رمان
#رمان
#اسمان_شب
#BTS
#part:۶۷
فرده:هویییی شما دیگه کی هستید؟
جونگکوک:چقدر حرف میزنی
سوهی:جونگکوک یک مشت زد دهنت و یک مشت دیگه و بعد بهش دستبند زد
بی سر و صدا طوریکه هیچکس نبینه و نفهمه بردیمش بیرون و انداختیمش تو ماشین
از اونجایی که جونگکوک دوربین ها رو خراب کرد نگرانی ای نبود
تا اومدیم سوار بشیم ۳ نفر ظاهر شدن
¹:کجا به سلامتی
²:اینا دیگه کین
³:رفتن از اینجا به این راحتیا نیست
سوهی:اوفففف فقط شما رو کم داشتم
¹:بله؟
سوهی:همینکه شنیدی...راهتون بگیر برو و الا برات بد میشه
²:احیانا نباید ما اینو بگیم؟
جونگکوک:نع
³:بیخیال حرف زدن بریم به حسابشون برسیم
سوهی:اوووووف واقعا حوصلتون رو ندارم
جونگکوک:بزار من بزنمشون
سوهی:هر طور میلته
²:خب اره دیگه دختره نمیتونه کاری کنه پسره رو میفرسته
جونگکوک:سوهی بزار این برا من باشه همیشه میخواستم همچین اشخاصی رو محکم بزنم
سوهی: جونگکوک رفت سمتش و از یقش گرفت و مشتشو نشونه گرفت به سمت صورتش
جونگکوک:آیییش واقعاحوصله این حرفا رو ندارم این حرفا خز شده دیگه...الان دیگه مردا از زنا میترسن... کجای کاری مرد
²:نه بابا اینجوریاست
سوهی:جونگکوک با قیافه مسخره و سوالی گفت "وات د فاز" و مشتشو خالی کرد تو صورتش
۱۰ دقیقه ای کار اونا رو هم تموم کرد و گذاشت تو ماشین
رفتیم ی جایی که هیچکس نیست
اینا رو اوردیم پایین و گذاشتیم رو زمین ...روشون آب ریخت که بیدار شدن
سوهی:مختصر و مفید بیان میکنم...رئیستون کیه؟
فرده:کی هستی!؟
سوهی:چیکار داری؟
فرده:پس چطور انتظار داری بهت بگم؟
سوهی:بیخیال بابا فقط بهم بگو
²:چه خریه!نمیفهمی تو کی هستی؟
سوهی:رفتم با پا زدم تو صورتش! و بعد گفتم:من سوهی ام...
با قیافه های متعجب بهم نگاه کردن
فرده:ک...کیم سوهی؟
²:فرمانده بخش یگان امداد؟
سوهی:اوهوم....
فرده:خب راستش من فقط زود بهت اصل موضوع رو میگم
جونگکوک:افرین پسر خوب
فرده:ما زیر مجموعه های بزرگی هستیم تو همه ی شهر ها و استان های کشور شعبه داریم
رئیس ما یک فرد بسیار قدرتمنده خیلی قدرتمنده که جز بادیگارد هاش و دست راستش هیچکس اونو ندیده
ولی میتونم یک کمکی بهت بکنم زود پیداش کنی
سوهی:چه کمکی؟چطور؟
فرده:باید قول بدی کاری کنی نرم زندان
سوهی:باشه
امروز ساعت ۷ شب میاد اینجا برا بازدید اولین باره میخواد بیاد....میتونی کارتو باهاش تموم کنی
سوهی:تو یکی مفیدی پس چیزیت نمیشه....اما اون ۳ تا جونگکوک مطمئن باشم به حسابشون میرسی؟
جونگکوک:نگران نباش
سوهی:اوکی...تو..اسمت چیه؟
فرده:چان وو
سوهی:بیا بریم چان وو...جونگکوک اینا رو بنداز پشت میله ها بعد بیا خونه من
جونگکوکی:اوکی...ولی قصد نداری اینو ببری خونت؟
#اسمان_شب
#BTS
#part:۶۷
فرده:هویییی شما دیگه کی هستید؟
جونگکوک:چقدر حرف میزنی
سوهی:جونگکوک یک مشت زد دهنت و یک مشت دیگه و بعد بهش دستبند زد
بی سر و صدا طوریکه هیچکس نبینه و نفهمه بردیمش بیرون و انداختیمش تو ماشین
از اونجایی که جونگکوک دوربین ها رو خراب کرد نگرانی ای نبود
تا اومدیم سوار بشیم ۳ نفر ظاهر شدن
¹:کجا به سلامتی
²:اینا دیگه کین
³:رفتن از اینجا به این راحتیا نیست
سوهی:اوفففف فقط شما رو کم داشتم
¹:بله؟
سوهی:همینکه شنیدی...راهتون بگیر برو و الا برات بد میشه
²:احیانا نباید ما اینو بگیم؟
جونگکوک:نع
³:بیخیال حرف زدن بریم به حسابشون برسیم
سوهی:اوووووف واقعا حوصلتون رو ندارم
جونگکوک:بزار من بزنمشون
سوهی:هر طور میلته
²:خب اره دیگه دختره نمیتونه کاری کنه پسره رو میفرسته
جونگکوک:سوهی بزار این برا من باشه همیشه میخواستم همچین اشخاصی رو محکم بزنم
سوهی: جونگکوک رفت سمتش و از یقش گرفت و مشتشو نشونه گرفت به سمت صورتش
جونگکوک:آیییش واقعاحوصله این حرفا رو ندارم این حرفا خز شده دیگه...الان دیگه مردا از زنا میترسن... کجای کاری مرد
²:نه بابا اینجوریاست
سوهی:جونگکوک با قیافه مسخره و سوالی گفت "وات د فاز" و مشتشو خالی کرد تو صورتش
۱۰ دقیقه ای کار اونا رو هم تموم کرد و گذاشت تو ماشین
رفتیم ی جایی که هیچکس نیست
اینا رو اوردیم پایین و گذاشتیم رو زمین ...روشون آب ریخت که بیدار شدن
سوهی:مختصر و مفید بیان میکنم...رئیستون کیه؟
فرده:کی هستی!؟
سوهی:چیکار داری؟
فرده:پس چطور انتظار داری بهت بگم؟
سوهی:بیخیال بابا فقط بهم بگو
²:چه خریه!نمیفهمی تو کی هستی؟
سوهی:رفتم با پا زدم تو صورتش! و بعد گفتم:من سوهی ام...
با قیافه های متعجب بهم نگاه کردن
فرده:ک...کیم سوهی؟
²:فرمانده بخش یگان امداد؟
سوهی:اوهوم....
فرده:خب راستش من فقط زود بهت اصل موضوع رو میگم
جونگکوک:افرین پسر خوب
فرده:ما زیر مجموعه های بزرگی هستیم تو همه ی شهر ها و استان های کشور شعبه داریم
رئیس ما یک فرد بسیار قدرتمنده خیلی قدرتمنده که جز بادیگارد هاش و دست راستش هیچکس اونو ندیده
ولی میتونم یک کمکی بهت بکنم زود پیداش کنی
سوهی:چه کمکی؟چطور؟
فرده:باید قول بدی کاری کنی نرم زندان
سوهی:باشه
امروز ساعت ۷ شب میاد اینجا برا بازدید اولین باره میخواد بیاد....میتونی کارتو باهاش تموم کنی
سوهی:تو یکی مفیدی پس چیزیت نمیشه....اما اون ۳ تا جونگکوک مطمئن باشم به حسابشون میرسی؟
جونگکوک:نگران نباش
سوهی:اوکی...تو..اسمت چیه؟
فرده:چان وو
سوهی:بیا بریم چان وو...جونگکوک اینا رو بنداز پشت میله ها بعد بیا خونه من
جونگکوکی:اوکی...ولی قصد نداری اینو ببری خونت؟
۶.۸k
۲۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.