شماره معکوس p1
نفس های خس خس مانندی می کشید
سرمای زمستان استخوان های کوچک و ظریفش را می لرزاند و به زور قدم بر می داشت
گرسنه و خسته، بی خواب و مکان .... برای یک دختر ۱۶ ساله ، زیاد است.
اما او انتخاب کرد ، خودش خواست با سختی رشد کند
بی حال پاهایش از حرکت ایستاد ، خواهر بر دوشش را پایین گذاشت
مقابل درب منزلی که بسیار نو میرسید ایستاد و در زد
زنی خوش پوش در را باز کرد ، اخم هایش با دیدن چهره ی کثیف و لباس های پاره پوره آن دختر در هم رفت و قبل از اینکه چیزی بگوید دختر شروع کرد
" خانم اینجا نوشته به نظافت چی نیاز دارید ، من میتونم کار کنم در عوض بزارید اینجا زندگی کنم و بهم پناه بدید ؟" erica
زن پوزخندی زد
" دخترجون چند سالته؟ فکر میکنی میتونی از این کارا بر میای؟اینجا یتیم خونه نیست برو پی کارت"
با التماس به زن خیره شد
"قول میدم که کم کاری ازم سر نزنه،خانم ازتون خواهش میکنم!" erica
زنی کمی فکر کرد و بعد گفت:
" مدت زیادی نمیتونی اینجا بمونی فهمیدی؟"
چشمان دختر ستاره بارون شد و با تشکری از ته دل وارد خانه شد، چشمش به پسری که پشت مبل مخفی شده بود و آنها را نگاه میکرد خورد که زن گفت :
"ایشون پسر منه جونگکوک،تاکید دارم که به هیچ عنوان باهاش بدرفتاری نکنید هم تو هم خواهرت !"
دخترک سری تکان داد و سپس گفت :
" اسمم اریکا هست و ۱۶ سالمه اینم خواهرم امیلیا و ۱۱ سالشه " erica
زن سر تکان داد و بعد گفت :
" من رو می تونید خانم جئون صدا کنید ، تمیز کاری بر عهده یکی تونه و غذا پختن و رسیدگی به خیاط هم کار یکی تون"
امیلیا با ذوق دستانش را به هم کوبید و خوشحال با لحن کودکانه اش گفت :
"من آشپزی میکنم!"Emilia
خانم جئون ابرویی بالا انداخت که اریکا متوجه شک او شد و زودتر گفت :
"خواهرم از ۸ سالگی آشپزی میکنه و میتونه غذا درست کنه دست پختش هم خوبه!" Eric
خانم جئون سری تکان داد و گفت:
"می تونید توی اتاق جانگکوک بمونید تا یه اتاق براتون آماده کنم"
اریکا نفس راحتی کشید که زن متوجه خستگی او شد پس با مهربانی گفت :
" امشب رو روی تخت جانگکوک بخوابید تا خستگی از تنتون بیرون بره از فردا براتون کار هست"
امیلیا با قدردانی به چشمان زیبایی زن خیره شد و با لحنی شیرین گفت:
"ممنونم مامان!" Emilia
زن تعجب کرد اما لحظاتی بعد لبخند زد
" خواهش میکنم "
سرمای زمستان استخوان های کوچک و ظریفش را می لرزاند و به زور قدم بر می داشت
گرسنه و خسته، بی خواب و مکان .... برای یک دختر ۱۶ ساله ، زیاد است.
اما او انتخاب کرد ، خودش خواست با سختی رشد کند
بی حال پاهایش از حرکت ایستاد ، خواهر بر دوشش را پایین گذاشت
مقابل درب منزلی که بسیار نو میرسید ایستاد و در زد
زنی خوش پوش در را باز کرد ، اخم هایش با دیدن چهره ی کثیف و لباس های پاره پوره آن دختر در هم رفت و قبل از اینکه چیزی بگوید دختر شروع کرد
" خانم اینجا نوشته به نظافت چی نیاز دارید ، من میتونم کار کنم در عوض بزارید اینجا زندگی کنم و بهم پناه بدید ؟" erica
زن پوزخندی زد
" دخترجون چند سالته؟ فکر میکنی میتونی از این کارا بر میای؟اینجا یتیم خونه نیست برو پی کارت"
با التماس به زن خیره شد
"قول میدم که کم کاری ازم سر نزنه،خانم ازتون خواهش میکنم!" erica
زنی کمی فکر کرد و بعد گفت:
" مدت زیادی نمیتونی اینجا بمونی فهمیدی؟"
چشمان دختر ستاره بارون شد و با تشکری از ته دل وارد خانه شد، چشمش به پسری که پشت مبل مخفی شده بود و آنها را نگاه میکرد خورد که زن گفت :
"ایشون پسر منه جونگکوک،تاکید دارم که به هیچ عنوان باهاش بدرفتاری نکنید هم تو هم خواهرت !"
دخترک سری تکان داد و سپس گفت :
" اسمم اریکا هست و ۱۶ سالمه اینم خواهرم امیلیا و ۱۱ سالشه " erica
زن سر تکان داد و بعد گفت :
" من رو می تونید خانم جئون صدا کنید ، تمیز کاری بر عهده یکی تونه و غذا پختن و رسیدگی به خیاط هم کار یکی تون"
امیلیا با ذوق دستانش را به هم کوبید و خوشحال با لحن کودکانه اش گفت :
"من آشپزی میکنم!"Emilia
خانم جئون ابرویی بالا انداخت که اریکا متوجه شک او شد و زودتر گفت :
"خواهرم از ۸ سالگی آشپزی میکنه و میتونه غذا درست کنه دست پختش هم خوبه!" Eric
خانم جئون سری تکان داد و گفت:
"می تونید توی اتاق جانگکوک بمونید تا یه اتاق براتون آماده کنم"
اریکا نفس راحتی کشید که زن متوجه خستگی او شد پس با مهربانی گفت :
" امشب رو روی تخت جانگکوک بخوابید تا خستگی از تنتون بیرون بره از فردا براتون کار هست"
امیلیا با قدردانی به چشمان زیبایی زن خیره شد و با لحنی شیرین گفت:
"ممنونم مامان!" Emilia
زن تعجب کرد اما لحظاتی بعد لبخند زد
" خواهش میکنم "
۳۶.۰k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.