جئون بالرینا
جئون بالرینا
#پارت۵
شروع کردن
شوگا:دیگه داره میره رو مخم ....یاااااااا خفه شید بینم (داد).
سئول وجیمین:(همون جایی که بودن وایمستن)
شوگا:الان شد.جیمین اینجا چیکار میکنی؟
جیمین:اومده بودم که تورو ببینم اخه دلم برات تنگ شده بود
شوگا:سئول تو چی ؟
سئول:ایش ایش ایش هندش(رو به جیمین)
شوگا:با توام سئول
سئول:ها من اومده بودم که بگم منم میخوام توی کلاس باله ات شرکت کنم ...(هول هولکی)
شوگا:نمیشه هم کلاسی تهیونگ بشی
سئول:چرا ؟
شوگا:تهیونگ همکلاسی داره
سئول:خب سه نفر که بهتره مگه نه
جیمین: اصلا خوب نیست (که متوجه نگاه های خشمگین سئول میشه)چرا اتفاقا خیلی هم خوبه (با ترس)
سئول:میبینی جیمینم تایید میکنه
شوگا:راجبش فکر میکنم ..الانم همتون گم شید برید بیرون
جیمین:حتی منم ؟(کیوت)
شوگا:گمشو برو جوجه من شب به حساب تو میرسم برو ...(منحرفم خودتونید 😒😅)
جیمین:غلط کردم (زود فرار میکنه)
شوگا بعضی وقت ها خیلی میره رو مخ آدم ولی قابل تحمله .
"ویو به فردا از نظر جونگکوک "
(صدای آلارم گوشی)
جونگکوک:وای لعنتی چرا اینقدر زود صبح میشه ؟
پاشدم رفتم دستشویی تا مسواک بزنم کارای شخصیم رو انجام بدم ..
-درحال مسواک زدن چه میگذشت ؟
جونگکوک: یه صبح دیگه یه صدای توی گوشم میگه کسی اون بیرون برات ***پالشت و اون وری کن تا دوباره خوابد بگیره ...این خمیر دندونه چقدر تنده سوختم
-زمان اکنون
با فحش (عذر میخوام ولی دارم خودم رو به جای کوک توصیف میکنم😅)لباسام رو پوشیدم و به بیرون رفتم ...چرا باید کلاسام ۸ صبح میبود آخه؟
سر راهم رفتم فروشگاه یه شیر موز با کیک خریدم بخورم به سمت دانشگاه برم(آیا شما هم مثل منو کوک هستید؟)
همین که خواستم از در دانشگاه رد بشم یه ماشین مشکی با شیشه های مشکی نظرم رو به خورش جلب کرد و اومد و رفت داخل دانشگاه .پشت سر اون ماشین منم رفتم که دیدم نه انگار تمومی نداره یه پنج ته دیگه ازون ماشین ها دوباره وارد حیاط دانشگاه شدن ...
جونگکوک:شانسم نداریم که ازین ماشین ها داشته باشیم ...خاک تو سرت جئون جونگکوک(خدا نکنه)
دیدم که تهیونگ و همون دختر بچه های دیروز از ماشین پیاده شدن و ...
ادامه دارد
#پارت۵
شروع کردن
شوگا:دیگه داره میره رو مخم ....یاااااااا خفه شید بینم (داد).
سئول وجیمین:(همون جایی که بودن وایمستن)
شوگا:الان شد.جیمین اینجا چیکار میکنی؟
جیمین:اومده بودم که تورو ببینم اخه دلم برات تنگ شده بود
شوگا:سئول تو چی ؟
سئول:ایش ایش ایش هندش(رو به جیمین)
شوگا:با توام سئول
سئول:ها من اومده بودم که بگم منم میخوام توی کلاس باله ات شرکت کنم ...(هول هولکی)
شوگا:نمیشه هم کلاسی تهیونگ بشی
سئول:چرا ؟
شوگا:تهیونگ همکلاسی داره
سئول:خب سه نفر که بهتره مگه نه
جیمین: اصلا خوب نیست (که متوجه نگاه های خشمگین سئول میشه)چرا اتفاقا خیلی هم خوبه (با ترس)
سئول:میبینی جیمینم تایید میکنه
شوگا:راجبش فکر میکنم ..الانم همتون گم شید برید بیرون
جیمین:حتی منم ؟(کیوت)
شوگا:گمشو برو جوجه من شب به حساب تو میرسم برو ...(منحرفم خودتونید 😒😅)
جیمین:غلط کردم (زود فرار میکنه)
شوگا بعضی وقت ها خیلی میره رو مخ آدم ولی قابل تحمله .
"ویو به فردا از نظر جونگکوک "
(صدای آلارم گوشی)
جونگکوک:وای لعنتی چرا اینقدر زود صبح میشه ؟
پاشدم رفتم دستشویی تا مسواک بزنم کارای شخصیم رو انجام بدم ..
-درحال مسواک زدن چه میگذشت ؟
جونگکوک: یه صبح دیگه یه صدای توی گوشم میگه کسی اون بیرون برات ***پالشت و اون وری کن تا دوباره خوابد بگیره ...این خمیر دندونه چقدر تنده سوختم
-زمان اکنون
با فحش (عذر میخوام ولی دارم خودم رو به جای کوک توصیف میکنم😅)لباسام رو پوشیدم و به بیرون رفتم ...چرا باید کلاسام ۸ صبح میبود آخه؟
سر راهم رفتم فروشگاه یه شیر موز با کیک خریدم بخورم به سمت دانشگاه برم(آیا شما هم مثل منو کوک هستید؟)
همین که خواستم از در دانشگاه رد بشم یه ماشین مشکی با شیشه های مشکی نظرم رو به خورش جلب کرد و اومد و رفت داخل دانشگاه .پشت سر اون ماشین منم رفتم که دیدم نه انگار تمومی نداره یه پنج ته دیگه ازون ماشین ها دوباره وارد حیاط دانشگاه شدن ...
جونگکوک:شانسم نداریم که ازین ماشین ها داشته باشیم ...خاک تو سرت جئون جونگکوک(خدا نکنه)
دیدم که تهیونگ و همون دختر بچه های دیروز از ماشین پیاده شدن و ...
ادامه دارد
۱.۵k
۲۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.