mysterious p19
نگاهش به طاق سفید بیمارستان بود ، افکار زیاد سردردی طولانی و بی خوابی های پی در پی
در باز شد و بدون اینکه نگاهی کنه گفت
" آنتونی خوابم میاد بعدا حرف میزنیم " Lidia
صدای دو رگه ی آشنایی باعث شد نگاهش رو قطع کنه
" منم... لیدیا!" teahyung
بی اختیار خندید و اشکاش جاری شد
"حالت خوبه؟ مامان گفت از پله ها پایین افتادی " teahyung
نگاه سردی به چشمای لرزون کیم که در حال تلاش برای قطع بغض بود انداخت
" برو بیرون حوصله توضیح ندارم " Lidia
گل رز قرمزی که براش خریده بود رو گذاشت و کنارش نشست ، چه چشمای سردی ... آیا اینا چشمای عشقش بود؟
" متاسفم، اما نمیتونم از کاترین جدا بشم از تو هم نمیتونم بگذرم لیدیا اینو بفهم " teahyung
پوزخند زد و سرد بود چشماش نگاه کرد
" میدونم جناب کیم ، انقدر خوش اشتها تشریف دارین میترسید طعمه هاتون از چنگتون فرار کنن!" Lidia
عمیق توی چشمای قرمز از بی خوابی نگاه کرد
"تو لیدیای من نیستی ...کجاست؟ اون دختر خوش رو و بامزه ای که دل منو با خنده هاش می لرزوند!" teahyung
بغض چی بود این وسط؟ این همه تلاش کرد !
" من مال تو نیستم، اینو بفهم من و تو نسبتی با هم نداریم!" Lidia
دستی به موهاش کشید و با صدایی لرزون گفت :
"لیدیا....کاترین .... حامله اس" teahyung
دیگه بقیه حرفاش معنی نداشت ... در واقع نمی شنید که معنی داشته باشه
یعنی چی؟ چطوری ؟
" بیرون .. بیرون گمشو بیرون گمشوووووو" Lidia
_ کریسمس سال بعد _ * روز ازدواج *
غروب بود و رفتن خورشید منظره ی زیبایی را رقم زده بود
موهاش رو از روی شونه هاش کنار داد
هوای خوبی بود ، سرد و دلچسب !
با خوردن تقه های آرومی به شونه اش برگشت، در کمال ناباوری زیبا بود و خواستنی
البته ... طبیعت این دختر اینگونه بود !
در باز شد و بدون اینکه نگاهی کنه گفت
" آنتونی خوابم میاد بعدا حرف میزنیم " Lidia
صدای دو رگه ی آشنایی باعث شد نگاهش رو قطع کنه
" منم... لیدیا!" teahyung
بی اختیار خندید و اشکاش جاری شد
"حالت خوبه؟ مامان گفت از پله ها پایین افتادی " teahyung
نگاه سردی به چشمای لرزون کیم که در حال تلاش برای قطع بغض بود انداخت
" برو بیرون حوصله توضیح ندارم " Lidia
گل رز قرمزی که براش خریده بود رو گذاشت و کنارش نشست ، چه چشمای سردی ... آیا اینا چشمای عشقش بود؟
" متاسفم، اما نمیتونم از کاترین جدا بشم از تو هم نمیتونم بگذرم لیدیا اینو بفهم " teahyung
پوزخند زد و سرد بود چشماش نگاه کرد
" میدونم جناب کیم ، انقدر خوش اشتها تشریف دارین میترسید طعمه هاتون از چنگتون فرار کنن!" Lidia
عمیق توی چشمای قرمز از بی خوابی نگاه کرد
"تو لیدیای من نیستی ...کجاست؟ اون دختر خوش رو و بامزه ای که دل منو با خنده هاش می لرزوند!" teahyung
بغض چی بود این وسط؟ این همه تلاش کرد !
" من مال تو نیستم، اینو بفهم من و تو نسبتی با هم نداریم!" Lidia
دستی به موهاش کشید و با صدایی لرزون گفت :
"لیدیا....کاترین .... حامله اس" teahyung
دیگه بقیه حرفاش معنی نداشت ... در واقع نمی شنید که معنی داشته باشه
یعنی چی؟ چطوری ؟
" بیرون .. بیرون گمشو بیرون گمشوووووو" Lidia
_ کریسمس سال بعد _ * روز ازدواج *
غروب بود و رفتن خورشید منظره ی زیبایی را رقم زده بود
موهاش رو از روی شونه هاش کنار داد
هوای خوبی بود ، سرد و دلچسب !
با خوردن تقه های آرومی به شونه اش برگشت، در کمال ناباوری زیبا بود و خواستنی
البته ... طبیعت این دختر اینگونه بود !
۳۱.۶k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.