پارت ۱۱
پارت ۱۱
ددی_فاکر
پرش زمانی...
چند روز بعد...
ساناکو رسید کره و کوک بیصبرانه منتظرش بود ببینه چ اتفاقاتی افتاد...
وقتی ب عمارت کوک رسید خیلی با ابهت و خوشحالی رفت داخل اتاق کوک..
کوک:: سلام...خوشحالم سالمی
ساناکو:: اوم..تنک
کوک:: میشنوم
ساناکو:: بدون هزینه کردن کلی سود داشتیم همرو فروختم
کوک:: بدون هزینه؟!
ساناکو:: آره
کوک:: یعنی چی؟!
ساناکو:: هیچ پولی ب لی خدابیامرز ندادم
کوک:: چ..چی؟!
ساناکو:: فرستادنش جهنم😏
کوک:: چ غلطی کردی؟!؟!!؟؟؟؟؟!!
ساناکو:: طرف شیشه قلابی داد...فهمیدیم و کشتمش...بعد شیشه های واقعیو بردیم فروخیتم الآنم اینجاییم...
کوک:: چ هوشمندانه
ساناکو:: من اینم دیه
کوک:: بلاخره تو بزرگترین باند مافیایی کره ای
ساناکو:: اوم
کوک:: میتونی بری و استراحت کنی
ساناکو:: اوکی
کوک:: امشب میریم عمارت یکی از دوستام...
ساناکو:: من چرا بیام؟!
کوک:: چون من میگم
ساناکو:: حوصله اونجارو
کوک:: تو مجبوری و میای یه دستوره
ساناکو:: خیلی خب...
ساناکو رفت بیرون...
کوک هم لم داد ب صندلیش...
کوک:: فااک...چقد خفن و جذاب تر شده پدصگ
ساناکو:: هی سوبینننن
سوبین:: ن..نونااااا
سوبین پرید بغل ساناکو
ساناکو:: چیزایی ک خاستی برات آوردم...کلی حرف دارم ک بزنیم
سوبین:: باشه الان برو استراحت کن...
ساناکو::اوم...بای
ساناکو رفت تو حموم اتاقش
یه دوش گرفت و اومد بیرون...
بعد خشک کردن بدن و موهاش یه هودی و شرت پوشید...
رفت و گرفت خابید...
..........
پرش زمانی...
ساعت ۶ بعد ظهر...
کوک:: یه خری بیاد
یوری:: ب..بله رئیس
کوک:: ساناکو کجاس؟!
یوری:: هنوز اتاق...
کوک رفت سمت اتاق ساناکو و بدون در زدن واردش شد...
رو تخت دراز کشیده بود و خاب...
کوک بهش نزدیک تر شد و دستی رو موهاش کشید...
دید داره تکون میخوره...
کوک:: هوش
ساناکو با ترس پا شد و ب کوک زل زد...
کوک:: چته؟!
ساناکو:: م..من باید اینو بپرسم
کوک:: عمارته هرجا ک بخام میرم
ساناکو:: ا..آها
کوک:: ترسیدی؟! نترس کاریت ندارم...تو هرزه من نمشی...نگران نباش
ساناکو:: ازش ترسی ندارم...
کوک:: خوبه...پاشو ساعت ۸ مهمونیه
ساناکو:: عه یادم رفته بود...الان لباس میپوشم...
کوک رفت بیرون
ساناکو هم داشت آماده میشد
ددی_فاکر
پرش زمانی...
چند روز بعد...
ساناکو رسید کره و کوک بیصبرانه منتظرش بود ببینه چ اتفاقاتی افتاد...
وقتی ب عمارت کوک رسید خیلی با ابهت و خوشحالی رفت داخل اتاق کوک..
کوک:: سلام...خوشحالم سالمی
ساناکو:: اوم..تنک
کوک:: میشنوم
ساناکو:: بدون هزینه کردن کلی سود داشتیم همرو فروختم
کوک:: بدون هزینه؟!
ساناکو:: آره
کوک:: یعنی چی؟!
ساناکو:: هیچ پولی ب لی خدابیامرز ندادم
کوک:: چ..چی؟!
ساناکو:: فرستادنش جهنم😏
کوک:: چ غلطی کردی؟!؟!!؟؟؟؟؟!!
ساناکو:: طرف شیشه قلابی داد...فهمیدیم و کشتمش...بعد شیشه های واقعیو بردیم فروخیتم الآنم اینجاییم...
کوک:: چ هوشمندانه
ساناکو:: من اینم دیه
کوک:: بلاخره تو بزرگترین باند مافیایی کره ای
ساناکو:: اوم
کوک:: میتونی بری و استراحت کنی
ساناکو:: اوکی
کوک:: امشب میریم عمارت یکی از دوستام...
ساناکو:: من چرا بیام؟!
کوک:: چون من میگم
ساناکو:: حوصله اونجارو
کوک:: تو مجبوری و میای یه دستوره
ساناکو:: خیلی خب...
ساناکو رفت بیرون...
کوک هم لم داد ب صندلیش...
کوک:: فااک...چقد خفن و جذاب تر شده پدصگ
ساناکو:: هی سوبینننن
سوبین:: ن..نونااااا
سوبین پرید بغل ساناکو
ساناکو:: چیزایی ک خاستی برات آوردم...کلی حرف دارم ک بزنیم
سوبین:: باشه الان برو استراحت کن...
ساناکو::اوم...بای
ساناکو رفت تو حموم اتاقش
یه دوش گرفت و اومد بیرون...
بعد خشک کردن بدن و موهاش یه هودی و شرت پوشید...
رفت و گرفت خابید...
..........
پرش زمانی...
ساعت ۶ بعد ظهر...
کوک:: یه خری بیاد
یوری:: ب..بله رئیس
کوک:: ساناکو کجاس؟!
یوری:: هنوز اتاق...
کوک رفت سمت اتاق ساناکو و بدون در زدن واردش شد...
رو تخت دراز کشیده بود و خاب...
کوک بهش نزدیک تر شد و دستی رو موهاش کشید...
دید داره تکون میخوره...
کوک:: هوش
ساناکو با ترس پا شد و ب کوک زل زد...
کوک:: چته؟!
ساناکو:: م..من باید اینو بپرسم
کوک:: عمارته هرجا ک بخام میرم
ساناکو:: ا..آها
کوک:: ترسیدی؟! نترس کاریت ندارم...تو هرزه من نمشی...نگران نباش
ساناکو:: ازش ترسی ندارم...
کوک:: خوبه...پاشو ساعت ۸ مهمونیه
ساناکو:: عه یادم رفته بود...الان لباس میپوشم...
کوک رفت بیرون
ساناکو هم داشت آماده میشد
۵۲.۴k
۲۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.