گایز!
گایز!
سلام......من این چن وق بیمارستان بودن برا عمل بخاطر همین نتونستم تیزر ادیت بزنم🫠
ببخشید:(
امیدوارم از فصل دوم فیک خوشتون بیاد:))))
_________________________________________
قلب من * فصل دوم * ( پارت اول )
* ویو ا/ت *
* ۲ سال بعد *
منو کوک بعد از چند ماه رابطه بلاخره ازدواج کردیم......من دیوانه وار عاشقشم!
خیلی دوسش دارم.....الان فک کنم ۲ سال میگذره و توی خونه مشترک زندگی میکنیم، راستش من حامله ام و اینو به کوک نگفتم!
نمیدونم چرا ولی حس خوبی ندارم ، این اواخر حالت تهوع دارم و خیلی بد غذا شدم.....!
دارم به این فکر میکنم که توی یه موقعیت خوب بهش بگم.....آخه اون عاشق بچه هس مطمعنم اگر بهش بگم حامله ام کلییییی ذوق زده میشهههه!!
* روز بعد *
* ویو کوک *
از خواب پاشدم، دیدم ا/ت بغلم کرده موهاشو بوس کردم و آروم از بغلش اومدم بیرون بدون اینکه بیدار بشه.....رفتم یه دوش چند مینی گرفتم و صبحانه آماده کردم و خوردم برای ا/ت هم گذاشتم لباس پوشیدم و با ماشین رفتم سمت شرکت. ( کوک رعیس شرکته )
بعد نیم ساعت رسیدم و پیاده شدم و رفتم داخل، همه بهش تعظیم کردن.....
منشیم هم جسیکا هس ( اونایی که نمیدونن کیه برن فصل اول و چک کنن🗿)
خیلی بهم میچسپه.......!
از وقتی هم فهمید منو ا/ت ازدواج کردیم خیلی بهمون حسودی میکنه!
وارد دفتر شدم و نشستم رو صندلی طبق همیشه جسیکا دیر میومد سرکار و این منو عصبی میکرد......
بعد چند دقیقه بلاخره اومو!
کوک : چه عجب.....بلاخره تشریف اوردین!
جسیکا : ببخشید....
کوک : این دفعه بهونت چیه؟
جسیکا : بهونه نمیارم، توی ترافیک بودم! ( با عشوه )
کوک: اگر دفعه دیگه دیر بیای سرکار اخراجی! ( جدی )
جسیکا : چشم....دیگع دیر نمیام( با ناراحتی )
* ویو ا/ت *
از خواب بلند شدم.....کوک توی هفته میره سرکار فقط آخر هفته ها پیشمه.....هر ساعتم بهش پیام میده.....رفتم دستشویی کارای لازم رو کردم و لباس پوشیدم و خیلی کم ارایش کردم.....رفتم بیرون اتاق دیدم صبحانه رو میزه خوردم.
امروز قرار بود با مینگ جو و الونا بریم بیرون.....
سلام......من این چن وق بیمارستان بودن برا عمل بخاطر همین نتونستم تیزر ادیت بزنم🫠
ببخشید:(
امیدوارم از فصل دوم فیک خوشتون بیاد:))))
_________________________________________
قلب من * فصل دوم * ( پارت اول )
* ویو ا/ت *
* ۲ سال بعد *
منو کوک بعد از چند ماه رابطه بلاخره ازدواج کردیم......من دیوانه وار عاشقشم!
خیلی دوسش دارم.....الان فک کنم ۲ سال میگذره و توی خونه مشترک زندگی میکنیم، راستش من حامله ام و اینو به کوک نگفتم!
نمیدونم چرا ولی حس خوبی ندارم ، این اواخر حالت تهوع دارم و خیلی بد غذا شدم.....!
دارم به این فکر میکنم که توی یه موقعیت خوب بهش بگم.....آخه اون عاشق بچه هس مطمعنم اگر بهش بگم حامله ام کلییییی ذوق زده میشهههه!!
* روز بعد *
* ویو کوک *
از خواب پاشدم، دیدم ا/ت بغلم کرده موهاشو بوس کردم و آروم از بغلش اومدم بیرون بدون اینکه بیدار بشه.....رفتم یه دوش چند مینی گرفتم و صبحانه آماده کردم و خوردم برای ا/ت هم گذاشتم لباس پوشیدم و با ماشین رفتم سمت شرکت. ( کوک رعیس شرکته )
بعد نیم ساعت رسیدم و پیاده شدم و رفتم داخل، همه بهش تعظیم کردن.....
منشیم هم جسیکا هس ( اونایی که نمیدونن کیه برن فصل اول و چک کنن🗿)
خیلی بهم میچسپه.......!
از وقتی هم فهمید منو ا/ت ازدواج کردیم خیلی بهمون حسودی میکنه!
وارد دفتر شدم و نشستم رو صندلی طبق همیشه جسیکا دیر میومد سرکار و این منو عصبی میکرد......
بعد چند دقیقه بلاخره اومو!
کوک : چه عجب.....بلاخره تشریف اوردین!
جسیکا : ببخشید....
کوک : این دفعه بهونت چیه؟
جسیکا : بهونه نمیارم، توی ترافیک بودم! ( با عشوه )
کوک: اگر دفعه دیگه دیر بیای سرکار اخراجی! ( جدی )
جسیکا : چشم....دیگع دیر نمیام( با ناراحتی )
* ویو ا/ت *
از خواب بلند شدم.....کوک توی هفته میره سرکار فقط آخر هفته ها پیشمه.....هر ساعتم بهش پیام میده.....رفتم دستشویی کارای لازم رو کردم و لباس پوشیدم و خیلی کم ارایش کردم.....رفتم بیرون اتاق دیدم صبحانه رو میزه خوردم.
امروز قرار بود با مینگ جو و الونا بریم بیرون.....
۱۳.۴k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.