خان زاده پارت124
#خان_زاده #پارت124
متحیر گفتم
_آخه نامزدی خواهرتونه!
بی اعتنا سرعتش و بیشتر کرد و گفت
_نامزدی من که نیست.
شخصیتش برام جالب بود. هیچ از کاراش سر در نمیاوردم.
نگاه به مسیر نا آشنا انداختم و گفتم
_حالا کجا داریم میریم؟
با لبخند ژکوندی گفت
_مطب من.
* * * * *
با هیجان به وسایلش نگاه کردم و گفتم
_خیلی سخت به نظر میاد.
روی یکی از صندلی ها نشست و گفت
_هیچ کاری آسون نیست ولی خوب علاقه داشته باشی اوکی میشی..
لبخند محوی زدم که گفت
_فکرش و بکن یه روزی به عنوان خانوم دکتر بیای اینجا...اصلا تو چرا با من کار نمیکنی؟تجربه ی خوبیه واست.
شونه بالا انداختم و خواستم جواب بدم که گوشیم زنگ خورد.
از جیبم بیرون آوردم و با دیدن اسم اهورا جا خوردم.ترسیده نگاه به سامان که داشت نگاهم میکرد انداختم و از سر ناچاری جواب دادم.
بدون مقدمه چینی گفت
_کجایی آیلین؟
زیر سنگینی نگاه سامان به سختی حرف زدم
_بیرونم...
_کجااااااا؟
نفسم و فوت کردم و گفتم
_با یکی از دوستام...
باز وسط حرفم پرید
_کدوم دوستت؟
طاقت نیاوردم و گفتم
_به تو چه؟
کلافه گفت
_ارباب و مامان اومدن...مهتابم هست.بدبخت شدم من آیلین آدرس خونه ی تو رو دادم. تا گاومون نزاییده آدرس بده بیام دنبالت.
ماتم برد. از شانس قشنگم همون لحظه گوشی ی سامان زنگ خورد و بیچاره در حالی که بیرون میرفت جواب داد. با اینکه صداش آروم بود اما به گوش اهورا رسید.
_پیش کدوم نره خری توو؟
حرصم گرفت و گفت
_به تو چه؟ارباب اومده که اومده به من چه؟خوبه اتفاقا تو نامزدیتم میان. زن پا به ماه تو نشون نامزدت بده ببینم...
با صدای عربده مانندش وسط حرفم پرید
_گور بابای همشون... به ولای علی قسم نگی کدوم گوری خودم پیدات میکنم اون وقت ببین چه بلایی سرت میارم.
لبخند تلخی زدم و گفتم
_با چه نسبتی؟خونه ی دوست پسرمم اصلا.ربطش به تو چیه اهورا؟
سکوت کرد.سامان درو باز کرد و بی هوا گفت
_فکر کنم باید این موبایل کوفتیو...
وقتی دید من هنوز با تلفن حرف میزنم سکوت کرد و دستاش و به نشونه ی تسلیم بالا برد.
صدای گرفته ی اهورا به زور از ته حلقش در اومد
_با سامانی؟
🍁 🍁 🍁 🍁
متحیر گفتم
_آخه نامزدی خواهرتونه!
بی اعتنا سرعتش و بیشتر کرد و گفت
_نامزدی من که نیست.
شخصیتش برام جالب بود. هیچ از کاراش سر در نمیاوردم.
نگاه به مسیر نا آشنا انداختم و گفتم
_حالا کجا داریم میریم؟
با لبخند ژکوندی گفت
_مطب من.
* * * * *
با هیجان به وسایلش نگاه کردم و گفتم
_خیلی سخت به نظر میاد.
روی یکی از صندلی ها نشست و گفت
_هیچ کاری آسون نیست ولی خوب علاقه داشته باشی اوکی میشی..
لبخند محوی زدم که گفت
_فکرش و بکن یه روزی به عنوان خانوم دکتر بیای اینجا...اصلا تو چرا با من کار نمیکنی؟تجربه ی خوبیه واست.
شونه بالا انداختم و خواستم جواب بدم که گوشیم زنگ خورد.
از جیبم بیرون آوردم و با دیدن اسم اهورا جا خوردم.ترسیده نگاه به سامان که داشت نگاهم میکرد انداختم و از سر ناچاری جواب دادم.
بدون مقدمه چینی گفت
_کجایی آیلین؟
زیر سنگینی نگاه سامان به سختی حرف زدم
_بیرونم...
_کجااااااا؟
نفسم و فوت کردم و گفتم
_با یکی از دوستام...
باز وسط حرفم پرید
_کدوم دوستت؟
طاقت نیاوردم و گفتم
_به تو چه؟
کلافه گفت
_ارباب و مامان اومدن...مهتابم هست.بدبخت شدم من آیلین آدرس خونه ی تو رو دادم. تا گاومون نزاییده آدرس بده بیام دنبالت.
ماتم برد. از شانس قشنگم همون لحظه گوشی ی سامان زنگ خورد و بیچاره در حالی که بیرون میرفت جواب داد. با اینکه صداش آروم بود اما به گوش اهورا رسید.
_پیش کدوم نره خری توو؟
حرصم گرفت و گفت
_به تو چه؟ارباب اومده که اومده به من چه؟خوبه اتفاقا تو نامزدیتم میان. زن پا به ماه تو نشون نامزدت بده ببینم...
با صدای عربده مانندش وسط حرفم پرید
_گور بابای همشون... به ولای علی قسم نگی کدوم گوری خودم پیدات میکنم اون وقت ببین چه بلایی سرت میارم.
لبخند تلخی زدم و گفتم
_با چه نسبتی؟خونه ی دوست پسرمم اصلا.ربطش به تو چیه اهورا؟
سکوت کرد.سامان درو باز کرد و بی هوا گفت
_فکر کنم باید این موبایل کوفتیو...
وقتی دید من هنوز با تلفن حرف میزنم سکوت کرد و دستاش و به نشونه ی تسلیم بالا برد.
صدای گرفته ی اهورا به زور از ته حلقش در اومد
_با سامانی؟
🍁 🍁 🍁 🍁
۹.۰k
۲۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.