معجزه من
معجزه من
پارت۱۱
رامتین راه خونو رو عوض کرد و با سرعت حرکت میکرد
النا: اروممم ترررر ریدم تو خودم
رامتین: میخوام ببرمت پیش الناز ک بیبینی کییییی
با سرعت رانندگی میکرد ک رسیدیم به یک در خونه ماشین نگهداشت گفت پیاده شو،پیاده شدم ک سرم داشت گیج میرفت رفت در خونه رو زد
الناز: کییی
رامتین: الناز در وا کن رامتینم
الناز در وا کرد و با چیزی ک دیدم از خودم خجالت کشیدم،اون یک دختر ۸ ساله بود
الناز: سلام عمو رامتین(میپره تو بغل رامتین)
رامتین: سلام قشنگم خبی
الناز:خوبم عمو این دختره کی با خودت اوردیش
من تو شک بودم
رامتین: این همون دختره ک گفتم امده خونمون این النا خانومه
الناز امدم پیشم و دستشو دراز کرد به طرفم و سلام کرد سلامش کردم ک مامانش امد رامتین خاله صداش میزد و بعد متوجه شدم خاله اصلیشه اینم دختر خالشه مامانش ک مرده بوده از رامتین قول گرفته بوده ک مراقب خالش باشه
رفتیم تو خونه خیلی خانوم خوبه بود خالش، چای خوردیم خداحافظی کردیم من رفتم تو ماشین نشستم
(رامتین)
رامتین: خب خاله جان ما دیگ بریم
مریم خاله:باشه عزیزم برو،راستی این النا خیلی دختر خوبی هاا
رامتین: اره خیلی خوبه ساده مظلومه مثل مهگلمون
مریم خاله: همین بگیریش زن خوبی برات میشه
رامتین: خجالتم نده خاله دیگ
رامتین خداحافظی کرد امد نشست تو ماشین و حرکت کردیم تو ماشین هیچ حرفی نزدیم ک رسیدم خونه ماشین بیرون پارک کرد رامتین رفت لباسشو عوض کرد ک امد من هنوز تو حیاط بودم به دیوار خیره شده بودم
رامتین: رو دیوار چیزی ک اینجوری بهش خیره شدی اگه چیزی بگو ماهم نگاه کنیم
النا: نه چیزی نیست
رامتین داشت میرفت تو خونه ک
النا: یک لحظه میخوام یک چیزی بهتون بگم
رامتین رو پله ها وایمسته ک النا میره رو پله ها روبرو رامتین
النا: ببخشید زود قضاوتت کردم با اینک به منم ربط نداشت
رامتین: اشکال نداره هیچکس الناز ندیده و وقتی جلوی بقیه باهاش اینجوری حرف میزنم همه فکر میکنن دوست دخترمه
النا: بازم معذرت میخوام
النا سرشو میندازه پایین و با دست هاش ور میره
رامتین: اشکال نداره حالا بیا بالا بهت بستنی بدم
رامتین رفت بالا منم رفتم دنبالش بهم بستنی داد نشستیم خوردیم
النا: یک سوال،اون شال ها عطر زنانه مال کی؟ ببخشید ک فضولی میکنم هاا یکم من کنجاوم
رامتین:اونا مال مامانمه اون شال هم ک اون روز بوش کردم مال مامانمه هرچی ک مال اونه نگهداشتم پلیس هم ک شدم بازم بخاطر مامانم
النا: مامانتو خیلی پس دوست داشتی؟
رامتین: خیلی دوست داشتم و دارم من از اون پسر مامانی ها بودم ک تا دم در ک میخواستم برم باید مامانم میبومد
نشسته بودیم ک یکی محکم به در خونه میزد....
پارت۱۱
رامتین راه خونو رو عوض کرد و با سرعت حرکت میکرد
النا: اروممم ترررر ریدم تو خودم
رامتین: میخوام ببرمت پیش الناز ک بیبینی کییییی
با سرعت رانندگی میکرد ک رسیدیم به یک در خونه ماشین نگهداشت گفت پیاده شو،پیاده شدم ک سرم داشت گیج میرفت رفت در خونه رو زد
الناز: کییی
رامتین: الناز در وا کن رامتینم
الناز در وا کرد و با چیزی ک دیدم از خودم خجالت کشیدم،اون یک دختر ۸ ساله بود
الناز: سلام عمو رامتین(میپره تو بغل رامتین)
رامتین: سلام قشنگم خبی
الناز:خوبم عمو این دختره کی با خودت اوردیش
من تو شک بودم
رامتین: این همون دختره ک گفتم امده خونمون این النا خانومه
الناز امدم پیشم و دستشو دراز کرد به طرفم و سلام کرد سلامش کردم ک مامانش امد رامتین خاله صداش میزد و بعد متوجه شدم خاله اصلیشه اینم دختر خالشه مامانش ک مرده بوده از رامتین قول گرفته بوده ک مراقب خالش باشه
رفتیم تو خونه خیلی خانوم خوبه بود خالش، چای خوردیم خداحافظی کردیم من رفتم تو ماشین نشستم
(رامتین)
رامتین: خب خاله جان ما دیگ بریم
مریم خاله:باشه عزیزم برو،راستی این النا خیلی دختر خوبی هاا
رامتین: اره خیلی خوبه ساده مظلومه مثل مهگلمون
مریم خاله: همین بگیریش زن خوبی برات میشه
رامتین: خجالتم نده خاله دیگ
رامتین خداحافظی کرد امد نشست تو ماشین و حرکت کردیم تو ماشین هیچ حرفی نزدیم ک رسیدم خونه ماشین بیرون پارک کرد رامتین رفت لباسشو عوض کرد ک امد من هنوز تو حیاط بودم به دیوار خیره شده بودم
رامتین: رو دیوار چیزی ک اینجوری بهش خیره شدی اگه چیزی بگو ماهم نگاه کنیم
النا: نه چیزی نیست
رامتین داشت میرفت تو خونه ک
النا: یک لحظه میخوام یک چیزی بهتون بگم
رامتین رو پله ها وایمسته ک النا میره رو پله ها روبرو رامتین
النا: ببخشید زود قضاوتت کردم با اینک به منم ربط نداشت
رامتین: اشکال نداره هیچکس الناز ندیده و وقتی جلوی بقیه باهاش اینجوری حرف میزنم همه فکر میکنن دوست دخترمه
النا: بازم معذرت میخوام
النا سرشو میندازه پایین و با دست هاش ور میره
رامتین: اشکال نداره حالا بیا بالا بهت بستنی بدم
رامتین رفت بالا منم رفتم دنبالش بهم بستنی داد نشستیم خوردیم
النا: یک سوال،اون شال ها عطر زنانه مال کی؟ ببخشید ک فضولی میکنم هاا یکم من کنجاوم
رامتین:اونا مال مامانمه اون شال هم ک اون روز بوش کردم مال مامانمه هرچی ک مال اونه نگهداشتم پلیس هم ک شدم بازم بخاطر مامانم
النا: مامانتو خیلی پس دوست داشتی؟
رامتین: خیلی دوست داشتم و دارم من از اون پسر مامانی ها بودم ک تا دم در ک میخواستم برم باید مامانم میبومد
نشسته بودیم ک یکی محکم به در خونه میزد....
۵.۹k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.