ℙ𝕒𝕣𝕥 ۱۶
ℙ𝕒𝕣𝕥 ۱۶
+اهم........اممم.....نه....حرف نمیزنم ولی اینکه یه نفرو اینطوری بترسونی میتونه باعث سکتش بشه....
&میشه بپرسم اون یه نفر دو شبه کجا رفته؟
+نه نمیشه...
&کارم به جایی رسیده که دخترم باید شبا توی خونه این و اون بمونه....
سرشو انداخت پایین و با انگشتاش بازی میکرد...
&واقعا اون حرفایی که زدی ارزششو داشت؟
+خب.....فقط از اینجور زندگی کردن خسته شدم...تا کی باید با ترس شب و روزمو بگذرونم؟...
&از ترس چی؟من با همه چیز ساختم تا تو رو توی محیط عادی بزرگ کنم...چیکار کردم که اینقد قدرنشناس شدی؟
+همین خود تو...همش داری بخاطر گند کاریای من تقاص پس میدی.....کی میتونم رو پای خودم باشم؟...
&من پدرتم....اگر برام مهم نبود یا تحملش سخت بود از همون اولم انتخابت نمیکردم...پس بس کن و فقط به فکر کار خودت باش....میخوام توی مدرسه پیشرفت کنی و دوستای زیادی پیدا کنی....
+خیلی خب....حالا میشه بگی غذا چی داریم؟
&همیشه توی مواقع جدی و حساس حرف از شکم میزنی...
+خب گشنمه....مثل اینکه تو خونه ی یه معلم منظم و ان تایم بودماا...غذا درست نکرده بود که...
&باید ازش تشکر کنی که تحملت کرده..
+بابااا!!.....
&(خنده)
+خیلی نامردی...
_____________
برگ های زرد و نارنجی روی زمین کم شده بودن و جاشونو به برف و سرمای زمستون دادن....
صدای عجیب باد از لای پنجره ی خراب اتاق زیر شیروونی گوشاشو نوازش میکرد... دوباره برگشتن به این پناهگاه یه معنی دیگه میده....دل کندن و رفتن از این اتاق براش مثل بیرون اومدن از آغوش مادرش بود!....
+اهم........اممم.....نه....حرف نمیزنم ولی اینکه یه نفرو اینطوری بترسونی میتونه باعث سکتش بشه....
&میشه بپرسم اون یه نفر دو شبه کجا رفته؟
+نه نمیشه...
&کارم به جایی رسیده که دخترم باید شبا توی خونه این و اون بمونه....
سرشو انداخت پایین و با انگشتاش بازی میکرد...
&واقعا اون حرفایی که زدی ارزششو داشت؟
+خب.....فقط از اینجور زندگی کردن خسته شدم...تا کی باید با ترس شب و روزمو بگذرونم؟...
&از ترس چی؟من با همه چیز ساختم تا تو رو توی محیط عادی بزرگ کنم...چیکار کردم که اینقد قدرنشناس شدی؟
+همین خود تو...همش داری بخاطر گند کاریای من تقاص پس میدی.....کی میتونم رو پای خودم باشم؟...
&من پدرتم....اگر برام مهم نبود یا تحملش سخت بود از همون اولم انتخابت نمیکردم...پس بس کن و فقط به فکر کار خودت باش....میخوام توی مدرسه پیشرفت کنی و دوستای زیادی پیدا کنی....
+خیلی خب....حالا میشه بگی غذا چی داریم؟
&همیشه توی مواقع جدی و حساس حرف از شکم میزنی...
+خب گشنمه....مثل اینکه تو خونه ی یه معلم منظم و ان تایم بودماا...غذا درست نکرده بود که...
&باید ازش تشکر کنی که تحملت کرده..
+بابااا!!.....
&(خنده)
+خیلی نامردی...
_____________
برگ های زرد و نارنجی روی زمین کم شده بودن و جاشونو به برف و سرمای زمستون دادن....
صدای عجیب باد از لای پنجره ی خراب اتاق زیر شیروونی گوشاشو نوازش میکرد... دوباره برگشتن به این پناهگاه یه معنی دیگه میده....دل کندن و رفتن از این اتاق براش مثل بیرون اومدن از آغوش مادرش بود!....
۴.۱k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.