Jang dar zendegi>
Jang dar zendegi>
Part پانوزده>
انچه گذشت:
[سولار : کوک نه.....]
:شروع
واسه چی بهش گفتی
کازوها : من از کجا میدونستم
سولار : خدایا به خیر بگذرون
کازوها : عااا سولی گوشیت زنگمیخوره
سولار : الو
ناشناس : ....
سولار : بله خودم هستم شما؟
ناشناس : ...
سولار : اه بله شکایت داشتم
ناشناس : ....
سولار : از خانواده به ازدواج اجبار و زیر پا گذاشتن حقوق اجتماعی فردی
ناشناس : ....
سولار : ممنون خدانگهدار
ایول ایول حل شد حل شد خدایا شکرت
کازوها : چی شده کی بود چته کبکت خروش میخونه
سولار : دادگاه شکایت جور شد قراره اخر این هفته دادگاه برای اعتراض ما برپا بشه دیگه راحت راحت میشم
کازوها : اینکه حرف نداره سولی بیا بغلم
سولار : فداتم راستی فک کنم تا الان اجرای رای تموم نشده باشه
کازوها : هنوز شروع نشده یه ربع وقت داریم برسیم
سولار و کازوها : بزن بریم
/ویو{راوی
ان دو با سر خوشی به سمت ماشین رفتند به سمت سالن اجرای میرای حدود ۱۵ مین بعد به سالن رسیدن بیشتر از چیزی که فکرشو میکرن ادم اونجا جمع بود با کلی سعی بلاخره به جلو راه پیدا کردن کناره سکو صندلی مخصوص بود چشمای متعجب کازوها و سولار هر لحظه بیشتر از حدقه در میومد با تعجب به سمتشون حرکت کردند سولار بلاخره زبون باز کرد گفت: خبریه
کانیا : اونی
سولار : بیا بینم
کانیا : مرسی اونی
سولار : چی شده
کانیا : اونا......
Payan part پانزده>
Part پانوزده>
انچه گذشت:
[سولار : کوک نه.....]
:شروع
واسه چی بهش گفتی
کازوها : من از کجا میدونستم
سولار : خدایا به خیر بگذرون
کازوها : عااا سولی گوشیت زنگمیخوره
سولار : الو
ناشناس : ....
سولار : بله خودم هستم شما؟
ناشناس : ...
سولار : اه بله شکایت داشتم
ناشناس : ....
سولار : از خانواده به ازدواج اجبار و زیر پا گذاشتن حقوق اجتماعی فردی
ناشناس : ....
سولار : ممنون خدانگهدار
ایول ایول حل شد حل شد خدایا شکرت
کازوها : چی شده کی بود چته کبکت خروش میخونه
سولار : دادگاه شکایت جور شد قراره اخر این هفته دادگاه برای اعتراض ما برپا بشه دیگه راحت راحت میشم
کازوها : اینکه حرف نداره سولی بیا بغلم
سولار : فداتم راستی فک کنم تا الان اجرای رای تموم نشده باشه
کازوها : هنوز شروع نشده یه ربع وقت داریم برسیم
سولار و کازوها : بزن بریم
/ویو{راوی
ان دو با سر خوشی به سمت ماشین رفتند به سمت سالن اجرای میرای حدود ۱۵ مین بعد به سالن رسیدن بیشتر از چیزی که فکرشو میکرن ادم اونجا جمع بود با کلی سعی بلاخره به جلو راه پیدا کردن کناره سکو صندلی مخصوص بود چشمای متعجب کازوها و سولار هر لحظه بیشتر از حدقه در میومد با تعجب به سمتشون حرکت کردند سولار بلاخره زبون باز کرد گفت: خبریه
کانیا : اونی
سولار : بیا بینم
کانیا : مرسی اونی
سولار : چی شده
کانیا : اونا......
Payan part پانزده>
۱.۷k
۱۳ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.