پارت9
#پارت9
#من_ازت_متنفر_نیستم
بعد از 30 مین جلوی یه ساختمون خیلیییی بزرگ پارک کرد و گفت
که پیاده بشم سری تکون دادم و پیاده شدم
اولالا واقعا که بزرگ بود تقریبا یه عمارت بود البته نبه اون بزرگی ولی خو بزرک بود
جلو در وایساد که در خود به خود باز شد و بدون هیچ حرفی وارد خونه شد
که پشت سرش راه افتادم
حیاطش واقعا بزرگ و رویایی بود با ذوق داشتم اطرافمو دید میزدم
که یدفع با پارس یه صگ به خدم امدم
یدفه احساس کردم نمیتونم نفس بکشم
سه تا صگ وحشی شکاری درحالی که اب از لباشون میریخت داشتن به طرفمون میومدن
جیغ بلندی زدم و سریع خدم و انداختم تو بغل شوگا و از ترس محم لبلساشو تو مشتام گرفتم
با تعجب نگاهی بهم کرد
شوگا: چته؟؟ مگه روح دیدی بچع؟
به زور به اون صگا اشارع کردم که پوز خندی زد و یکم رفت جلو و دیقا جلو سگل وایساد زانو زد و شروع کرد نوازش کردنشون
برگشت طرفم
شوگا: چقد لوسی تو از اینا ترسیدی؟
آب دهنمو قورت دادم
-من لوس نیستم اینا واقعا ترسناکن مثل هیولان
پوزخندی زد
شوگا: خیلی تیتیش مامانی تو بچه جون بلند شد
شوگا: پسرا برید اونطرف... وقتی رفتن برگشت طرفم
شوگا: بیا دیگ خبرت رفتن
با اخم پشت سرش شروع به حرکت کردن کردم از پله ها رفتیم بالا
اووو داخل خونه خیلی خوشگل بود ولی خب از حیاط کوچیک تر بود با دهن باز داشتم نگا در و دیوار میکردم
#من_ازت_متنفر_نیستم
بعد از 30 مین جلوی یه ساختمون خیلیییی بزرگ پارک کرد و گفت
که پیاده بشم سری تکون دادم و پیاده شدم
اولالا واقعا که بزرگ بود تقریبا یه عمارت بود البته نبه اون بزرگی ولی خو بزرک بود
جلو در وایساد که در خود به خود باز شد و بدون هیچ حرفی وارد خونه شد
که پشت سرش راه افتادم
حیاطش واقعا بزرگ و رویایی بود با ذوق داشتم اطرافمو دید میزدم
که یدفع با پارس یه صگ به خدم امدم
یدفه احساس کردم نمیتونم نفس بکشم
سه تا صگ وحشی شکاری درحالی که اب از لباشون میریخت داشتن به طرفمون میومدن
جیغ بلندی زدم و سریع خدم و انداختم تو بغل شوگا و از ترس محم لبلساشو تو مشتام گرفتم
با تعجب نگاهی بهم کرد
شوگا: چته؟؟ مگه روح دیدی بچع؟
به زور به اون صگا اشارع کردم که پوز خندی زد و یکم رفت جلو و دیقا جلو سگل وایساد زانو زد و شروع کرد نوازش کردنشون
برگشت طرفم
شوگا: چقد لوسی تو از اینا ترسیدی؟
آب دهنمو قورت دادم
-من لوس نیستم اینا واقعا ترسناکن مثل هیولان
پوزخندی زد
شوگا: خیلی تیتیش مامانی تو بچه جون بلند شد
شوگا: پسرا برید اونطرف... وقتی رفتن برگشت طرفم
شوگا: بیا دیگ خبرت رفتن
با اخم پشت سرش شروع به حرکت کردن کردم از پله ها رفتیم بالا
اووو داخل خونه خیلی خوشگل بود ولی خب از حیاط کوچیک تر بود با دهن باز داشتم نگا در و دیوار میکردم
۴.۰k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.