پارت ۷۷
#
تمام ذهنم پیش مردی بود که حواسش به همه چیز بود حتی مامان بابام
محیا اومد لباس روی تنش محشر بود کلی ذوق کرد رفت عوضش کنه که مامان گفت : دنیا آخر هفته دعوتیم عروسی گفتم عروسی؟! عروسی کی؟!
گفت: ساناز دیگه با خوشحالی گفتم واقعا گفت آره ساناز کلی اصرار کرده که بریم حتما دستی به موهام کشیدم و گفتم همینه دیگه از بس که من خوبم اصرارمیکنه مامان با خنده خودشیفته ای نثارم کرد و به دخترا نگاه کرد و گفت : حواستون به لباس پوشیدناتون باید باشه انگار که نیمه مختلطه اهومی گفتم و بلند شدم و گفتم من خستمه برم یکم استراحت کنم با اجازه و به سمت اتاقم رفتم گوشیمو برداشتم که همون لحظه هلی زنگ زد وصلش کردم و گفتم سلام فهمیدی آخر هفته عروسی سانازه یک لحظه مکث کردم دوتامون با هم داشتیم دقیقا همین جمله رو میگفتیم خندیدم و گفتم آره فهمیدم تو چی میخوای بپوشی هوووم گفت: یه لباس دارم تقریبا آبی هستا شاین داره آستینش پُفیه مهره کاری داره گفتم آها آها یادم اومد منم میخوام همون لباس ماهی صورتیمو بپوشم که روش تور داره پشتش هم تا باشن تور داره بعد پایین تورو خزه و اینا داره گفت آها اوکیه آرایشگاه چی گفتم ول کن آرایشگاه بیا پیش خودم امادت میکنم اوکی؟! گفت اوکیه بریم عروسی سانازو بترکونیم
تمام ذهنم پیش مردی بود که حواسش به همه چیز بود حتی مامان بابام
محیا اومد لباس روی تنش محشر بود کلی ذوق کرد رفت عوضش کنه که مامان گفت : دنیا آخر هفته دعوتیم عروسی گفتم عروسی؟! عروسی کی؟!
گفت: ساناز دیگه با خوشحالی گفتم واقعا گفت آره ساناز کلی اصرار کرده که بریم حتما دستی به موهام کشیدم و گفتم همینه دیگه از بس که من خوبم اصرارمیکنه مامان با خنده خودشیفته ای نثارم کرد و به دخترا نگاه کرد و گفت : حواستون به لباس پوشیدناتون باید باشه انگار که نیمه مختلطه اهومی گفتم و بلند شدم و گفتم من خستمه برم یکم استراحت کنم با اجازه و به سمت اتاقم رفتم گوشیمو برداشتم که همون لحظه هلی زنگ زد وصلش کردم و گفتم سلام فهمیدی آخر هفته عروسی سانازه یک لحظه مکث کردم دوتامون با هم داشتیم دقیقا همین جمله رو میگفتیم خندیدم و گفتم آره فهمیدم تو چی میخوای بپوشی هوووم گفت: یه لباس دارم تقریبا آبی هستا شاین داره آستینش پُفیه مهره کاری داره گفتم آها آها یادم اومد منم میخوام همون لباس ماهی صورتیمو بپوشم که روش تور داره پشتش هم تا باشن تور داره بعد پایین تورو خزه و اینا داره گفت آها اوکیه آرایشگاه چی گفتم ول کن آرایشگاه بیا پیش خودم امادت میکنم اوکی؟! گفت اوکیه بریم عروسی سانازو بترکونیم
۷.۷k
۲۹ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.