قلب من * فصل دوم * ( پارت دوم )
قلب من * فصل دوم * ( پارت دوم )
* ویو ا/ت *
( لباس ا/ت اسلاید دوم )
بعد دو ساعت مینگ جو بهم زنگ زد.
گفت بیام بیرون خونه ، با ماشین منتظرمن.
از خونه اومدم بیرون و دخترا رو دیدم که داخل ماشینن آهان راستی دخترا هم ازدواج کردن بجز الونا که دوس پسر دارع ولی هنوز ازدواج نکرده....
ا/ت : سلام به همگی!
دخترا : سلام!
نشستم تو ماشین.
الونا : آهان یه چیزی ا/ت سوهو ( دوس پسرش ) هم میخواد باهامون بیاد، مشکلی که نداری؟
ا/ت: اوه....نه....( لبخند )
الونا : خیلی خب پس حرکت کن! ( خنده )
مینگ جو : چشممم.....
مینگ جو رانندگی میکرد، اگر کوک بفهمه با یه پسر رفتم بیرون خیلی عصبی میشه!
ولش کن نمیفهمه....
اصلا چرا نگرانم، منکه نمیخوام بهش خیانت کنم!
حداقل ۱ ساعت تو ماشین بودیم، بلاخره رسیدیم!
ا/ت : هوففف کمرم!
مینگ جو : نمیدونستم انقد راه دوره!
الونا : خیلی خب....سوهو بهم گفت سمت گل فروشی منتظرش باشیم.
ا/ت : اوکیه بریم.....
با دخترا رفتیم و منتظر سوهو بودیم.
از دور دیدمش با خنده داره میاد سمتون.
ا/ت : الونا اومد!
الونا : کو؟
ا/ت : ( اشاره کرد )
الونا : دیدمششش(براش دست تکون داد )
سوهو : سلام بر خانم های زیبا! ( خنده )
دخترا: سلام....
سوهو: خب.....بیاین بریم پاساژ!
الونا و سوهو دست همو گرفته بودن و راه میرفتن منو مینگ جو هم کنار هم.
مینگ جو : ا/ت از کوک چه خبر؟
ا/ت : هیچی....
مینگ جو : هوم....
ا/ت : از سویول چه خبر، حالش خوبه؟
مینگ جو : آره....خوبه، میدونی این مدت سرش خیلی شلوغه!
ا/ت : واقعا؟
مینگ جو : آره.....
ا/ت : راستش من خیلی نگرانم!
مینگ جو : براچی؟
ا/ت : آخه منشی کوک اون سلیطه جسیکاعه و همیشه تو سرکار پیششه......میدونی نگرانم که جسیکا یه دست گلی به آب بده!
مینگ جو : یااااا.....کوک همچین آدمی نیس، خوده کوک از جسیکا بدش میاد!
* ویو کوک *
کارم که تو شرکت تموم شد اومدم بیرون.
دیدم جسیکا هم دنبال من راه افتاده.
یهو اومد جلوم!
جسیکا : کوک....
کوک : چی میخوای؟
جسیکا : برات متاسفم که ا/ت رو به من ترجیح دادی!
کوک : ببین منو.....یه یار دیگع اسم ا/ت رو بیاری اخراجت میکنم!( عصبی )
جسیکا : ( پوزخند ) ببینیم کی برنده میشه آقای جعون جانگکوک! ( رفت )
وقتی جسیکا رفت منم رفتم بیرون و سوار ماشین شدم.....چقد ازش بدم میاد.....چی فکر کرده....من عاشق ا/تم!
ماشین و حرکت دادم و تا خونه رفتم ا/ت دوستاش رفته بودن بیرون.
لباس عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت.
دلم الان بغلش و میخواست!
هعی......
شرطا پارت بعد :
لایک : ۱۷
کامنت : ۸
* ویو ا/ت *
( لباس ا/ت اسلاید دوم )
بعد دو ساعت مینگ جو بهم زنگ زد.
گفت بیام بیرون خونه ، با ماشین منتظرمن.
از خونه اومدم بیرون و دخترا رو دیدم که داخل ماشینن آهان راستی دخترا هم ازدواج کردن بجز الونا که دوس پسر دارع ولی هنوز ازدواج نکرده....
ا/ت : سلام به همگی!
دخترا : سلام!
نشستم تو ماشین.
الونا : آهان یه چیزی ا/ت سوهو ( دوس پسرش ) هم میخواد باهامون بیاد، مشکلی که نداری؟
ا/ت: اوه....نه....( لبخند )
الونا : خیلی خب پس حرکت کن! ( خنده )
مینگ جو : چشممم.....
مینگ جو رانندگی میکرد، اگر کوک بفهمه با یه پسر رفتم بیرون خیلی عصبی میشه!
ولش کن نمیفهمه....
اصلا چرا نگرانم، منکه نمیخوام بهش خیانت کنم!
حداقل ۱ ساعت تو ماشین بودیم، بلاخره رسیدیم!
ا/ت : هوففف کمرم!
مینگ جو : نمیدونستم انقد راه دوره!
الونا : خیلی خب....سوهو بهم گفت سمت گل فروشی منتظرش باشیم.
ا/ت : اوکیه بریم.....
با دخترا رفتیم و منتظر سوهو بودیم.
از دور دیدمش با خنده داره میاد سمتون.
ا/ت : الونا اومد!
الونا : کو؟
ا/ت : ( اشاره کرد )
الونا : دیدمششش(براش دست تکون داد )
سوهو : سلام بر خانم های زیبا! ( خنده )
دخترا: سلام....
سوهو: خب.....بیاین بریم پاساژ!
الونا و سوهو دست همو گرفته بودن و راه میرفتن منو مینگ جو هم کنار هم.
مینگ جو : ا/ت از کوک چه خبر؟
ا/ت : هیچی....
مینگ جو : هوم....
ا/ت : از سویول چه خبر، حالش خوبه؟
مینگ جو : آره....خوبه، میدونی این مدت سرش خیلی شلوغه!
ا/ت : واقعا؟
مینگ جو : آره.....
ا/ت : راستش من خیلی نگرانم!
مینگ جو : براچی؟
ا/ت : آخه منشی کوک اون سلیطه جسیکاعه و همیشه تو سرکار پیششه......میدونی نگرانم که جسیکا یه دست گلی به آب بده!
مینگ جو : یااااا.....کوک همچین آدمی نیس، خوده کوک از جسیکا بدش میاد!
* ویو کوک *
کارم که تو شرکت تموم شد اومدم بیرون.
دیدم جسیکا هم دنبال من راه افتاده.
یهو اومد جلوم!
جسیکا : کوک....
کوک : چی میخوای؟
جسیکا : برات متاسفم که ا/ت رو به من ترجیح دادی!
کوک : ببین منو.....یه یار دیگع اسم ا/ت رو بیاری اخراجت میکنم!( عصبی )
جسیکا : ( پوزخند ) ببینیم کی برنده میشه آقای جعون جانگکوک! ( رفت )
وقتی جسیکا رفت منم رفتم بیرون و سوار ماشین شدم.....چقد ازش بدم میاد.....چی فکر کرده....من عاشق ا/تم!
ماشین و حرکت دادم و تا خونه رفتم ا/ت دوستاش رفته بودن بیرون.
لباس عوض کردم و خودمو پرت کردم رو تخت.
دلم الان بغلش و میخواست!
هعی......
شرطا پارت بعد :
لایک : ۱۷
کامنت : ۸
۱۸.۰k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.