ℙ𝕒𝕣𝕥 ۱۵
ℙ𝕒𝕣𝕥 ۱۵
+منظورت چیه....خیالش راحته؟
_بیخیال....الان مهم اینه که وقت قرار بین ما داره تموم میشه....
دختر دستشو پشت گردنش برد و سرشو پایین انداخت..
+اوه.....راست میگی.....دیگه باید برم....تا الانم مزاحم بودم....ممنون بابت همه چیز.....
_بعد از اینکه از اینجا رفتی چیکار میکنی؟
+خب.....نمیدونم....شاید باید برم خونه و این مسئله رو تموم کنم.....هرچی نباشه اون پدرمه و کارای زیادی برام کرده...
_چیشد؟اتیشت یه دفعه خوابید....فکر نمیکردم دیگه بری منت کشی...
+هی....خانواده که منت کشی نمیخواد....فقط باید آروم تر میرفتم تا مجبور نباشم یه شبم مزاحم تو بشم...
میخواست درو باز کنه که دستشو گرفت و مانع رفتنش شد....
_برو و بهش بگو چقدر بهش اهمیت میدی....مطمئنم فقط بخاطر تو داره اینقدر کار میکنه و زحمت میکشه...
+هه(پوزخند)چی میدونی آخه(زیر لب)
_چرا میخندی؟
+هیچی....ولش کن....خدافظ...
دستشو ول کرد و بعد از رفتنش خودشو روی تخت انداخت...
_________________
توی خیابون آروم قدم میزد و به کفشاش نگاه میکرد....نمیدونست باید با چی شروع کنه و چی بگه....اگر از خونه بیرون شده بود کمتر سردرگم میشد...اما الان که ترک کردن خونه دست خودش بود اوضاع سخت تر شده بود...
+هوفففف.....چی باید بگم.....اممم...سلام!....اوضاع چطور بوده؟غذا چی داریم؟..............نه...خیلی صمیمانه ست.....
سلام....نیومدی دنبالم پس حس کردم نیازه بیام و بهت بگم از دستت ناراحتم..............نه......معلومه فقط جایی برای موندن نداشتم.........
+(تموم مسیرو با خودم زمزمه میکردم و آماده میشدم که چه ریکشنی نشون بدم.....
در مغازه رو باز کردم و سرک کشیدم....
+امممم.....با......بابا!
کسی داخل نبود...همه جارو گشتم ولی کسی داخل مغازه نبود.....
+هوففف...دوباره بدون اینکه به کسی بگه کجا میره مغازه رو ول کرده رفته....
&همیشه همینطوری پشت سرم حرف میزنی؟
یهو شبیه جن پشت میز ظاهر شد و انگار هنوزم باهام قهر بود....
+اهم........اممم.....نه....حرف نمیزنم ولی اینکه یه نفرو اینطوری بترسونی میتونه باعث سکتش بشه....
+منظورت چیه....خیالش راحته؟
_بیخیال....الان مهم اینه که وقت قرار بین ما داره تموم میشه....
دختر دستشو پشت گردنش برد و سرشو پایین انداخت..
+اوه.....راست میگی.....دیگه باید برم....تا الانم مزاحم بودم....ممنون بابت همه چیز.....
_بعد از اینکه از اینجا رفتی چیکار میکنی؟
+خب.....نمیدونم....شاید باید برم خونه و این مسئله رو تموم کنم.....هرچی نباشه اون پدرمه و کارای زیادی برام کرده...
_چیشد؟اتیشت یه دفعه خوابید....فکر نمیکردم دیگه بری منت کشی...
+هی....خانواده که منت کشی نمیخواد....فقط باید آروم تر میرفتم تا مجبور نباشم یه شبم مزاحم تو بشم...
میخواست درو باز کنه که دستشو گرفت و مانع رفتنش شد....
_برو و بهش بگو چقدر بهش اهمیت میدی....مطمئنم فقط بخاطر تو داره اینقدر کار میکنه و زحمت میکشه...
+هه(پوزخند)چی میدونی آخه(زیر لب)
_چرا میخندی؟
+هیچی....ولش کن....خدافظ...
دستشو ول کرد و بعد از رفتنش خودشو روی تخت انداخت...
_________________
توی خیابون آروم قدم میزد و به کفشاش نگاه میکرد....نمیدونست باید با چی شروع کنه و چی بگه....اگر از خونه بیرون شده بود کمتر سردرگم میشد...اما الان که ترک کردن خونه دست خودش بود اوضاع سخت تر شده بود...
+هوفففف.....چی باید بگم.....اممم...سلام!....اوضاع چطور بوده؟غذا چی داریم؟..............نه...خیلی صمیمانه ست.....
سلام....نیومدی دنبالم پس حس کردم نیازه بیام و بهت بگم از دستت ناراحتم..............نه......معلومه فقط جایی برای موندن نداشتم.........
+(تموم مسیرو با خودم زمزمه میکردم و آماده میشدم که چه ریکشنی نشون بدم.....
در مغازه رو باز کردم و سرک کشیدم....
+امممم.....با......بابا!
کسی داخل نبود...همه جارو گشتم ولی کسی داخل مغازه نبود.....
+هوففف...دوباره بدون اینکه به کسی بگه کجا میره مغازه رو ول کرده رفته....
&همیشه همینطوری پشت سرم حرف میزنی؟
یهو شبیه جن پشت میز ظاهر شد و انگار هنوزم باهام قهر بود....
+اهم........اممم.....نه....حرف نمیزنم ولی اینکه یه نفرو اینطوری بترسونی میتونه باعث سکتش بشه....
۳.۲k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.