P7
حرفش که تموم شد ولم کرد و برگشت رفت ، دستم رو روی قلبم گذاشتم و نفس عمیقی کشیدم هرچی میکشم از فضولیه خودمه ، راست میگفت خانم کیم با من مشکل داره پس قطعا حرفم رو باور نمیکنه درست مثل اون موقعه هایی که بچه بودم و بخاطر یه اشتباه کوچیک توی زیر زمین حبسم میکرد و همین باعث میشد همه بچه ها بهم بخندن و مسخرم کنن ، از همه این فکر ها گذشتم و رفتم توی اتاقم ، قصد داشتم روی تخت دراز بکشم اما چون تخت خیس بود بخاطر اون سانی عوضی نمیتونستم پس رفتم و یه گوش اتاقم نشستم و فقط به تخت تکیه دادم حقیقتش امروز هیچ کاری برای انجام دادن نداشتم و از اونجایی که من هیچ دوستی تو اینجا ندارم حسابی حوصلم سر رفته بود پس سعی کردم خودم رو با چیزهای کوچیک سرگرم کنم تا سریع تر روز سپری بشه . دفتر خاطراتم رو درآوردم و با نگاه کردن به اولین جمله دفتر لبخندی زدم . (بیا باهم بخندیم) (let's smile together) این جمله رو خودم نوشته بودم تا هروقت این دفتر رو باز کردم اولش با یه لبخند باشه ، برگه ها رو ورق زدم و شروع کردم به نوشتن اتفاق های دیروز و امروز ، همون طور در طول روز به نوشتن اتفاق ها و افکارم ادامه میدادم که چند باری هم خانم کیم برای کار صدام کرد و کمی از وقتم هم به خوردن ناهار و شام سپری شد ، اینقدر حواسم پرت نوشتن بود که اصلا نفهمیدم کی موهام و تختم خشک شد ، دیگه تقریبا شب شده بود و من نوشتن رو تموم کرده بودم ، کتاب رو بستم و از جام بلند شدم ، رفتم به سمت پنجره و بازش کردم تا کمی هوا وارد اتاق بشه ، چند دقیقه ای بود که دم پنجره وایساده بودم و به بیرون خیره شده بودم که ناگهان صدای فریادی کسی توی گوشم رو پر کرد که نگاهم رو سریع به اطراف دادم و تند تند بیرون رو نگاه کردم ، پنجره اتاق من به حیاط پشت ختم میشد و شب ها واقعا ترسناک و تاریک بود و هیچی دیده نمیشد جز تاریکی ، اون صدای فریاد مدام میومد و توی گوشم میپیچید ، سریع از اتاق رفتم بیرون و به سمت حیاط پشت دویدم ، وقتی رسیدم درحالی که نفس نفس میزدم یه گوشه دیوار وایسادم و مخفی شدم و نگاهم رو به جلو دادم که با چیزی که دیدم خشکم زد و نفسم قطع شد ، همون پسره عوضی با دوستاش بود و به خاطر نور چراغ قوه ای که توی دستش بود تاریکی رو روشن کرده بود و من میتونستم واضح ببینمشون اما این بار .... یکم بیشتر دقت کردم و ترسیده دستم رو روی دهنم گذاشتم و چند قدم به عقب رفتم .... اونا داشتن چیکار میکردن ؟
۳.۴k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.