Part
#Part77
#هلیا
- چیشده ؟ دلت تنگ شد بیبی؟ بوس میخوای؟
به قصد اینکه بزنم تخت سینش جلو رفتم ولی موچ دوتا دستم گرفت خیلی محو خندید :
- خفه شو آش
روی دوتا چشامو بوسید .
- خوبه بیب ؟ دیگه قهر نیستی که. بیخبر رفتم ؟
- الان .... الان ... تو ..منو بوسیدی ؟
- اوهوم
- ولمممم کننند ازت متنفرم ... متنفرممممممممممممممممم
- بریم شام بخوریم یا خوردی؟
با لبخند مسخره ای کم کم عقب رفتم و گفتم :
- هومم .مرسی سیرم
- پس میخوابیم !
- چی ؟
#سهراب
اذیت کردنش ملس بود . سرحالم میآورد .
- پس خانم قهر قهرو چند ساعت دیگه نیستم . خواستم این دم آخری بیشترین استفاده رو کنی یه وقت دلت تنگ نشه بیبی . حالا خود دانی .
- کجا اونوقت ؟
.....
#هلیا
دو هفته از اون شب گذشته بود و منم رفته بودم کمی از وسایلم و بیارم .
داشتیم وسایل و داخل ماشین میزاشتیم که فهمیدم بابام اومده تهران .
- نه بابا .... الان یعنی دم دری ؟
- کیه هلیا ؟
- یکم صبر کم تا من بیام . آسانسور خرابه ...
وای سهراب.... بابام . دم دره ...
- خب ؟
- میگم بابام دم دره . منو با تو ببینه . با این وسایل.. وای . وای. بد بخت شدمم
- حالا میخوای چیکار کنی؟
- فهمیدم . میگم این ماشین یکی از دوستامه اینجا گزاشتش خواست برگرده خراب شده بود .تو اومدی ماشین و درست کنی .
- من ؟ مکانیکم ؟ هلیا یه زنگ بزنم خونتون که هیچی شهرتون رو هوا عه بعد میگی من مکانیکم؟
- تنها راه همینه بیبی .! اوکی ؟
#هلیا
- چیشده ؟ دلت تنگ شد بیبی؟ بوس میخوای؟
به قصد اینکه بزنم تخت سینش جلو رفتم ولی موچ دوتا دستم گرفت خیلی محو خندید :
- خفه شو آش
روی دوتا چشامو بوسید .
- خوبه بیب ؟ دیگه قهر نیستی که. بیخبر رفتم ؟
- الان .... الان ... تو ..منو بوسیدی ؟
- اوهوم
- ولمممم کننند ازت متنفرم ... متنفرممممممممممممممممم
- بریم شام بخوریم یا خوردی؟
با لبخند مسخره ای کم کم عقب رفتم و گفتم :
- هومم .مرسی سیرم
- پس میخوابیم !
- چی ؟
#سهراب
اذیت کردنش ملس بود . سرحالم میآورد .
- پس خانم قهر قهرو چند ساعت دیگه نیستم . خواستم این دم آخری بیشترین استفاده رو کنی یه وقت دلت تنگ نشه بیبی . حالا خود دانی .
- کجا اونوقت ؟
.....
#هلیا
دو هفته از اون شب گذشته بود و منم رفته بودم کمی از وسایلم و بیارم .
داشتیم وسایل و داخل ماشین میزاشتیم که فهمیدم بابام اومده تهران .
- نه بابا .... الان یعنی دم دری ؟
- کیه هلیا ؟
- یکم صبر کم تا من بیام . آسانسور خرابه ...
وای سهراب.... بابام . دم دره ...
- خب ؟
- میگم بابام دم دره . منو با تو ببینه . با این وسایل.. وای . وای. بد بخت شدمم
- حالا میخوای چیکار کنی؟
- فهمیدم . میگم این ماشین یکی از دوستامه اینجا گزاشتش خواست برگرده خراب شده بود .تو اومدی ماشین و درست کنی .
- من ؟ مکانیکم ؟ هلیا یه زنگ بزنم خونتون که هیچی شهرتون رو هوا عه بعد میگی من مکانیکم؟
- تنها راه همینه بیبی .! اوکی ؟
- ۱.۷k
- ۲۵ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط