متعلق به او:
متعلق به او:
#part:26
×مثل اینکه خیلیا میخوان باهات قرار داد ببندن کوک
_هه بی مصرفا من هدفم اصله کاریه
×و یه شرکت معروف به اسم dior میخواد باهات قرار داد ببنده
_یه شرکت؟
×آره ولی فکر بدیم نیستا؟میتونی سهام دار یه شرکتم باشی
_بهشون یه ایمیل بفرست از طرف باندمون
×خیله خب اووو فکر کنم کسی که میخواستی خودشو نشون داد
_میدونستم(پوزخند)وقت انتقامه داداش جون
×میخوای بری به دیدنش؟
_چرا که نه؟
×باشه
کوک از اون سال به بعد کینه وحشتناکی به دلش افتاده بود اون بخاطر اینکه باند هیونگ سو تمام زندگیش نقشه کشید
....
حاضر شد کت بلند چرم رنگش رو پوشید و دستکشاش رو دستش کرد و نیم پوتش رو پاش کرد تعداد زیادی بادیگارد ته عقب ماشین کنار کوک نشسته بود و از تو لب تاپ همه چیو چک میکرد که به یه چیزی برخورد کرد و رفت تو شوک کوک متوجه دگرگونی حال ته شد
_تهیونگ چیزی شده؟
×نه چیزی نیست
_پس چرا رنگت یه دفع قرمز شد؟
×اینو ببین
ته تبلتو جلو چشم کوک گرفت با دیدن عکس سئول شوکه شد حالش بهم ریخت و تبلت رو دوباره داد دست ته و به بیرون از پنجره نگاه کرد
_خیلی داره بهش خوش میگذره
×تاحالا فکر نکردی شاید همه اینا تقصیر پدرش باشه؟
_نمیخوام راجبش بدونم وگرنه ممکنه همین الان اون مرتیکه رو تو خونش به قتل برسونم
×خیله خب آروم باش
بلاخره به عمارت رسیدن همون عمارت نحس همون عمارتی که توش به بدترین شکل تحقیر شد ماشین وارد پارکینگ شد پاش رو تو حیاط گذاشت و از ماشین خارج شد همه بادیگارداش تو خونه پخش شدن بادیگاردایه هیونگ سو تعجب کردن که چشمش به تراس اتاق سئول افتاد
کوکی....وایسا دارم میام پیشت.....
از فکر این چیزا بیرون اومد و وارد عمارت شد از پله ها بالا رفت و دستکشاش رو در آورد صدا پاشنه ها کفشش عمارت و گرفته بود نه تنها بادیگاردا بلکه خدمتکارا هم شوکه شدن درسته پسری رو دیدن که از این خونه رفت بیرون فقط چون عاشق بود نزدیک اتاق هیونگ سو شد
اینم از چند پارت
شرطا:۳۷ تا لایک
۲۰ تا کامنت
#part:26
×مثل اینکه خیلیا میخوان باهات قرار داد ببندن کوک
_هه بی مصرفا من هدفم اصله کاریه
×و یه شرکت معروف به اسم dior میخواد باهات قرار داد ببنده
_یه شرکت؟
×آره ولی فکر بدیم نیستا؟میتونی سهام دار یه شرکتم باشی
_بهشون یه ایمیل بفرست از طرف باندمون
×خیله خب اووو فکر کنم کسی که میخواستی خودشو نشون داد
_میدونستم(پوزخند)وقت انتقامه داداش جون
×میخوای بری به دیدنش؟
_چرا که نه؟
×باشه
کوک از اون سال به بعد کینه وحشتناکی به دلش افتاده بود اون بخاطر اینکه باند هیونگ سو تمام زندگیش نقشه کشید
....
حاضر شد کت بلند چرم رنگش رو پوشید و دستکشاش رو دستش کرد و نیم پوتش رو پاش کرد تعداد زیادی بادیگارد ته عقب ماشین کنار کوک نشسته بود و از تو لب تاپ همه چیو چک میکرد که به یه چیزی برخورد کرد و رفت تو شوک کوک متوجه دگرگونی حال ته شد
_تهیونگ چیزی شده؟
×نه چیزی نیست
_پس چرا رنگت یه دفع قرمز شد؟
×اینو ببین
ته تبلتو جلو چشم کوک گرفت با دیدن عکس سئول شوکه شد حالش بهم ریخت و تبلت رو دوباره داد دست ته و به بیرون از پنجره نگاه کرد
_خیلی داره بهش خوش میگذره
×تاحالا فکر نکردی شاید همه اینا تقصیر پدرش باشه؟
_نمیخوام راجبش بدونم وگرنه ممکنه همین الان اون مرتیکه رو تو خونش به قتل برسونم
×خیله خب آروم باش
بلاخره به عمارت رسیدن همون عمارت نحس همون عمارتی که توش به بدترین شکل تحقیر شد ماشین وارد پارکینگ شد پاش رو تو حیاط گذاشت و از ماشین خارج شد همه بادیگارداش تو خونه پخش شدن بادیگاردایه هیونگ سو تعجب کردن که چشمش به تراس اتاق سئول افتاد
کوکی....وایسا دارم میام پیشت.....
از فکر این چیزا بیرون اومد و وارد عمارت شد از پله ها بالا رفت و دستکشاش رو در آورد صدا پاشنه ها کفشش عمارت و گرفته بود نه تنها بادیگاردا بلکه خدمتکارا هم شوکه شدن درسته پسری رو دیدن که از این خونه رفت بیرون فقط چون عاشق بود نزدیک اتاق هیونگ سو شد
اینم از چند پارت
شرطا:۳۷ تا لایک
۲۰ تا کامنت
۹.۹k
۱۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.