🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه پارت۶۱ نگاهی به ساعت انداختم..ساع
🌹 🌹 من دوستت دارم دیونه #پارت۶۱ #نگاهی به ساعت انداختم..ساعت ۱۱رونشون میدادکتابامو جمع کردمو..ازکتاب خونه بیرون امدم ..گوشیم زنگ خورد نگاهی به صفحش انداختم ..شماره ای امیر بود اتصالو برقرار کردم..
-سلام بر آقا امیر خوبی..
-سلام بر رویابانو خوبم تو چطوری
-منم خوبم شکر.
-شکر..رویاالان کجایی؟؟
-من همین الان از کتابخونه بیرون امدم چطور؟؟
-منو عرفان امدیم رستوران زنگ زدم بگم بیایی اینجا..
-مزاحمتون نباشم.
-نه بابا چه مزاحمتی تو تاج سری.
-ممنون پس آدرسو بگو تابیام..
امیر آدرسو برام فرستاد..
سمت آدرسی که فرستاد راه افتادم ...
داخل رستوران شدم ..اطرافو نگاه کردم چشمم به امیر افتاد که دستشو برام بلند کرد بالبخند به سمتشون رفتم
-سلام
-سلام خانم خانوما خوبی .بشین...روی صندلی نشستم..توکه گفتی باعرفانی؟؟
-رفته دستشویی..
-آهان..
-سلام
پشتمو نگاه کردم..
-سلام عرفان خان..
لبخندی زدو روی صندلی روبه روی من نشست ...گوشیشو از جیبش بیرون آوردوشروع کردباگوشیش وررفتن..
-رویابابت دیشب که گوشیم خاموش بود معذرت میخوام .خوشیم شارژش تموم شد زدم به شارژوبدونه اینکه روشنش کنم خوابیدم...عرفان برام تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده..خیلی مواظب خودت باش رواون حرفایی که اونروز بهت زدم هم بیشتر فکر کن..
-باشه هرچی آقاامیر بگه...چشمم به عرفان افتاد که بااخمای تو هم به صفحه ای گوشیش نگاه میکرد...بعد یهو اخماش باز شد گوشی روروی میز گذاشت وبالبخندگفت:
-راستی امیرمیدونستی ..خانومت...چیز..یعنی رویاخانوم ..طراحی میکنه....امیر به من نگاه کرد..
-جدی...
-آره از ده سالگی کلاس طراحی وموسیقی میرفتم.
-خیلی هم عالی ..موسیقی.. چی میزنی؟
-پیانو..ویالون..
-آفرین..پس یه روز باید برامون بزنی..
-باشه..
عرفان دوباره روکرد سمت امیروگفت:
-دیشب نمیدونم عکس بزکشیده بود یاخر .. نذاشت من نگاه کنم..باشنیدن حرفش بلند زدم زیر خنده..نمیدونست اون خره که بالبخندملیح نگام میکنه خودشه... میدونستم داره فکرمیکنه عکس امیرو کشیدم.دوست نداشتم عرفان منو به امیر ربط بده امیربرامن فقط یه داداش ودوست بود همینوبس....چندنفری که میز بغل ما بودن به مانگاه کردن.جلو دهنمو گرفتم..
درحالیکه شونه هام از خنده میلرزید گفتم:
-خره روخوب امدی..
گوشی امیر زنگ خورد ببخشیدی گفتورفت..
-عرفان نمکدون روی میزروبرداشت وسرتهش کرد چنددونه نمک رومیز،ریخت..
-میزوکثیف نکن..
-شروع کرد به تکون دادن نمکدون ومقدارزیادی نمک روی میزریخت..
-آدم مریض یابچه ازاین کارامیکنه..
-خب فرض کن من مریضم.. بعدش خندید..
-آره مشخصه..
-مریضیمم واگیرداره..به هرکی تو دیدرسم باشه انتقالی میدم..امیرم گرفته..فکرکنم تو هم کم کم داری میگیری...
نویسنده:S..m..a..E
-سلام بر آقا امیر خوبی..
-سلام بر رویابانو خوبم تو چطوری
-منم خوبم شکر.
-شکر..رویاالان کجایی؟؟
-من همین الان از کتابخونه بیرون امدم چطور؟؟
-منو عرفان امدیم رستوران زنگ زدم بگم بیایی اینجا..
-مزاحمتون نباشم.
-نه بابا چه مزاحمتی تو تاج سری.
-ممنون پس آدرسو بگو تابیام..
امیر آدرسو برام فرستاد..
سمت آدرسی که فرستاد راه افتادم ...
داخل رستوران شدم ..اطرافو نگاه کردم چشمم به امیر افتاد که دستشو برام بلند کرد بالبخند به سمتشون رفتم
-سلام
-سلام خانم خانوما خوبی .بشین...روی صندلی نشستم..توکه گفتی باعرفانی؟؟
-رفته دستشویی..
-آهان..
-سلام
پشتمو نگاه کردم..
-سلام عرفان خان..
لبخندی زدو روی صندلی روبه روی من نشست ...گوشیشو از جیبش بیرون آوردوشروع کردباگوشیش وررفتن..
-رویابابت دیشب که گوشیم خاموش بود معذرت میخوام .خوشیم شارژش تموم شد زدم به شارژوبدونه اینکه روشنش کنم خوابیدم...عرفان برام تعریف کرد که چه اتفاقی افتاده..خیلی مواظب خودت باش رواون حرفایی که اونروز بهت زدم هم بیشتر فکر کن..
-باشه هرچی آقاامیر بگه...چشمم به عرفان افتاد که بااخمای تو هم به صفحه ای گوشیش نگاه میکرد...بعد یهو اخماش باز شد گوشی روروی میز گذاشت وبالبخندگفت:
-راستی امیرمیدونستی ..خانومت...چیز..یعنی رویاخانوم ..طراحی میکنه....امیر به من نگاه کرد..
-جدی...
-آره از ده سالگی کلاس طراحی وموسیقی میرفتم.
-خیلی هم عالی ..موسیقی.. چی میزنی؟
-پیانو..ویالون..
-آفرین..پس یه روز باید برامون بزنی..
-باشه..
عرفان دوباره روکرد سمت امیروگفت:
-دیشب نمیدونم عکس بزکشیده بود یاخر .. نذاشت من نگاه کنم..باشنیدن حرفش بلند زدم زیر خنده..نمیدونست اون خره که بالبخندملیح نگام میکنه خودشه... میدونستم داره فکرمیکنه عکس امیرو کشیدم.دوست نداشتم عرفان منو به امیر ربط بده امیربرامن فقط یه داداش ودوست بود همینوبس....چندنفری که میز بغل ما بودن به مانگاه کردن.جلو دهنمو گرفتم..
درحالیکه شونه هام از خنده میلرزید گفتم:
-خره روخوب امدی..
گوشی امیر زنگ خورد ببخشیدی گفتورفت..
-عرفان نمکدون روی میزروبرداشت وسرتهش کرد چنددونه نمک رومیز،ریخت..
-میزوکثیف نکن..
-شروع کرد به تکون دادن نمکدون ومقدارزیادی نمک روی میزریخت..
-آدم مریض یابچه ازاین کارامیکنه..
-خب فرض کن من مریضم.. بعدش خندید..
-آره مشخصه..
-مریضیمم واگیرداره..به هرکی تو دیدرسم باشه انتقالی میدم..امیرم گرفته..فکرکنم تو هم کم کم داری میگیری...
نویسنده:S..m..a..E
۲۹.۳k
۲۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.