برده عشق
برده عشق
P¹²
....
دستمال که دستش بود رو روی میز گذاشت و گفت
جیمین: گوشهی لبت مقداری کیک مونده بود
الیزه: بهم میگفتی پاکش میکردم
جیمین: خب الان که من کردم..
الیزه: ممنون
_____
تو راه برگشت ژنرال باهام اومد..کنار در خونه ایستاد و همنطور که چتر رو روی سر من و خودش گرفته بود نگام میکرد انگار میخواد چیزی بگه اما نمیتونه..
الیزه: خب...بفرمایید بیاید تو.
جیمین: نه ممنون..
منتظر حرفش وایستادم اما انگار نمیخواست بگه..
الیزه: میخواین چیزی بگین؟
جیمین: اینجوریه که..امشب یه مهمونیه..و منم توش دعوتم..ازت میخوام..البته اگه تو بخوای میشه باهام به مهمونی بری.؟!
الیزه: مهمونی
جیمین: یکی از دوستامه البته خیلی باهاش صمیمی نیستم..واسه ژنرال شدنش همه مون رو به یه مهمونی دعوت کرده..
الیزه: نمیدونم..نمیتونم فکر کنم..خب اون واسه ژنرال هاست و من هيچ کیو نمیشناسم..
جیمین: تو منو میشناسی..و اینکه من دعوتت میکنم..
الیزه:....
جیمین: الیزه....
الیزه: باشه..
جیمین: ممنون..من ساعت ۷ با ماشين میام دنبالت..
الیزه: باشه..
جیمین: پس فعلا..
الیزه: خداحافظ..
به سمت در اومدم زنگ در و زدم دوباره برگشتم تا عقبم رو نگاه کنم..ژنرال منتظرم وایستاده بود..تا منو دید که به سمتش برگشتم..دستش رو بلند کرد و به دو طرف تکونش داد..
با باز شدن در وارد خونه شدم..
____
پرش زمان به ۴ ساعت بعد
۶:۴۵p.m
روی صندلی هال نشسته بودم و منتظر اومدن ژنرال بودم..دستم رو زیر چونه ام گرفته بودم و تو فکر بودم..که با صدای زنگ در به خود اومدم..کاملیا زودتر از من پاشد و درو باز کرد..نگاهی به فرد روبروی کاملیا انداختم با دیدن ژنرال منم از جام پاشدم..
به سمتشون رفتم..کاملیا با دیدنم رفت کنار..
الیزه: سلام..
جیمین: سلام..
موهای مشکی شو به عقب شونه زده بود..چشماهای بادومیش بیشتر میدرخشید..پوست سفید که برق میزد..کت مشکی که تنش بود باعث میشد تا بیشتر دیده بشه..
جیمین: بریم.!!
الیزه: آره..
از جلو در کنار رفت..از خونه بیرون شدم..یه قدم جلوتر از من راه افتاد..دنبالش قدم برداشتم..
در ماشین رو واسم باز کرد.. سری تکون دادم و بعدش سوار ماشین شدم..
بعد از من سوار ماشین شد و لحظهی بعد از روشن کردن ماشین راه افتاد..
نگاهی به لباسم انداختم و رو به ژنرال گفتم
الیزه: میگم لباسم خوبه..یعنی اینکه میشه تو مهمونی پوشید..چون از این قبل تو اینجور مهمونی ها نرفتم..
نگاهی از سر تا پام انداخت و در جواب سؤالم گفت
جیمین: لباست خیلی قشنگه مث خودت.
نگاهاش رو داد به جلو اما نگاه من فقط به اون بود..
غلط املایی بود معذرت 💫
شرط
ᶜᵒᵐ:50
ˡⁱᵏᵉ:45
P¹²
....
دستمال که دستش بود رو روی میز گذاشت و گفت
جیمین: گوشهی لبت مقداری کیک مونده بود
الیزه: بهم میگفتی پاکش میکردم
جیمین: خب الان که من کردم..
الیزه: ممنون
_____
تو راه برگشت ژنرال باهام اومد..کنار در خونه ایستاد و همنطور که چتر رو روی سر من و خودش گرفته بود نگام میکرد انگار میخواد چیزی بگه اما نمیتونه..
الیزه: خب...بفرمایید بیاید تو.
جیمین: نه ممنون..
منتظر حرفش وایستادم اما انگار نمیخواست بگه..
الیزه: میخواین چیزی بگین؟
جیمین: اینجوریه که..امشب یه مهمونیه..و منم توش دعوتم..ازت میخوام..البته اگه تو بخوای میشه باهام به مهمونی بری.؟!
الیزه: مهمونی
جیمین: یکی از دوستامه البته خیلی باهاش صمیمی نیستم..واسه ژنرال شدنش همه مون رو به یه مهمونی دعوت کرده..
الیزه: نمیدونم..نمیتونم فکر کنم..خب اون واسه ژنرال هاست و من هيچ کیو نمیشناسم..
جیمین: تو منو میشناسی..و اینکه من دعوتت میکنم..
الیزه:....
جیمین: الیزه....
الیزه: باشه..
جیمین: ممنون..من ساعت ۷ با ماشين میام دنبالت..
الیزه: باشه..
جیمین: پس فعلا..
الیزه: خداحافظ..
به سمت در اومدم زنگ در و زدم دوباره برگشتم تا عقبم رو نگاه کنم..ژنرال منتظرم وایستاده بود..تا منو دید که به سمتش برگشتم..دستش رو بلند کرد و به دو طرف تکونش داد..
با باز شدن در وارد خونه شدم..
____
پرش زمان به ۴ ساعت بعد
۶:۴۵p.m
روی صندلی هال نشسته بودم و منتظر اومدن ژنرال بودم..دستم رو زیر چونه ام گرفته بودم و تو فکر بودم..که با صدای زنگ در به خود اومدم..کاملیا زودتر از من پاشد و درو باز کرد..نگاهی به فرد روبروی کاملیا انداختم با دیدن ژنرال منم از جام پاشدم..
به سمتشون رفتم..کاملیا با دیدنم رفت کنار..
الیزه: سلام..
جیمین: سلام..
موهای مشکی شو به عقب شونه زده بود..چشماهای بادومیش بیشتر میدرخشید..پوست سفید که برق میزد..کت مشکی که تنش بود باعث میشد تا بیشتر دیده بشه..
جیمین: بریم.!!
الیزه: آره..
از جلو در کنار رفت..از خونه بیرون شدم..یه قدم جلوتر از من راه افتاد..دنبالش قدم برداشتم..
در ماشین رو واسم باز کرد.. سری تکون دادم و بعدش سوار ماشین شدم..
بعد از من سوار ماشین شد و لحظهی بعد از روشن کردن ماشین راه افتاد..
نگاهی به لباسم انداختم و رو به ژنرال گفتم
الیزه: میگم لباسم خوبه..یعنی اینکه میشه تو مهمونی پوشید..چون از این قبل تو اینجور مهمونی ها نرفتم..
نگاهی از سر تا پام انداخت و در جواب سؤالم گفت
جیمین: لباست خیلی قشنگه مث خودت.
نگاهاش رو داد به جلو اما نگاه من فقط به اون بود..
غلط املایی بود معذرت 💫
شرط
ᶜᵒᵐ:50
ˡⁱᵏᵉ:45
۲۱.۷k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.