جئون بالرینا
جئون بالرینا
#پارت۷
برگردین......
پسره یه جور داشت نگام میکرد که یه حسی عجیبی توی چشماش احساس کردم ...یه حس بسیار جالب و عجیب ؛چشماش میدرخشید و پر از احساس بود ،که صدای یکی از بچه هانظرمو جلب کرد :
۰۰۰:یونا این پولو تو برداشته بود؟
یونا:حتم....حتما کار اون دخترس
تهیونگ: منظورت چیه که کار اون دخترست ؟کاملا معلومه که خودت برداشتی
یونا:اوپا باور کن نمیخواستم دلت رو ....
تهیونگ :بسه دیگه لازم نیست حرف بزنی ؟انگاری راست میگفتی !ولی اگه دوباره ازت اشتباهی سر بزنه اینبار دست از سرت بر نمی دارم.
موقع رفتن نگاهی به پسره انداختم هنوز اون احساس توی چشمام شد ولی با یه خشم عمیق دیگه من با یه ظاهر سرد از کنارش رد شدم ..
"ویو جونگکوک "
باور نکردنی بود .اون به چشمام زل زده بود و داشت نگام میکرد .تو همین فکر ها بودم که استاد وارد کلاس شد و شروع به درس دادن کرد ....
"ویو شوگا "
امروز کلاس داشتم و واسه همین داشتم سالن رو تمیز میکردم .سالن آماده کردم و باند هارو باز کردم که یهو:
سئول:وایییییییییی.....بزار بخوام دیگه !چرا هی مزاحم میشی ؟
شوگا:اینجا سالن باله است نه اتاق خواب شما !از فردا توی خونه ی خودت بخواب نه اینجا
سئول:هع ...چرا منت میزاری فقط همین امروز رو اینجا خوابیدم ؛تازه اشم تو هنوز پول شیر کاکائی که برات خریدم رو ندادی ....(زیر لبی)
شوگا:شنیدم چی گفتی
سئول:کلاس کی شروع میشه ؟
شوگا:چند دقیقه دیگه پسرا میان اون موقع
سئول:چقدر خوب پس من گرم کنم
شوگا:کجا کجا ؟
سئول:مگه قرار نشد منم با تهیونگ اینا باله کار کنم
شوگا:نه خیر برو بیرون زود باش گمشو ...گوجوووو؟(گوجو به کرهای یعنی گم شو)
سئول:باشه بابا نخواستیم
با خارج شون سئول پسرا وارد سالن شدن .عجیب بود ،اون پسره جونگکوک خیلی با ذوق شوق به تهیونگ داشت نگاه میکرد که ...
ادامه دارد
#پارت۷
برگردین......
پسره یه جور داشت نگام میکرد که یه حسی عجیبی توی چشماش احساس کردم ...یه حس بسیار جالب و عجیب ؛چشماش میدرخشید و پر از احساس بود ،که صدای یکی از بچه هانظرمو جلب کرد :
۰۰۰:یونا این پولو تو برداشته بود؟
یونا:حتم....حتما کار اون دخترس
تهیونگ: منظورت چیه که کار اون دخترست ؟کاملا معلومه که خودت برداشتی
یونا:اوپا باور کن نمیخواستم دلت رو ....
تهیونگ :بسه دیگه لازم نیست حرف بزنی ؟انگاری راست میگفتی !ولی اگه دوباره ازت اشتباهی سر بزنه اینبار دست از سرت بر نمی دارم.
موقع رفتن نگاهی به پسره انداختم هنوز اون احساس توی چشمام شد ولی با یه خشم عمیق دیگه من با یه ظاهر سرد از کنارش رد شدم ..
"ویو جونگکوک "
باور نکردنی بود .اون به چشمام زل زده بود و داشت نگام میکرد .تو همین فکر ها بودم که استاد وارد کلاس شد و شروع به درس دادن کرد ....
"ویو شوگا "
امروز کلاس داشتم و واسه همین داشتم سالن رو تمیز میکردم .سالن آماده کردم و باند هارو باز کردم که یهو:
سئول:وایییییییییی.....بزار بخوام دیگه !چرا هی مزاحم میشی ؟
شوگا:اینجا سالن باله است نه اتاق خواب شما !از فردا توی خونه ی خودت بخواب نه اینجا
سئول:هع ...چرا منت میزاری فقط همین امروز رو اینجا خوابیدم ؛تازه اشم تو هنوز پول شیر کاکائی که برات خریدم رو ندادی ....(زیر لبی)
شوگا:شنیدم چی گفتی
سئول:کلاس کی شروع میشه ؟
شوگا:چند دقیقه دیگه پسرا میان اون موقع
سئول:چقدر خوب پس من گرم کنم
شوگا:کجا کجا ؟
سئول:مگه قرار نشد منم با تهیونگ اینا باله کار کنم
شوگا:نه خیر برو بیرون زود باش گمشو ...گوجوووو؟(گوجو به کرهای یعنی گم شو)
سئول:باشه بابا نخواستیم
با خارج شون سئول پسرا وارد سالن شدن .عجیب بود ،اون پسره جونگکوک خیلی با ذوق شوق به تهیونگ داشت نگاه میکرد که ...
ادامه دارد
۱.۵k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.