برده عشق
برده عشق
P¹⁰
...
پالتوم و از روی تختم برداشتم و از اتاق بیرون شدم..مامانم تا منو دید متعجب گفت
م،الیزه: جایی میری؟
الیزه: میرم کليسا.
م،الیزه: ناهار..!؟
الیزه: بعدی اومدنم میخورم..
م،الیزه: باشه.
خونه رو ترک کردم و از پیاده رو راهی کلیسا شهر شدم..
_____
وارد کلیسا قدیمی شهر شدم بجز منو پدر فقط ۳ نفر دیگه تو کلیسا بود..گوشهی روی نیمکت نشستم و چشمام رو بستم..نفس عمیق کشیدم و خواستم روحم رو به آرومش برسونم..
لحظهی از اومدنم میگذشت که حس کردم کنارم کسی نشست..
چشمام رو باز کردم و موهام رو پس زدم تا بیتونم اونی که کنارم نشسته رو ببينم..با کمال تعجب ژنرال بود..
صورتش رو به سمتم برگردوند که اونم با دیدنم تعجب کرد..
جیمین: اوه الیزه!!
الیزه: سلام
جیمین: سلام..
خیره هم شده بودیم..نگاهی به چشمای بادومی مشکیش انداختم..به حرف کاملیا صورتش رو آنالیز کردم..فقط میتونستم بگم همنقدر که مهربونه همنقدر جذابم هست...
با تک سرفهِ ژنرال به خود اومدم..سریع بلند شدم و با لکنت گفتم..
الیزه: خب روز خوش..من برم..فعلا..
خواستم از کنارش رد شم که مچ دستم رو گرفت..
جیمین: صبر کن یجا بریم...
الیزه: باشه..
از روی نیمکت پاشد..رفت کنار پدر و نمیدونم بهشچی گفت دوباره برگشت
جیمین: خب..بریم!؟
الیزه: بریم..
دوتایی کليسا رو ترک کردیم..حياط کوچیک کليسا رو رد کردیم..و دوباره وارد پیاده رو شدیم..
قطرات بارون باعث خیس شدن لباسمان شده بود..چتر که تو دستش بود رو باز کرد و رو سر منو خودش گرفت..
از کنار کافهی رد میشدم که ژنرال قدمی جلوتر از من وایستاد..برگشت سمتم وگفت
جیمین: نظرت درمورد نوشیدن یه فنجون قهوه چیه.؟
الیزه: خب..نمیدونم..
مچ دستم رو گرفت و دنبال خودش کشیدیم..با وردمون به کافه زنگوله بالایی در کافه به صدا در اومد..به دستم نگاه کردم و بعدش به ژنرال..کنار میز ایستاد و دستام رو ول کرد..صندلی رو عقب کشید و با دستش اشاره کرد تا بشینم..
مجبور شدم بشينم..ژنرالم روی صندلی روبروم نشست..گارسون واسه گرفتن سفارشمون اومد..
جیمین: یه فنجون قهوه تلخ به همراه کیک شکلاتی..
گارسون رو به من کرد..
&:و شما مادام..
الیزه: اوم..خب منم یه فنجون قهوه تلخ با کیک شکلاتی..
&:باشه..
سرم رو به سمت پنجره برگردوندم..باریش بارون بیشتر از قبل شده بود..برخورد قطرات بارون به پنجره کافه و آهنگ ملایم که از گرامافون پخش میشد حس خوبی به همراه داشت...
____
via via
دور از دور
vieni via di qui
از اینجا دور شد
niente più ti lega a quest luoghi
هیچ چیز بیشتر از این تو رو وابسته به این مکان ها نمیکنه
neanche quest fiori azzuri
حتی این گل های آبی
..
It's Wonderful....
این عجیبه...
Good luck my baby..
موفق باشی عزیزم ...
It's Wonderful...
این عجیبه...
I dream of you..
من تورو تصور میکنم.....
غلط املایی بود معذرت 💫
چند روزیه که میخوام تیزر فیک جیهوپ رو پست کنم اما ویس ر.یده نمیشه ویدئو پست کرد.
پس الان فقط پارت اول رو میزارم هرموقع ویس درست شد تیزر رو میزارم.
P¹⁰
...
پالتوم و از روی تختم برداشتم و از اتاق بیرون شدم..مامانم تا منو دید متعجب گفت
م،الیزه: جایی میری؟
الیزه: میرم کليسا.
م،الیزه: ناهار..!؟
الیزه: بعدی اومدنم میخورم..
م،الیزه: باشه.
خونه رو ترک کردم و از پیاده رو راهی کلیسا شهر شدم..
_____
وارد کلیسا قدیمی شهر شدم بجز منو پدر فقط ۳ نفر دیگه تو کلیسا بود..گوشهی روی نیمکت نشستم و چشمام رو بستم..نفس عمیق کشیدم و خواستم روحم رو به آرومش برسونم..
لحظهی از اومدنم میگذشت که حس کردم کنارم کسی نشست..
چشمام رو باز کردم و موهام رو پس زدم تا بیتونم اونی که کنارم نشسته رو ببينم..با کمال تعجب ژنرال بود..
صورتش رو به سمتم برگردوند که اونم با دیدنم تعجب کرد..
جیمین: اوه الیزه!!
الیزه: سلام
جیمین: سلام..
خیره هم شده بودیم..نگاهی به چشمای بادومی مشکیش انداختم..به حرف کاملیا صورتش رو آنالیز کردم..فقط میتونستم بگم همنقدر که مهربونه همنقدر جذابم هست...
با تک سرفهِ ژنرال به خود اومدم..سریع بلند شدم و با لکنت گفتم..
الیزه: خب روز خوش..من برم..فعلا..
خواستم از کنارش رد شم که مچ دستم رو گرفت..
جیمین: صبر کن یجا بریم...
الیزه: باشه..
از روی نیمکت پاشد..رفت کنار پدر و نمیدونم بهشچی گفت دوباره برگشت
جیمین: خب..بریم!؟
الیزه: بریم..
دوتایی کليسا رو ترک کردیم..حياط کوچیک کليسا رو رد کردیم..و دوباره وارد پیاده رو شدیم..
قطرات بارون باعث خیس شدن لباسمان شده بود..چتر که تو دستش بود رو باز کرد و رو سر منو خودش گرفت..
از کنار کافهی رد میشدم که ژنرال قدمی جلوتر از من وایستاد..برگشت سمتم وگفت
جیمین: نظرت درمورد نوشیدن یه فنجون قهوه چیه.؟
الیزه: خب..نمیدونم..
مچ دستم رو گرفت و دنبال خودش کشیدیم..با وردمون به کافه زنگوله بالایی در کافه به صدا در اومد..به دستم نگاه کردم و بعدش به ژنرال..کنار میز ایستاد و دستام رو ول کرد..صندلی رو عقب کشید و با دستش اشاره کرد تا بشینم..
مجبور شدم بشينم..ژنرالم روی صندلی روبروم نشست..گارسون واسه گرفتن سفارشمون اومد..
جیمین: یه فنجون قهوه تلخ به همراه کیک شکلاتی..
گارسون رو به من کرد..
&:و شما مادام..
الیزه: اوم..خب منم یه فنجون قهوه تلخ با کیک شکلاتی..
&:باشه..
سرم رو به سمت پنجره برگردوندم..باریش بارون بیشتر از قبل شده بود..برخورد قطرات بارون به پنجره کافه و آهنگ ملایم که از گرامافون پخش میشد حس خوبی به همراه داشت...
____
via via
دور از دور
vieni via di qui
از اینجا دور شد
niente più ti lega a quest luoghi
هیچ چیز بیشتر از این تو رو وابسته به این مکان ها نمیکنه
neanche quest fiori azzuri
حتی این گل های آبی
..
It's Wonderful....
این عجیبه...
Good luck my baby..
موفق باشی عزیزم ...
It's Wonderful...
این عجیبه...
I dream of you..
من تورو تصور میکنم.....
غلط املایی بود معذرت 💫
چند روزیه که میخوام تیزر فیک جیهوپ رو پست کنم اما ویس ر.یده نمیشه ویدئو پست کرد.
پس الان فقط پارت اول رو میزارم هرموقع ویس درست شد تیزر رو میزارم.
۱۷.۶k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.