تیمار
#تیمار
P=10
فریاد زد
× برو کنار تا خونتو نریختم
جیمین اخم کرد و تکون نخورد
اون دزده وحشی دستشو قشنگ گذاشت وسط زخم من و بازومو محکم تو دستش گرفت و کشید و منوبرد
هرچی جیغ و داد کردم اصلا نمیشنید
جیمین داشت داد و بیداد میکرد میخواست همشونو بزنه و منو پس بگیره اما گوششون بدهکار نبود
جانگ سر رسید و به سمت جیمین رفت و مخالف درگیریش شد
تو یه چشم بهم زدن تمام اون پنجاه تا ادم همراه با من فرار کردند
از درد گریه میکردم و التماس میکردم که منو ول کنن
دستم داشت خون میومد
پرتم کردن تو ماشین و یکی از اون مرد ها که سر دستشون بود چنان با ارنج زد تو سر من که دیگه هیچی نفهمیدم
وقتی بهوش اومدم
وسط یه انبار بزرگ و خالی و تاریک بودم
تمام لباسم خونی بود
دستمو گذاشتم رو سرم
ی تیر بدی کشید
چشمامو به سختی باز کردم و یکم به درد خودم نالیدم که صدای چندتا مرد به گوش میرسید
در بزرگ انبار باز شد یه مرد جلو و سه مرد پشت سرش میومدن به سمت من
مرد خوش تیپ و خوشگلی اومد چونه منو تو دستش گرفت و صورتمو وارسی کرد
گفت
×به نظرت جیمین چه حسی پیدا میکنه اگه دلبرش نابود شه؟
با مشت زدم تو دستش که چونمو ول کنه و با اخم گفتم
_من هیچ جای این داستان پدر کشتگیتون ندارم بزار برم تا تلف نشدم
نیش خند زد گفت
×چه نامرد تو شرایط سخت ول میکنی عشقتو
_عشق چیه ولم کن دستم خیلی درد میکنه
تازه متوجه دستم شد و داد زد سر اون سه تا بادیگاردش
×حرومیا مگه نگفتم بهش صدمه نزنید
خماررر بمونید😊☺️
P=10
فریاد زد
× برو کنار تا خونتو نریختم
جیمین اخم کرد و تکون نخورد
اون دزده وحشی دستشو قشنگ گذاشت وسط زخم من و بازومو محکم تو دستش گرفت و کشید و منوبرد
هرچی جیغ و داد کردم اصلا نمیشنید
جیمین داشت داد و بیداد میکرد میخواست همشونو بزنه و منو پس بگیره اما گوششون بدهکار نبود
جانگ سر رسید و به سمت جیمین رفت و مخالف درگیریش شد
تو یه چشم بهم زدن تمام اون پنجاه تا ادم همراه با من فرار کردند
از درد گریه میکردم و التماس میکردم که منو ول کنن
دستم داشت خون میومد
پرتم کردن تو ماشین و یکی از اون مرد ها که سر دستشون بود چنان با ارنج زد تو سر من که دیگه هیچی نفهمیدم
وقتی بهوش اومدم
وسط یه انبار بزرگ و خالی و تاریک بودم
تمام لباسم خونی بود
دستمو گذاشتم رو سرم
ی تیر بدی کشید
چشمامو به سختی باز کردم و یکم به درد خودم نالیدم که صدای چندتا مرد به گوش میرسید
در بزرگ انبار باز شد یه مرد جلو و سه مرد پشت سرش میومدن به سمت من
مرد خوش تیپ و خوشگلی اومد چونه منو تو دستش گرفت و صورتمو وارسی کرد
گفت
×به نظرت جیمین چه حسی پیدا میکنه اگه دلبرش نابود شه؟
با مشت زدم تو دستش که چونمو ول کنه و با اخم گفتم
_من هیچ جای این داستان پدر کشتگیتون ندارم بزار برم تا تلف نشدم
نیش خند زد گفت
×چه نامرد تو شرایط سخت ول میکنی عشقتو
_عشق چیه ولم کن دستم خیلی درد میکنه
تازه متوجه دستم شد و داد زد سر اون سه تا بادیگاردش
×حرومیا مگه نگفتم بهش صدمه نزنید
خماررر بمونید😊☺️
۳.۵k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.