عشقغیرممکن

#عشق‌غیر‌ممکن💘

#پارت17

#چهار_سال_بعد

#اونور
چهار سال از رفتن یازگی میگذشت
خیلی دلم براش تنگ شده بود:)
منم دیگه مثل قبل نشدم
داشتم با خودم حرف میزدم ک یاسمین و ایپک امدن خونه (ایپک دختره اونور و یاسمین هست)

_بابایی ما امدیممم

_اخخ دختر خوشگلم

_دخترم تو برو توی اتاقت من و مامانی باید حرف بزنیم

_باشه بابایی

ایپک رفت توی اتاقش

_چی میخوای بگی اونور

_یاسمین مگه قرار نبود وقتی بچه به دنیا امد طلاق میگیریم؟

_خب الان ایپک تو رو به عنوان باباش میبینه نمیتونیم طلاق بگیریم

_ببین من نمیتونم تحمل کنم فشار زیادی رومه

_ببین اونور زندگی خوبی داریم چرا طلاق بگیریم ببین تو یه کم راجبش بهش فکر کن اون موقع تصمیم بگیر

_باشه

رفتم توی اتاقم و اماده شدم میخواستم برم شرکت
اماده شدم و رفتم دور گوشیم عکس های یازگی رو نگاه کردم خیلی بزرگ شده خانم شده صاحب یه کار شده
یعنی الان داره چیکار میکنه؟
ازدواج‌ کرده؟
بچه هم داره؟
این فکر ها رو از سرم بیرون انداختم و سوییچ ماشین رو برداشتم و رفتم سرم توی گوشی بود ک با یه ماشین تصادف کردم سریع رفتم پایین

_ببین چیکار کردی لعنتی

صاحب ماشین هم پیاده شد نگاهش کردم
با کسی ک دیدم تعجب کردم
غیرممکنه:)))))
دیدگاه ها (۳)

#عشق‌غیر‌ممکن💘#پارت20#یاسمیناه اه یازگی لعنتی چرا توی همون ت...

#عشق‌غیر‌ممکن💘#پارت30یاسمین : چاره ی نداشتم نمیخواستم از دست...

Part ⁷⁴آسیه: اوفففف دوروکدوباره میبوسه ایندفعه از لپدوروک: ع...

Part¹⁰⁰آنیسا: وااااااااااااااااایی اون تیه چِدَد توشدِله🤩آسی...

game of love and hate(part 17)

ازدواج از روی اجبار۲ ادامه پارت۱۲

سنگدلچپتر * 22 *رفتم توی اتاقم،تمام کمدم رو زیر و رو کردم تا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط