نه قهرمان
نه قهرمان
پارت ۲۷
میا : مارتینا رو ول کردم افتاد زمین با حالت عصبی نگام کرد و سریع رفت سمت رییس
رییس : خوبه الان هم دیواری رو که ساختی رو از بین ببر
میا: دیوار رو برداشتم
رییس : خب حالا دستاتو بزار رو سرت و زانو بزن
میا : دستامو گذاشتم رو سرم و زانو زدم پلیس ها اومدند سمتم چند تاشو به دستام دستبند زدند بیشتر شان هم با اسلحه اطرافم وایسادند بلندم کردند رییس به سمتم آمد و گفت :
بریم
وی میا :
بعد از این حرف رییس پلیس ها منو به سمت بیرون برده بودند از اتاق خارج شدیم به کاخ نگاه کردم خیلی بزرگ و خوشگل بود تم سلطنتی داشت و دیوار پر عکس های خانواده سلطنتی بود از کاخ خارج شدیم به سمت ماشین رفتیم منو با ۳ تا پلیس ها و رییس و مارتینا داخل یه ماشین زرهی و بزرگ رفتیم یکی از پلیس ها صندلی راننده نشست و رییس هم کنارش منم کنار پنجره و مارتینا و بقیه پلیس ها کنارم بودند ۴ تا ماشین جلو تر از ما حرکت کردند و ۴ تا ماشین دیگر پشت سر ما و ما هم وسطشون بودیم سرمو به سمت پنجره گرفتم و بیرون رو نگاه کردم دلم برای اعضا خیلی تنگ شده بود معلوم نیست الان بدون من حالشون چطوری است خیلی نگران شان هستم ماموریتم چی هوففف خدا بیکار بودی منو آفریدی بعد از چند دقیقه ماشین ایستاد و پلیس ها اومدند جلوی ماشین و منو پیاده کردند و بقیه پلیس ها هم پشت من بودند به ساختمان نگاه کردم یه ساختمان خیلی بلند که فکر کنم این ساختمان مجلس باشه بیخیال به سمت ساختمان رفتم و وارد ساختمان شدم حدسم درست بود اینجا مجلسه که نماینده ها و دولت جلسه برگزار میکنه به سمت یکی از اتاق ها رفتیم باهاش نوشته بود اتاق اداری وارد اتاق شدیم خیلی بزرگ بود و دو تا دور عکس نماینده ها وزیر و..... بود به صندلی های که وسط اتاق بودند نگاه کردم یه میز طلایی و سفید با نقش و نگار های مختلف خیلی خوشگل بود که ناگهان یکی از پست اومد جلوی من و رو به روی من وایساد چی این اینجا چیکار میکنه
لینا: به خانم میا مشتاق دیدار
میا :خفه شو تو اینجا چه غلطی میکنی
لینا : او او خانم عصبی شدند
میا: میخوای عصبانیت واقعی رو نشونت بدم
لینا: نکشیمون فرمانده جومونگ راستی دیدی چطوری دزدیدمت ها خدایی خیلی کیف کردم
میا :پس این آتیش ها از گور توی نحس بلند میشه باید فکرشو میکردم
لینا : آخی الان دوستات کنارت نیستند که ازت دفاع کنند میدونی چرا چون اونا اصلا تو رو دوست نداشتند و نمیخواستند یه هرزه تو گروهشان باشه
میا : خیلی عصبی شدم و با قدرتم خودمو آزاد کردم و به لینا حمله کردم لینا هم سرشو چرخونده بوده و با دیدن من یهو شوکه شد و من یه مشت به صورتش زدم و انداختمش زمین و تا می خورد کتکش زدم به حرف هیچکدام از پلیس ها گوش نکردم یه یهو یکی از پلیس ها
ادامه دارد ......
پارت ۲۷
میا : مارتینا رو ول کردم افتاد زمین با حالت عصبی نگام کرد و سریع رفت سمت رییس
رییس : خوبه الان هم دیواری رو که ساختی رو از بین ببر
میا: دیوار رو برداشتم
رییس : خب حالا دستاتو بزار رو سرت و زانو بزن
میا : دستامو گذاشتم رو سرم و زانو زدم پلیس ها اومدند سمتم چند تاشو به دستام دستبند زدند بیشتر شان هم با اسلحه اطرافم وایسادند بلندم کردند رییس به سمتم آمد و گفت :
بریم
وی میا :
بعد از این حرف رییس پلیس ها منو به سمت بیرون برده بودند از اتاق خارج شدیم به کاخ نگاه کردم خیلی بزرگ و خوشگل بود تم سلطنتی داشت و دیوار پر عکس های خانواده سلطنتی بود از کاخ خارج شدیم به سمت ماشین رفتیم منو با ۳ تا پلیس ها و رییس و مارتینا داخل یه ماشین زرهی و بزرگ رفتیم یکی از پلیس ها صندلی راننده نشست و رییس هم کنارش منم کنار پنجره و مارتینا و بقیه پلیس ها کنارم بودند ۴ تا ماشین جلو تر از ما حرکت کردند و ۴ تا ماشین دیگر پشت سر ما و ما هم وسطشون بودیم سرمو به سمت پنجره گرفتم و بیرون رو نگاه کردم دلم برای اعضا خیلی تنگ شده بود معلوم نیست الان بدون من حالشون چطوری است خیلی نگران شان هستم ماموریتم چی هوففف خدا بیکار بودی منو آفریدی بعد از چند دقیقه ماشین ایستاد و پلیس ها اومدند جلوی ماشین و منو پیاده کردند و بقیه پلیس ها هم پشت من بودند به ساختمان نگاه کردم یه ساختمان خیلی بلند که فکر کنم این ساختمان مجلس باشه بیخیال به سمت ساختمان رفتم و وارد ساختمان شدم حدسم درست بود اینجا مجلسه که نماینده ها و دولت جلسه برگزار میکنه به سمت یکی از اتاق ها رفتیم باهاش نوشته بود اتاق اداری وارد اتاق شدیم خیلی بزرگ بود و دو تا دور عکس نماینده ها وزیر و..... بود به صندلی های که وسط اتاق بودند نگاه کردم یه میز طلایی و سفید با نقش و نگار های مختلف خیلی خوشگل بود که ناگهان یکی از پست اومد جلوی من و رو به روی من وایساد چی این اینجا چیکار میکنه
لینا: به خانم میا مشتاق دیدار
میا :خفه شو تو اینجا چه غلطی میکنی
لینا : او او خانم عصبی شدند
میا: میخوای عصبانیت واقعی رو نشونت بدم
لینا: نکشیمون فرمانده جومونگ راستی دیدی چطوری دزدیدمت ها خدایی خیلی کیف کردم
میا :پس این آتیش ها از گور توی نحس بلند میشه باید فکرشو میکردم
لینا : آخی الان دوستات کنارت نیستند که ازت دفاع کنند میدونی چرا چون اونا اصلا تو رو دوست نداشتند و نمیخواستند یه هرزه تو گروهشان باشه
میا : خیلی عصبی شدم و با قدرتم خودمو آزاد کردم و به لینا حمله کردم لینا هم سرشو چرخونده بوده و با دیدن من یهو شوکه شد و من یه مشت به صورتش زدم و انداختمش زمین و تا می خورد کتکش زدم به حرف هیچکدام از پلیس ها گوش نکردم یه یهو یکی از پلیس ها
ادامه دارد ......
- ۳.۲k
- ۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط