{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }
{نفرت در برابر عشقی که بهت دارم }
پارت 11
{{صبح روز بعد }}
با سرفه های پی در پی مادر بزرگ اش از آشپزخونه بیرون آومد
و با عجله با سمتش رفت
ا،ت : مادر بزرگ حالت
مادر بزرگ اش خوابی نداد اون دوختر با نگرانی
دست مادر بزرگ اش رو گرفت و روی کاناپه نشست و با صدای بلند گفت
ا،ت : پدر بزرگ بیا مادر بزرگ حالش خوب نیست
پدربزرگ اش با عجله به سمت اومد و با کمو ا،ت مادر بزرگ اش رو روی مبل نشست
مادر بزرگ : من حالم خوبه
پدر بزرگ : بهت میگم انقدر توی اون عمارت خودتو خسته نکن
ا،ت : مگه من نگفتم که لازم نیست کار کنی
مادر بزرگ : من خوبم نگران نباشین الانم باید برم سر کار
ا،ت : نمیخواد من امروز به جای شما میرم
مادر بزرگ : نمیتونم تورو بفرستم اونجا توی کافه به اندازه کافی خسته میشی
ا،ت : نگران من نباش امروز نمیرم سر کار
از کنار مادر بزرگ اش بلند شد و بعد از پوشیدن لباسش با گرفتن تاکسی
به عمارتی که مادر بزرگ اش کار میکنه رفت
با دیدن اون عمارت که از بیرون مثل قصر بود تعجب کرد
وارد عمارت شد و به سمت سالون بزرگ عمارت رفت داخل عمارت از بیرون هم خوشگل تر بود به دوربر اش نگاه میکرد که با صدای فردی نگاهش رفت سمت اون
خدمتکار : تو کی هستی
ا،ت : من چوی ا،ت هستم مادر بزرگم حالش خوب نبود من بجاش اومدم
خومتکار : میدونم خانم چوی خبر داده بودن دنبالم بیا
همراه با خدمتکار به آشپزخونه رفت
ا،ت : من باید چیکار کنم
خدمتکار : فعلا اینجا کاری نداری برو اوتاق ارباب کوچیک رو تميز کن
خیلی مراقب باش چون روی وسایلش خیلی حساسه
ا،ت : باشه اتاقش کجاست
خدمتکار : بیا بهت نشون بدم
به دنبال خدمتکار از پله ها بالا رفت و جلوی یکی از اتاق وایستادن
خدمتکار : این یکی از بزرگ ترین اوتاق های این عمارت پس خوب تمیزش کن
ا،ت : باشه
خدمتکار رفت و ا،ت وارد اوتاق شد و با چشماش اوتاق رو آنالیز کرد
زمانی که میتونست اوتاق رو تميز کنه محاسبه کرد با این اوتاق بهم ریخته بود اما وقته زیادی نمی برد مشغول جم کردن وسایل اوتاق شد تقریبا کارش تموم شده بود کا با صدای در حمام نگاهش رو داد
به سمت در جونگکوک درحالی که آب از موهاش چکه میکرد و با بالا تنه لخت جلوی در حمام وایستاده بود
ا،ت : تو اینجا چیکار میکنی
جونگکوک : اینو من باید بپرسم تو توی خونه من چیکار میکنی
ا،ت : اینجا خونه تو
جونگکوک : خوب خودتو به اون راه میزنی تو برای دیدن من اومدی اینجا داری منو تعقیب میکنی
ا،ت : من برای دیدت تو نیومدم حتا نمیدونستم این خونه توی
جونگکوک با قدم های آروم به سمتش اومد و با پوزخند روی لبش بود بهش نزدیک شد و...........ادامه دارد
اسلاید۲ عمارت جئون
اسلاید۳ اوتاق جونگکوک
پارت 11
{{صبح روز بعد }}
با سرفه های پی در پی مادر بزرگ اش از آشپزخونه بیرون آومد
و با عجله با سمتش رفت
ا،ت : مادر بزرگ حالت
مادر بزرگ اش خوابی نداد اون دوختر با نگرانی
دست مادر بزرگ اش رو گرفت و روی کاناپه نشست و با صدای بلند گفت
ا،ت : پدر بزرگ بیا مادر بزرگ حالش خوب نیست
پدربزرگ اش با عجله به سمت اومد و با کمو ا،ت مادر بزرگ اش رو روی مبل نشست
مادر بزرگ : من حالم خوبه
پدر بزرگ : بهت میگم انقدر توی اون عمارت خودتو خسته نکن
ا،ت : مگه من نگفتم که لازم نیست کار کنی
مادر بزرگ : من خوبم نگران نباشین الانم باید برم سر کار
ا،ت : نمیخواد من امروز به جای شما میرم
مادر بزرگ : نمیتونم تورو بفرستم اونجا توی کافه به اندازه کافی خسته میشی
ا،ت : نگران من نباش امروز نمیرم سر کار
از کنار مادر بزرگ اش بلند شد و بعد از پوشیدن لباسش با گرفتن تاکسی
به عمارتی که مادر بزرگ اش کار میکنه رفت
با دیدن اون عمارت که از بیرون مثل قصر بود تعجب کرد
وارد عمارت شد و به سمت سالون بزرگ عمارت رفت داخل عمارت از بیرون هم خوشگل تر بود به دوربر اش نگاه میکرد که با صدای فردی نگاهش رفت سمت اون
خدمتکار : تو کی هستی
ا،ت : من چوی ا،ت هستم مادر بزرگم حالش خوب نبود من بجاش اومدم
خومتکار : میدونم خانم چوی خبر داده بودن دنبالم بیا
همراه با خدمتکار به آشپزخونه رفت
ا،ت : من باید چیکار کنم
خدمتکار : فعلا اینجا کاری نداری برو اوتاق ارباب کوچیک رو تميز کن
خیلی مراقب باش چون روی وسایلش خیلی حساسه
ا،ت : باشه اتاقش کجاست
خدمتکار : بیا بهت نشون بدم
به دنبال خدمتکار از پله ها بالا رفت و جلوی یکی از اتاق وایستادن
خدمتکار : این یکی از بزرگ ترین اوتاق های این عمارت پس خوب تمیزش کن
ا،ت : باشه
خدمتکار رفت و ا،ت وارد اوتاق شد و با چشماش اوتاق رو آنالیز کرد
زمانی که میتونست اوتاق رو تميز کنه محاسبه کرد با این اوتاق بهم ریخته بود اما وقته زیادی نمی برد مشغول جم کردن وسایل اوتاق شد تقریبا کارش تموم شده بود کا با صدای در حمام نگاهش رو داد
به سمت در جونگکوک درحالی که آب از موهاش چکه میکرد و با بالا تنه لخت جلوی در حمام وایستاده بود
ا،ت : تو اینجا چیکار میکنی
جونگکوک : اینو من باید بپرسم تو توی خونه من چیکار میکنی
ا،ت : اینجا خونه تو
جونگکوک : خوب خودتو به اون راه میزنی تو برای دیدن من اومدی اینجا داری منو تعقیب میکنی
ا،ت : من برای دیدت تو نیومدم حتا نمیدونستم این خونه توی
جونگکوک با قدم های آروم به سمتش اومد و با پوزخند روی لبش بود بهش نزدیک شد و...........ادامه دارد
اسلاید۲ عمارت جئون
اسلاید۳ اوتاق جونگکوک
۲.۱k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.