پارت

#پارت7

#من_ازت_متنفر_نیستم

تصمیم و گرفته بودم تنها کاری که میتونستم بکنم همین بود و صلاح ترم بود
تقه ای به در زدم که با اجازش وارد دفترش شدم
به میزش تکیه دادع بود و داشت یه برگه هایی رو نگا میکرد
با سرشو آورد بالا نیم نگاهی بهم کرد و دوباره مشغول کار خودش شد
شوگا: خب؟
-من با شما ازدواج میکنم لااقل اینجوری دیگه یه جنده زیر خواب نیستم
برگه هارو روی میزش گذاشت و دست به سینه زل زد بهم
شوگا: مطمئنی که پشیمون نمیشی؟
سری به علامت منفی تکون دادم
سری تکون داد
شوگا: اوکی.. ولی بزار همین الان یچیزایی رو برات روشن کنم
وقتی همسر من شدی
انتظار اینکه قربون صدقت برم یا هرچیز دیگه ای رو نداشته باش
نمیای مهمومی یا پارتی باید کار گنی جناب
و اینکه بگم فکر نکن خبریه یا چی فقط فقط ازت میخوام که یع بچه برام بیاری
تا اموالم رو به اسمش بزنم همین
و اینکه اصلا اصلا آدم احساساتی نیستم انتظار خوش اخلاقی نداشته باش جناب
و اینکه به هیچ وجه حق بیرون رفتن از خونه رو نداری
تا زمانی که من باشم فف در اون صورته که اجازه داری بری بیرون
فهمیدی؟
با اینکه بغض بدی گلوم و میسوزوند
بله ای گفتم
شوگا: خب.. پس مشکلی نداریم..
هفته دیگه ازدواج میکنیم
دیدگاه ها (۰)

#پارت8#من_ازت_متنفر_نیستم چمدونامو گذاشتم پیش ماشینش که برش ...

#پارت9#من_ازت_متنفر_نیستمبعد از 30 مین جلوی یه ساختمون خیلیی...

#پارت6#من_ازت_متنفر_نیستمآب دهنمو قورت دادم و به زور لب زدم-...

#پارت5#من_ازت_متنفر_نیستمشوگا: باهام ازدواج کن... با چشم های...

تکپارتیموضوع:وقتی بی خبر میره سفر کاریاز زبون شوگا:از چند رو...

از دیروز تاحالا برگشتم به خودم گفتم که دیگه نه ببین مارال، ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط