Part
#Part76
سرشو نزدیک برد و چیزی در گوشش گفت که ساشا اخم کرد .
لابه لای پچ پچ هاش فقط یه کلمه فهمیدم <دختره> و ذهنم سمت این رفت که نکنه دخلی باهم داشته باشن ؟
ساناز که رفت شروع کردم به تعقیب کردنش ، تو راه بودم که سینا زنگ زد :
-بگو .
- داش تموم مدت ساناز تو یه ویلا داخل گیلان بود .
- میدونم خودم الان دنبالشم . شما الان باید حواستون به ارین باشه.
-اوک باشه
***
ساناز وارد خونه اش شده بود منم الان رو تختش بودم تو کمد دنبال قرص بود.
- تسلیت میگم !
- هیعععع. وای ... وای تو اینجا چیکار میکنی ؟
- دو کلوم اختلات میکنیم میرم .
- بمون . منظورم اینه.. میدونستم آماده میشدم !
بلند شدم و نمایشی لباسشو مرتب کردم .
- فقط بهم بگو ساشا چیکار کرده . همین.
- ساشا؟ ساشا کاری نکرده .
- چشمها هیچوقت دروغ نمیگن . خودت بهم بگو قبل اینکه جنازش بیوفته دستت ؛ اونم سر یه اعتراف فقط !
یکاری کرده که به دوست دختر من ربط داره. و امیدوارم اون چیزی که فکر میکنم نباشه چون پای توهم وسطه .
- تو ... تو از کجا میدونی ؟ نکنه ... نکنه شنیدی؟
از کی اونجا بودی چطور ندیدمت ؟
- تو فکر کن اگه بحث ساعت ۷ تموم شده . من ساعت ۶ اونجا بودم . اولش !
- چیزی نشده . ربطی به دوست دختر تو نداره .
****
اون شب ساناز اعتراف نکرد و منم را افتادم دنبال ساشا و :
- گوه خوردم بسه یاشار... بسههههههه بسههههه
- ۵ دقیقه وقت داری تا تعریف کنی. یک ثانیه دیر تر بشه و نگی مچ اونیکی دستت هم میشکنم .
- ارسلان اومد ایران از ... هه... از اون دختره هلیا .. هع . گفت منم امارشو ... امارشو در آوردم گفتم خونوادش اینجا نیستن اگه خواست جا منم حال کنه . به ولای ولی قسم .. یاشار جونمادرم نمیدونستم دوسدختر توعه .. نزن اییی نزنن
#هلیا
با صدای در با سرعت از مبل بلند شدم با دیدن اون صورت خاکی و بدون مو که هنوز عادی نشده بود . پوتین های گلی و لباس جذب سهراب نفس تو سینه ام حبس شد از ... وحشتناک شدنش و یاد آوردی اون روز اول که زدم . از جذابیتش
- کجا بودی تو؟
- دخلش به تو بچه ؟
- دو روزه نیستی! جواب تلفن نمیدی ! شبش میبوسی بیبی بییی میکنی فرداش غیبت میزنه؟
یا خنده قدمی جلو برمیداره :.
- چیشد؟ دلت تنگ شد بیبی؟ بوس میخوای ؟
سرشو نزدیک برد و چیزی در گوشش گفت که ساشا اخم کرد .
لابه لای پچ پچ هاش فقط یه کلمه فهمیدم <دختره> و ذهنم سمت این رفت که نکنه دخلی باهم داشته باشن ؟
ساناز که رفت شروع کردم به تعقیب کردنش ، تو راه بودم که سینا زنگ زد :
-بگو .
- داش تموم مدت ساناز تو یه ویلا داخل گیلان بود .
- میدونم خودم الان دنبالشم . شما الان باید حواستون به ارین باشه.
-اوک باشه
***
ساناز وارد خونه اش شده بود منم الان رو تختش بودم تو کمد دنبال قرص بود.
- تسلیت میگم !
- هیعععع. وای ... وای تو اینجا چیکار میکنی ؟
- دو کلوم اختلات میکنیم میرم .
- بمون . منظورم اینه.. میدونستم آماده میشدم !
بلند شدم و نمایشی لباسشو مرتب کردم .
- فقط بهم بگو ساشا چیکار کرده . همین.
- ساشا؟ ساشا کاری نکرده .
- چشمها هیچوقت دروغ نمیگن . خودت بهم بگو قبل اینکه جنازش بیوفته دستت ؛ اونم سر یه اعتراف فقط !
یکاری کرده که به دوست دختر من ربط داره. و امیدوارم اون چیزی که فکر میکنم نباشه چون پای توهم وسطه .
- تو ... تو از کجا میدونی ؟ نکنه ... نکنه شنیدی؟
از کی اونجا بودی چطور ندیدمت ؟
- تو فکر کن اگه بحث ساعت ۷ تموم شده . من ساعت ۶ اونجا بودم . اولش !
- چیزی نشده . ربطی به دوست دختر تو نداره .
****
اون شب ساناز اعتراف نکرد و منم را افتادم دنبال ساشا و :
- گوه خوردم بسه یاشار... بسههههههه بسههههه
- ۵ دقیقه وقت داری تا تعریف کنی. یک ثانیه دیر تر بشه و نگی مچ اونیکی دستت هم میشکنم .
- ارسلان اومد ایران از ... هه... از اون دختره هلیا .. هع . گفت منم امارشو ... امارشو در آوردم گفتم خونوادش اینجا نیستن اگه خواست جا منم حال کنه . به ولای ولی قسم .. یاشار جونمادرم نمیدونستم دوسدختر توعه .. نزن اییی نزنن
#هلیا
با صدای در با سرعت از مبل بلند شدم با دیدن اون صورت خاکی و بدون مو که هنوز عادی نشده بود . پوتین های گلی و لباس جذب سهراب نفس تو سینه ام حبس شد از ... وحشتناک شدنش و یاد آوردی اون روز اول که زدم . از جذابیتش
- کجا بودی تو؟
- دخلش به تو بچه ؟
- دو روزه نیستی! جواب تلفن نمیدی ! شبش میبوسی بیبی بییی میکنی فرداش غیبت میزنه؟
یا خنده قدمی جلو برمیداره :.
- چیشد؟ دلت تنگ شد بیبی؟ بوس میخوای ؟
- ۱.۷k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط