*still with me*PT6
صدای مبایلم بیدار شدم دیدم مینسوعه تلفن رو برداشتم و گفتم(بله چی شده؟) با صدای لرزون گفت
÷جی جی جین..
+خب جین چی چیشده چرا داری گره میکنی
+مینسو چیشده بگو دیگه جون به لبم کردی!!
÷جی جین تصادف کرده الان توی بیمارستانیم شماها هم زو زود بیاین.
بعد از حرفش احساس کردم یه چیزی توم شکست نتونستم خودمو نگه دارم گریم گرفت کوک بهم نگاه کرد و گفت
-ا/ت داری گریه میکنی؟ چی شده
از شدت گریه نمیتونستم حرف بزنم اما اروم اروم گفتم
+جین.. هققق.. ت تصادف کرده.
-چی؟ تصادف کرده!!
با سرم حرفش رو تایید کردم و رفتم اماد شدم اونم رفت اماده شد سریع سوار ماشین شدیم(منظورش ماشین کوک بود) و به سمت بیمارستان حرکت کردی بدو بدو رفتیم سمت مینسو بغلش کردم و گفت
+چی شد چرا تصادف کردین؟
شروع کرد تعریف کردن برامون
÷میخواستم باهم بدوییم انور خیابون کنار ماشین اما وقتی داشتیم میرفتیم کلید خونم افتاد و من اومدم برش دارم چند با هم صدا زد اما توجه ای نکردم که با ضربه ی محکمی پرت شدم کنار جدول . اما جین تصادف کرد. همش تقصیر منه.
+اتفاق اتفاقه میوفته و تجربه میشه باعث میشه بعضی وقتا هیچ وقت نتونیم خودمون رو ببخشیم اما همه ی اینا بخشی از زندگیه.
بغلش کردم و زد زیر گریه اما خوش رو از بغلم جدا کرد و سرش رو به دیوار تکیه داد . بلند شدم همینطوری توی راه رو میرفتم و میومدم اشک هم از چشمام میومد کوک اومد سمتم و بغلم کرد گفت --بشین
سرم رو توی بغلش فشار دادم گریم شدت گرفت ساعت سه صبح بود جین همینجوری توی اتاق عمل بود همین جوری توی بغل کوک بودم که خوابم برد اما بعد نمساعت بیدار شدم رو به کوک گفتم
+جین هنوز توی اتاق عمله؟
سرش رو به معنی بله تکون داد ساعت چهار بود هنوز توی اتاق بود گریم بند نمیومد که چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی حس نکردم.
*کوک ویو*
داشتم توی راه رو قدم میزدم که دیدم ا/ت بی جون روی صندلی افتاده بغلش کردم و رفتم سمت پرستار و گفتم
-میشه کمکم کنید. وقتی خیلی روش فشار باشه از حال میره
سرش رو تکون داد و گفت(دنبالم بیاید) دنبال پرستار رفتم توی اتاق ا/ت رو گذاشتم روی تخت و اومدم بیرون نشستم نگران بودمو استرس هم داشتم نمیدونستم باید چیکار کنم نتونستم خودمو کنترل کنم بغضم ترکید اما بی صدا گریه میکردم
*ا/ت ویو*
کم کم چشمام رو باز کردم نور اذیتم میکرد اما بهش عادت کردم خودمو روی تخت دیدم دیدم بهم سرم وصل کردن به ساعت نگاه کردم پنج بود. سرم رو از دستم بیرون کشیدم و بلند شدم رفتم بیرون کوک متوجه ام شد و دوید سمتم گفت
-ا/ت خوبی؟!
به دستم نگاه کرد و گفت
-خون چیکار کردی ؟ سرم رو از دستت کشیدی بیرون دیوونه شدی
نشوندم روی صندلی و رفت جعبه کمک های اولیه رو از یکی از پرستارا گرفت اومد سمتم و دستم و گرفت و گفت
-اخه این چه کاری بود تو کردی. بزار دستت رو ببندم
دستم رو گشیدم و گفتم(نمیخوام) دستم و گرفت کشید و گفت
-زدی خودتو ناقص کردی اون وقت میگی نمیخوای
بعدشم بدون حرفی برام باندپیچیش کرد گفتم
+جین چی؟
-هنوز خبری نیست:)
رفتم سمت مینسو دیدم همینجوری داره گریه میکنه بغلش کردم و گفتم
+اگر فکر میکنی تقصیر توعه باید بگم نه هیچ کدوم از اینا تقصیر تو نیست.
÷اما اگه من نمیدویدم این اتفاق نمیوفتاد(گریه)
+اینا تقصیر تو نیست (بغلش کرد)
همین جوری نشسته بودیم هیچ حرفی بین من و کوک و مینسو رد و بدل نمیشد ساعت دقیقا شیش و نیم بود که یه عالمه پرستار از توی اتاق عمل اومدن بیرون از هر کدوم که میپرسیدیم چی شده بهمون جواب نمیدادن نگران بودم گریم بیشتر شد ولی دوباره همه برگشت توی اتاق. ساعت هفت بود . که همه ی پرستارا از اتاق بیرون اومدن دکتر هم همراهشون اومد. هر سه تامون رفتیم جلوی دکتر و بهش نگاه کردیم من پرسیدم
+اقای دکتر چ چی شد همه چی خوبه نه؟
دکتر به هر سه تامون نگاه کرد و گفت(متاسفم. اما مریض وسط عمل خون ریزی داخلی کرد و فوت شد) پاهام شل شد گریم شدت گرفت و با گریه میگفتم
+نههههه. این حقیقت ندارههه. اون قول داد همیشه پیشم باشهههه . هیچ وقت زیر قولش نمیزنه کوک و مینسو اومدن سمتم و گفتن
-÷معذرت میخوایم ا/ت ولی واقعیه.
مینسو در گوشم گفت
-مگه خودت نمیگفتی که اتفاق اتفاقه میوفته و باعث میشه همیشه حسرت بخوریم یا خودمون رو نبخشیم مگه خودت نگفتی .برای هممون سخته اون هم دوست من بود هم کوک هم برادر تو پس برای هممون سخته.
-قول میدم تا اخرین لحظه پیشت باشم و مراقبت باشم(بغلش کرد)
محکم بغلش کردم و گریه کردم . دکتر گفت(جنازه به سرد خونه منتل میشه کارای اداریش رو بکند.بازم تسلیت میگم.) خودمو از بغل کوک کشدم بیرون تلخندی زدم گفتم
+اگه میخواین میتونید بریم.
.
.
.
اسلاید دوم(استایل ا/ت توی بیمارستان)
استایل سوم(استایل کوکتوی بیمارستان)
÷جی جی جین..
+خب جین چی چیشده چرا داری گره میکنی
+مینسو چیشده بگو دیگه جون به لبم کردی!!
÷جی جین تصادف کرده الان توی بیمارستانیم شماها هم زو زود بیاین.
بعد از حرفش احساس کردم یه چیزی توم شکست نتونستم خودمو نگه دارم گریم گرفت کوک بهم نگاه کرد و گفت
-ا/ت داری گریه میکنی؟ چی شده
از شدت گریه نمیتونستم حرف بزنم اما اروم اروم گفتم
+جین.. هققق.. ت تصادف کرده.
-چی؟ تصادف کرده!!
با سرم حرفش رو تایید کردم و رفتم اماد شدم اونم رفت اماده شد سریع سوار ماشین شدیم(منظورش ماشین کوک بود) و به سمت بیمارستان حرکت کردی بدو بدو رفتیم سمت مینسو بغلش کردم و گفت
+چی شد چرا تصادف کردین؟
شروع کرد تعریف کردن برامون
÷میخواستم باهم بدوییم انور خیابون کنار ماشین اما وقتی داشتیم میرفتیم کلید خونم افتاد و من اومدم برش دارم چند با هم صدا زد اما توجه ای نکردم که با ضربه ی محکمی پرت شدم کنار جدول . اما جین تصادف کرد. همش تقصیر منه.
+اتفاق اتفاقه میوفته و تجربه میشه باعث میشه بعضی وقتا هیچ وقت نتونیم خودمون رو ببخشیم اما همه ی اینا بخشی از زندگیه.
بغلش کردم و زد زیر گریه اما خوش رو از بغلم جدا کرد و سرش رو به دیوار تکیه داد . بلند شدم همینطوری توی راه رو میرفتم و میومدم اشک هم از چشمام میومد کوک اومد سمتم و بغلم کرد گفت --بشین
سرم رو توی بغلش فشار دادم گریم شدت گرفت ساعت سه صبح بود جین همینجوری توی اتاق عمل بود همین جوری توی بغل کوک بودم که خوابم برد اما بعد نمساعت بیدار شدم رو به کوک گفتم
+جین هنوز توی اتاق عمله؟
سرش رو به معنی بله تکون داد ساعت چهار بود هنوز توی اتاق بود گریم بند نمیومد که چشمام سیاهی رفت و دیگه هیچی حس نکردم.
*کوک ویو*
داشتم توی راه رو قدم میزدم که دیدم ا/ت بی جون روی صندلی افتاده بغلش کردم و رفتم سمت پرستار و گفتم
-میشه کمکم کنید. وقتی خیلی روش فشار باشه از حال میره
سرش رو تکون داد و گفت(دنبالم بیاید) دنبال پرستار رفتم توی اتاق ا/ت رو گذاشتم روی تخت و اومدم بیرون نشستم نگران بودمو استرس هم داشتم نمیدونستم باید چیکار کنم نتونستم خودمو کنترل کنم بغضم ترکید اما بی صدا گریه میکردم
*ا/ت ویو*
کم کم چشمام رو باز کردم نور اذیتم میکرد اما بهش عادت کردم خودمو روی تخت دیدم دیدم بهم سرم وصل کردن به ساعت نگاه کردم پنج بود. سرم رو از دستم بیرون کشیدم و بلند شدم رفتم بیرون کوک متوجه ام شد و دوید سمتم گفت
-ا/ت خوبی؟!
به دستم نگاه کرد و گفت
-خون چیکار کردی ؟ سرم رو از دستت کشیدی بیرون دیوونه شدی
نشوندم روی صندلی و رفت جعبه کمک های اولیه رو از یکی از پرستارا گرفت اومد سمتم و دستم و گرفت و گفت
-اخه این چه کاری بود تو کردی. بزار دستت رو ببندم
دستم رو گشیدم و گفتم(نمیخوام) دستم و گرفت کشید و گفت
-زدی خودتو ناقص کردی اون وقت میگی نمیخوای
بعدشم بدون حرفی برام باندپیچیش کرد گفتم
+جین چی؟
-هنوز خبری نیست:)
رفتم سمت مینسو دیدم همینجوری داره گریه میکنه بغلش کردم و گفتم
+اگر فکر میکنی تقصیر توعه باید بگم نه هیچ کدوم از اینا تقصیر تو نیست.
÷اما اگه من نمیدویدم این اتفاق نمیوفتاد(گریه)
+اینا تقصیر تو نیست (بغلش کرد)
همین جوری نشسته بودیم هیچ حرفی بین من و کوک و مینسو رد و بدل نمیشد ساعت دقیقا شیش و نیم بود که یه عالمه پرستار از توی اتاق عمل اومدن بیرون از هر کدوم که میپرسیدیم چی شده بهمون جواب نمیدادن نگران بودم گریم بیشتر شد ولی دوباره همه برگشت توی اتاق. ساعت هفت بود . که همه ی پرستارا از اتاق بیرون اومدن دکتر هم همراهشون اومد. هر سه تامون رفتیم جلوی دکتر و بهش نگاه کردیم من پرسیدم
+اقای دکتر چ چی شد همه چی خوبه نه؟
دکتر به هر سه تامون نگاه کرد و گفت(متاسفم. اما مریض وسط عمل خون ریزی داخلی کرد و فوت شد) پاهام شل شد گریم شدت گرفت و با گریه میگفتم
+نههههه. این حقیقت ندارههه. اون قول داد همیشه پیشم باشهههه . هیچ وقت زیر قولش نمیزنه کوک و مینسو اومدن سمتم و گفتن
-÷معذرت میخوایم ا/ت ولی واقعیه.
مینسو در گوشم گفت
-مگه خودت نمیگفتی که اتفاق اتفاقه میوفته و باعث میشه همیشه حسرت بخوریم یا خودمون رو نبخشیم مگه خودت نگفتی .برای هممون سخته اون هم دوست من بود هم کوک هم برادر تو پس برای هممون سخته.
-قول میدم تا اخرین لحظه پیشت باشم و مراقبت باشم(بغلش کرد)
محکم بغلش کردم و گریه کردم . دکتر گفت(جنازه به سرد خونه منتل میشه کارای اداریش رو بکند.بازم تسلیت میگم.) خودمو از بغل کوک کشدم بیرون تلخندی زدم گفتم
+اگه میخواین میتونید بریم.
.
.
.
اسلاید دوم(استایل ا/ت توی بیمارستان)
استایل سوم(استایل کوکتوی بیمارستان)
۱۲.۴k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.