مافیای من
#مافیای_من
P:23
(ویو ا.ت)
قلبم هر لحظه سریع تر از قلب به سینم میکوبید و داشت دیوونم میکرد
آروم ازم جدا شد و دوباره سرشو روی دستاش گزاشتو بهم زول زد
با اینکه چشمام بسته بود نگاه خیرشو حس میکردم و داشتم زیر نگاهش آب میشدم
(حالا ما بودیم خندمون میگرفت لو میرفتیم😐😂)
بهم خیره شد و بعد از چند لحظه بلند شدو از اتاق بیرون رفت
با رفتنش نفس راحتی کشیدم و دستمو روی جایی که بوسیده بود گزاشتم
این پسر داره با من چیکار میکنه؟
داشتم دیوونه میشدم که با صدای خوردن چندتا تقه به پنجره ریشه ی افکارم پاره شد
پتو رو از روی خودم کنار زدم و به سمت پنجره رفتم
پنجره رو باز کردم که با دیدن فلیکس که با نردبون اومده بود پشت پنجرم لبخند زورکی زدم که گفت
فلیکس: یه چی بپوش بیا
با حرفش منگ نگاهش کردم که گفت
فلیکس : برو دیگه
خودمو مجبور به لبخند زدن کردم و به سمت کمد گوشه ی اتاق رفتم و یه سویشرت از توش برداشتم و پوشیدم
دوباره به طرف پنجره رفتم که با جای خالیه فلیکس مواجه شدم
متعجب به پایین پنجره نگاه کردم و با دیدنش که بهم زول زده آروم گفتم
ا.ت: میخوایم کجا بریم؟
کلافه گفت
فلیکس: چقدر غر میزنی بیا دیگه!
شیطونه میگفت برو پایین غر و از طولو عرض بکن تو .......
درحالی که سعی داشتم عصبی بودنمو پنهان کنم سری تکون دادم و برعکس شدم و پامو روی نردبون گزاشتم و سریع از نردبون پایین اومدم
پایان پارت ۲۳😩
P:23
(ویو ا.ت)
قلبم هر لحظه سریع تر از قلب به سینم میکوبید و داشت دیوونم میکرد
آروم ازم جدا شد و دوباره سرشو روی دستاش گزاشتو بهم زول زد
با اینکه چشمام بسته بود نگاه خیرشو حس میکردم و داشتم زیر نگاهش آب میشدم
(حالا ما بودیم خندمون میگرفت لو میرفتیم😐😂)
بهم خیره شد و بعد از چند لحظه بلند شدو از اتاق بیرون رفت
با رفتنش نفس راحتی کشیدم و دستمو روی جایی که بوسیده بود گزاشتم
این پسر داره با من چیکار میکنه؟
داشتم دیوونه میشدم که با صدای خوردن چندتا تقه به پنجره ریشه ی افکارم پاره شد
پتو رو از روی خودم کنار زدم و به سمت پنجره رفتم
پنجره رو باز کردم که با دیدن فلیکس که با نردبون اومده بود پشت پنجرم لبخند زورکی زدم که گفت
فلیکس: یه چی بپوش بیا
با حرفش منگ نگاهش کردم که گفت
فلیکس : برو دیگه
خودمو مجبور به لبخند زدن کردم و به سمت کمد گوشه ی اتاق رفتم و یه سویشرت از توش برداشتم و پوشیدم
دوباره به طرف پنجره رفتم که با جای خالیه فلیکس مواجه شدم
متعجب به پایین پنجره نگاه کردم و با دیدنش که بهم زول زده آروم گفتم
ا.ت: میخوایم کجا بریم؟
کلافه گفت
فلیکس: چقدر غر میزنی بیا دیگه!
شیطونه میگفت برو پایین غر و از طولو عرض بکن تو .......
درحالی که سعی داشتم عصبی بودنمو پنهان کنم سری تکون دادم و برعکس شدم و پامو روی نردبون گزاشتم و سریع از نردبون پایین اومدم
پایان پارت ۲۳😩
۷.۷k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.