برده عشق
برده عشق
P¹¹
...
با حرف ژنرال برگشتم به سمتش..درست به چشمام نگاه کرد و ادامه داد..
جیمین: قهوه رو دوس دارم..چون شبیه زندگیه....
نتونستم مانع خودم بشم تا چیزی نگم
الیزه: تلخ..شیرین..سرد..داغ..
جیمین:میشه قهوه تلخ رو نوشید..همنطور شیرین..سرد و یا داغ..هیچکدوم فرقی نداره..شاید یکی تلخ دوس داره ولی یکی شیرین..
الیزه: اما زندگی تلخ رو کسی دوس نداره..
جیمین: آره..اما اونایی که تلخی زندگی رو دوس ندارن..نمیتونن از شیرینی زندگی لذت ببرن..چون هیچوقت نمیتونن داشته باشن..
الیزه:چشیدن تلخی زندگی باعث میشه تا لذت شیرینی زندگی رو حس کنی و بخوای همون رو داشته باشی..
....
سکوت بود سکوتی که باعث میشد اذیت بشم.. کمی تو جام جابجا شدم و گفتم..
الیزه: میتونم بپرسم چند سالتونه؟؟
جیمین: البته..۲۶ سالمه..
الیزه: پس ۳ سال تفاوت سنی داریم..
جیمین: سن فقط یه عدده...
الیزه: سن فقط یه عدده آدما تو فکرشون پیر میشن:))
جیمین: سن فقط یه عدده..اما از روز تولد تا آخرین روز زندگی اون رو میشماریم..
الیزه: لهجه فرانسوی تون خوبه..فرانسه بزرگ شدین..
جیمین: نه..۱۸ سالم بود کره رو ترک کردم و دنبال رویاهام اومدم فرانسه..
الیزه: رویا..!!
جیمین: شاید ژنرال شدن..و شما!؟
الیزه: رشته پزشکی دانشگاه 'سوربن'
جیمین: خانم پزشک..
لبخندی زد که باعث لبخند منم شد..
جیمین: یچی میگم خجالت نکشی..موقع خندیدن خوشگل ترین دختری میشی که تا الان دیدم..
سرم رو پایین انداختم و ریز خندیدم..
جیمین: مگه نگفتم خجالت نکش..
الیزه: ممنون..
جیمین: واسه گفتن حقیقت نیاز نیس تشکر کنی..
الیزه: آدم خجالتیم از این بیشتر خجالتم ندین..
دوباره سکوت.......
الیزه: چرا فقط واسه ژنرال شدن فرانسه اومدین..
جیمین: نمیدونم..درسته میتونم تو کره ژنرال باشم...اما ژنرال شدن تنها دلیل سفرم به فرانسه نبود..
الیزه: پس دلیل اومدن تون چیست؟
جیمین: خودمم نمیدونم..
الیزه: پس سرنوشت شمارو اینجا کشونده..
جیمین: اینجوری فکر میکنی.
الیزه: خب آره..
جیمین: امیدوارم تو سرنوشتم اتفاق بدی منتظرم نباشه..
الیزه: با داشتن یه قلب پاک شبیه به قلب شما فک نکنم سرنوشت تصمیم داشته باشه راحت زندگی کنین
میخواست چیزی بگه که گارسون با سفارشمون اومد..
بعدی گذاشتن سفارشمون روی میز گارسون رفت..نگاهی به بشقاب کیک شکلاتی انداختم..عاشق شکلات بودم..
چنگال رو برداشتم و مقداری از کیک رو تو دهنم گذاشتم..
چشمام رو بستم تا بیشتر از طعم کیک شکلاتیم لذت ببرم که چیزی نرم رو کنار لبم حس کردم..
با باز کردنچشمام اونا قفل نگاهای ژنرال شد..
غلط املایی بود معذرت 💫
شرط
ᶜᵒᵐ:45
ˡⁱᵏᵉ:35
P¹¹
...
با حرف ژنرال برگشتم به سمتش..درست به چشمام نگاه کرد و ادامه داد..
جیمین: قهوه رو دوس دارم..چون شبیه زندگیه....
نتونستم مانع خودم بشم تا چیزی نگم
الیزه: تلخ..شیرین..سرد..داغ..
جیمین:میشه قهوه تلخ رو نوشید..همنطور شیرین..سرد و یا داغ..هیچکدوم فرقی نداره..شاید یکی تلخ دوس داره ولی یکی شیرین..
الیزه: اما زندگی تلخ رو کسی دوس نداره..
جیمین: آره..اما اونایی که تلخی زندگی رو دوس ندارن..نمیتونن از شیرینی زندگی لذت ببرن..چون هیچوقت نمیتونن داشته باشن..
الیزه:چشیدن تلخی زندگی باعث میشه تا لذت شیرینی زندگی رو حس کنی و بخوای همون رو داشته باشی..
....
سکوت بود سکوتی که باعث میشد اذیت بشم.. کمی تو جام جابجا شدم و گفتم..
الیزه: میتونم بپرسم چند سالتونه؟؟
جیمین: البته..۲۶ سالمه..
الیزه: پس ۳ سال تفاوت سنی داریم..
جیمین: سن فقط یه عدده...
الیزه: سن فقط یه عدده آدما تو فکرشون پیر میشن:))
جیمین: سن فقط یه عدده..اما از روز تولد تا آخرین روز زندگی اون رو میشماریم..
الیزه: لهجه فرانسوی تون خوبه..فرانسه بزرگ شدین..
جیمین: نه..۱۸ سالم بود کره رو ترک کردم و دنبال رویاهام اومدم فرانسه..
الیزه: رویا..!!
جیمین: شاید ژنرال شدن..و شما!؟
الیزه: رشته پزشکی دانشگاه 'سوربن'
جیمین: خانم پزشک..
لبخندی زد که باعث لبخند منم شد..
جیمین: یچی میگم خجالت نکشی..موقع خندیدن خوشگل ترین دختری میشی که تا الان دیدم..
سرم رو پایین انداختم و ریز خندیدم..
جیمین: مگه نگفتم خجالت نکش..
الیزه: ممنون..
جیمین: واسه گفتن حقیقت نیاز نیس تشکر کنی..
الیزه: آدم خجالتیم از این بیشتر خجالتم ندین..
دوباره سکوت.......
الیزه: چرا فقط واسه ژنرال شدن فرانسه اومدین..
جیمین: نمیدونم..درسته میتونم تو کره ژنرال باشم...اما ژنرال شدن تنها دلیل سفرم به فرانسه نبود..
الیزه: پس دلیل اومدن تون چیست؟
جیمین: خودمم نمیدونم..
الیزه: پس سرنوشت شمارو اینجا کشونده..
جیمین: اینجوری فکر میکنی.
الیزه: خب آره..
جیمین: امیدوارم تو سرنوشتم اتفاق بدی منتظرم نباشه..
الیزه: با داشتن یه قلب پاک شبیه به قلب شما فک نکنم سرنوشت تصمیم داشته باشه راحت زندگی کنین
میخواست چیزی بگه که گارسون با سفارشمون اومد..
بعدی گذاشتن سفارشمون روی میز گارسون رفت..نگاهی به بشقاب کیک شکلاتی انداختم..عاشق شکلات بودم..
چنگال رو برداشتم و مقداری از کیک رو تو دهنم گذاشتم..
چشمام رو بستم تا بیشتر از طعم کیک شکلاتیم لذت ببرم که چیزی نرم رو کنار لبم حس کردم..
با باز کردنچشمام اونا قفل نگاهای ژنرال شد..
غلط املایی بود معذرت 💫
شرط
ᶜᵒᵐ:45
ˡⁱᵏᵉ:35
۲۱.۱k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.