P5
تمام لباسام خیس بود حتی تختم هم خیس شده بود ، به سمت کمد لباس رفتم و یه لباس ازش کشیدم بیرون ، با پوشیدن لباس خواستم از اتاق برم بیرون که با چکیده شدن آب از موهام فهمیدم موهام هنوز خیسه ، الان وقت کافی برای خشک کردنش نداشتم پس فقط با یه کش ساده موهام رو از پشت خیلی معمولی بستم و به سمت سالن غذاخوری راه افتادم . سانی و دوستاش پشت یه میز نشسته بودن و با دیدن من و موهای خیسم با همدیگه شروع کردن به خندیدن و پچ پچ کردن ، بی توجه بهشون راهم رو کج کردم و رفتم تا صبحونم رو تحویل بگیرم که چشمم به اون پسره دیروزی افتاد اونم همراه دوستاش دور یه میز مشغول صحبت بود ، هنوز ردی از قرمزی توی چشمش دیده میشد اما بنظر میرسید خیلی بهتر شده . متوجه نگاه که شد نگاهش رو بهم داد و بعد یه لبخند مسخره دستش رو از یه طرف گردنش به یه طرف دیگه گردنش کشید که معنیش میکشمت بود ، خنده ای کردم و روم رو برگردوندم و با خودم گفتم : فکر کرده ازش میترسم
بالاخره صف تموم شد و نوبت به من رسید که رفتم تا غذا رو از آجوما بگیرم .
آجوما : هی ا/ت خوبی دخترم ؟
لبخندی زدم و گفتم : آره آجوما خوبم .
شاید تنها کسی که تو این پرورشگاه با من خوبه و مثل بقیه باهم رفتار نمیکنه آجوما باشه ، گاهی وقتا با خودم میگم اگه اون به جای خانم پارک رئیس اینجا بود چقدر بهتر میشد شاید دیگه هیچکس از این پرورشگاه وحشت نداشت .
با مهربونی ظرف غذا رو داد دستم و گفتم : از صبحونت لذت ببر .
با خنده و لبخند گفتم : ممنونم آجوما .
ظرف رو از دستش گرفتم و به سمت یه میز خالی رفتم که کسی اونجا نباشه تا بتونم راحت و بی دردسر غذام رو بخورم ، از دیروز صبح چیزی نخورده بودم و حسابی گشنم بود برای همین بی توجه به بقیه شروع کردم به خوردن غذام .
بالاخره صف تموم شد و نوبت به من رسید که رفتم تا غذا رو از آجوما بگیرم .
آجوما : هی ا/ت خوبی دخترم ؟
لبخندی زدم و گفتم : آره آجوما خوبم .
شاید تنها کسی که تو این پرورشگاه با من خوبه و مثل بقیه باهم رفتار نمیکنه آجوما باشه ، گاهی وقتا با خودم میگم اگه اون به جای خانم پارک رئیس اینجا بود چقدر بهتر میشد شاید دیگه هیچکس از این پرورشگاه وحشت نداشت .
با مهربونی ظرف غذا رو داد دستم و گفتم : از صبحونت لذت ببر .
با خنده و لبخند گفتم : ممنونم آجوما .
ظرف رو از دستش گرفتم و به سمت یه میز خالی رفتم که کسی اونجا نباشه تا بتونم راحت و بی دردسر غذام رو بخورم ، از دیروز صبح چیزی نخورده بودم و حسابی گشنم بود برای همین بی توجه به بقیه شروع کردم به خوردن غذام .
۳.۴k
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.