رمان چند پارتی غمگین از تهیونگ پارت ۲
#بی_تی_اس#فیک_بی_تی_اس#رمان
_دارم دیوونه میشم نمیتونم باور کنمممم (داد و تعجب و سردرگمی)
(توی فیلم نشون میداد که ا.ت داره یکی رو می.ب.و.س.ه و بعد هم بغلش میکنه و میره)
(امروز دلم میخواست با ته برم بیرون یکم حال و هوامون عوض شه برای همین با ماشین خودم رفتم و سریع خودمو روند به خونه..)
+ته ته من اومدمممم عشقم کوجایی (رفتم اتاقمان دیدم نیستش فهمیدم تو اتاق کارشه...رفتم دیدم سرش پاینه و به گوشیش زل زده..رفتم زود بغلش کردم و لبشو ب.و.س.ی.دم که حس کردم صورتش خیسه)
+تهیونگ!گریه کردی؟چراااا؟چیشده!
_هیچی نیست.. (گریه)
+آره کاملا معلومه..حالا بگو چیشده عزیزم
_چرا...چرا..بهم خیانت کردی؟ها؟
+چ...چی؟خیانت؟حالت خوبه؟مستی؟
_گفتم چرا بهم خیانت کردی هاااا؟چی برات کم گذاشتم؟هوم؟بگووووو (داد)
+ت..تو چی داری میگی کی همچین مزخرفاتی رو بهت گفته!
_اینها ببین این کیههههه این کیه که داره این عوضی رو میب.و.سههههه(داد و گریه)
+ببین تهیونگ تو..تو به من اعتماد نداری؟این الکیه اصن صورت دختره معلوم نیست
_اعتماد داشتم اما الان دیگه ندارم...پس برای همین دیروز دیر اومدی پیش اون مرتیکه بودی...
+چی داری میگی..من بهت گفتم که رفتم برات رفتم بهترین رستوران که ۳ ساعت راه بود تا اونجا با اینکه خسته بودم رفتم برات غذای مورد علاقتو خریدم..بعد تو میگی پیش اون بودی واقعا که ته من واقعا دوستت دارم من..من عاشقتم..توروخدا حرفمو باور کن هوم؟لطفاااا(گریه)
_هع..آره تو راست میگی...من دیگه دوستت ندارم..من عاشقت بودم اما تو...از اعتماد من سو استفاده کردی
+تو میفهمی چی داری میگی؟
_بیا..طلاق بگیریم...
+چ.....چییییییی نههههه تهیونگ من بهت ثابت میکنم که خیانت نکردم
_خفه شووووو (داد زد و یه سیلی به ا.ت زد)
+(گریه هاش شدت گرفت چون اون واقعا بیگناه بود)تهیونگ..
_اسممو دیگه به زبون کثیفت نیارررر(داد)
+....یه روزی پشیمون میشی از کارت....باشه طلاق میگیرم ولی اینو بدون که دیگه برنمیگردم..و به خاطر خودت طلاق میگیرم..
_.....برو بیرون...گمشو بیرونننن نمیخوام ببینمتتتت(داد)فردا....فردا طلاق میگیریم و تو حق مخالفت نداری..(ا.ت گریه کنان رفت بیرون و فقط کیفشو موبایلشو برداشت و رفت به یه هتل که نزدیک اونجا بود و اتاق گرفت و رفت داخل اتاق و فقط گریه میکرد انگار که مغزش خاموش بود و قلبش فقط کار میکرد و گریه میکرد...)
[فردا....روز طلاق]
(دیروز از گریه ی زیاد و خستگی به زور خوابم برد....همیشه تو بغلش میخوابیدم و با نوازش هاش بیدار میشدم اما....اما..انگار دیگه تموم شد...دوباره چشمام شروع کردن به گریه کردن و قلبم درد میکرد)
_(دیگه نمیخوام حتا اسمش به گوشم بخوره من من خیلی دوستش داشتم اما الان این عشق تبدیل به یک نفرت شده....دیروز با کلی فکر و خیال به زور ۳ ساعت همش خوابیدم..
حمایت؟
_دارم دیوونه میشم نمیتونم باور کنمممم (داد و تعجب و سردرگمی)
(توی فیلم نشون میداد که ا.ت داره یکی رو می.ب.و.س.ه و بعد هم بغلش میکنه و میره)
(امروز دلم میخواست با ته برم بیرون یکم حال و هوامون عوض شه برای همین با ماشین خودم رفتم و سریع خودمو روند به خونه..)
+ته ته من اومدمممم عشقم کوجایی (رفتم اتاقمان دیدم نیستش فهمیدم تو اتاق کارشه...رفتم دیدم سرش پاینه و به گوشیش زل زده..رفتم زود بغلش کردم و لبشو ب.و.س.ی.دم که حس کردم صورتش خیسه)
+تهیونگ!گریه کردی؟چراااا؟چیشده!
_هیچی نیست.. (گریه)
+آره کاملا معلومه..حالا بگو چیشده عزیزم
_چرا...چرا..بهم خیانت کردی؟ها؟
+چ...چی؟خیانت؟حالت خوبه؟مستی؟
_گفتم چرا بهم خیانت کردی هاااا؟چی برات کم گذاشتم؟هوم؟بگووووو (داد)
+ت..تو چی داری میگی کی همچین مزخرفاتی رو بهت گفته!
_اینها ببین این کیههههه این کیه که داره این عوضی رو میب.و.سههههه(داد و گریه)
+ببین تهیونگ تو..تو به من اعتماد نداری؟این الکیه اصن صورت دختره معلوم نیست
_اعتماد داشتم اما الان دیگه ندارم...پس برای همین دیروز دیر اومدی پیش اون مرتیکه بودی...
+چی داری میگی..من بهت گفتم که رفتم برات رفتم بهترین رستوران که ۳ ساعت راه بود تا اونجا با اینکه خسته بودم رفتم برات غذای مورد علاقتو خریدم..بعد تو میگی پیش اون بودی واقعا که ته من واقعا دوستت دارم من..من عاشقتم..توروخدا حرفمو باور کن هوم؟لطفاااا(گریه)
_هع..آره تو راست میگی...من دیگه دوستت ندارم..من عاشقت بودم اما تو...از اعتماد من سو استفاده کردی
+تو میفهمی چی داری میگی؟
_بیا..طلاق بگیریم...
+چ.....چییییییی نههههه تهیونگ من بهت ثابت میکنم که خیانت نکردم
_خفه شووووو (داد زد و یه سیلی به ا.ت زد)
+(گریه هاش شدت گرفت چون اون واقعا بیگناه بود)تهیونگ..
_اسممو دیگه به زبون کثیفت نیارررر(داد)
+....یه روزی پشیمون میشی از کارت....باشه طلاق میگیرم ولی اینو بدون که دیگه برنمیگردم..و به خاطر خودت طلاق میگیرم..
_.....برو بیرون...گمشو بیرونننن نمیخوام ببینمتتتت(داد)فردا....فردا طلاق میگیریم و تو حق مخالفت نداری..(ا.ت گریه کنان رفت بیرون و فقط کیفشو موبایلشو برداشت و رفت به یه هتل که نزدیک اونجا بود و اتاق گرفت و رفت داخل اتاق و فقط گریه میکرد انگار که مغزش خاموش بود و قلبش فقط کار میکرد و گریه میکرد...)
[فردا....روز طلاق]
(دیروز از گریه ی زیاد و خستگی به زور خوابم برد....همیشه تو بغلش میخوابیدم و با نوازش هاش بیدار میشدم اما....اما..انگار دیگه تموم شد...دوباره چشمام شروع کردن به گریه کردن و قلبم درد میکرد)
_(دیگه نمیخوام حتا اسمش به گوشم بخوره من من خیلی دوستش داشتم اما الان این عشق تبدیل به یک نفرت شده....دیروز با کلی فکر و خیال به زور ۳ ساعت همش خوابیدم..
حمایت؟
۷.۴k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.