بابام چیکار دارن .
علامت بابای هانا :¤
=مرتیکه می دونی چقد باید بدی ؟ هان ؟
+مگه چقدر باید بده ؟
=صدای آشنایی پشت سرم شنیدم بدون اینکه روم رو برگردونم گفتم
=100میلیارد دلار .
+باشنیدن رقم حالم بد شد . دویدم سمت بابام .
+چرا انقد شرط بستی بابا مرگ مامان کم بود می خوای منم همینکار کنم ؟
=بلاخره دختره رو دیدم و فهمیدم همون گارسون کیوته. نمی دونسم انقد زندگیش سخته . یه جورایی هم ازش خوشم میومد پس یه فکر خوب به سرم زد.
#بی_تی_اس
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیکشن
+با لارا رفتیم استخر کارای لازمه رو انجام دادیم چون من یکم زودتر کارامو کرده بودم کنار استخر وایسادم که یه دفعه لارا منو انداخت توی استخر . اما چون قسمت کم عمق بود راحت اومدم بالا.
+هوی کثافت چرا منو انداختی ؟
×دوست داشتم وایسا تا منم بپرم .
×پریدم تو آب به هانا حق می دادم عصبانی بشه چون آب سرد بود پس معلوم بود تازست.
+دلم برای آب تنگ شده بود.
×منم .
(برش زمانی 3 ساعت بعد یعنی ساعت 10)
+می تونم امشب بیام خونتون ؟
×اوه متاسفم نمی شه آخه عمو هام و عمه هام اومدن نمی تونم تو رو هم ببرم ببخشید .
+اشکال نداره پس من رفتم .
×بای .
+بای .
داشتم از ایستگاه اتوبوس می رفتم سمت خونه که یه ماشین لوکس رو دم خونه دیدم . رفتم تو که با چیزی که دیدم متعجب شدم . کوک و دوستش بودن . متوجه حضورم نشدن پس وایسادم ببینم با بابام چیکار دارن .
علامت بابای هانا :¤
=مرتیکه می دونی چقد باید بدی ؟ هان ؟
+مگه چقدر باید بده ؟
=صدای آشنایی پشت سرم شنیدم بدون اینکه روم رو برگردونم گفتم
=100میلیارد دلار .
+باشنیدن رقم حالم بد شد . دویدم سمت بابام .
+چرا انقد شرط بستی بابا مرگ مامان کم بود می خوای منم همینکار کنم ؟
=بلاخره دختره رو دیدم و فهمیدم همون گارسون کیوته. نمی دونسم انقد زندگیش سخته . یه جورایی هم ازش خوشم میومد پس یه فکر خوب به سرم زد.
#بی_تی_اس
#فیک
#فیک_بی_تی_اس
#فیکشن
۵.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.