part33
part33
ا/ت
از اونجا رفتم چرا ردش کردم یعنی لونا رو دیگه دوست نداره برم بهش بگم نه ولش کن
برگشتم خونه
شب
ا/ت: مامان تهیونگ امشب نمیاد؟
م: بهش زنگ زدم گفت نه نمیاد کار داره
ا/ت: باشه من میرم بخوابم
م: شب بخیر
فردا
داشتم غذا میخوردم
ا/ت: مامان با کی حرف میزنی؟
م:تهیونگه
ا/ت: بهش بگو بیاد اینجا
م: میگه فرودگاست
چی؟فرودگاه؟ سریع بلند شدم
م: کجا؟
ا/ت: باید برم یه جایی برمیگردم
م: زود برگرد
سریع لباسمو پوشیدمو رفتم سمت فرودگاه نکنه دوباره میخواد بره
چند دقیقه بعد
رفتم داخل فرودگاه حالا از کجا پیداش کنم
👩🏻✈️: بفرمایید خانم
ا/ت: پرواز مقصد به امریکا کی است؟
👩🏻✈️: متاسفانه دیر رسیدید ده دقیقه پیش بود
چشمام پر از اشک شده بود
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: تهیونگ
با گریه رفتم بغلش
تهیونگ: چیشده؟
ا/ت: میشه دوباره نری؟
تهیونگ: ها؟
ا/ت: نروو دیگه نمیتونم بدون تو بمونم
تهیونگ: صبر کن بیا بریم بیرون از اینجا ببینم چیمیگی؟
ا/ت: یعنی نمیری؟
دستمو گرفت رفتیم بیرون
تهیونگ: بیا این اب رو بخور
ا/ت: مرسی
تهیونگ: اروم شدی؟
ا/ت: اره
تهیونگ: اشکاتو پاک کن خب بگو چیشده؟
ا/ت: مگه نمیخوای بری؟
تهیونگ: کجا؟
ا/ت: امریکا؟
تهیونگ: نه
ا/ت: پس اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ: مامان و بابام میخواستن بیان و گفتن که کنسل شده
ا/ت: یعنی نمیخواستی بری؟
تهیونگ: نه
ا/ت:همم خب من برم
بلند شدم خواستم برم
دستمو گرفت
تهیونگ: صبر کن
ا/ت: گفتم که مامانم گفت زود برگرد
تهیونگ: ا/ت با من ازدواج میکنی؟
ا/ت: چی؟
#فیک
#سناریو
ا/ت
از اونجا رفتم چرا ردش کردم یعنی لونا رو دیگه دوست نداره برم بهش بگم نه ولش کن
برگشتم خونه
شب
ا/ت: مامان تهیونگ امشب نمیاد؟
م: بهش زنگ زدم گفت نه نمیاد کار داره
ا/ت: باشه من میرم بخوابم
م: شب بخیر
فردا
داشتم غذا میخوردم
ا/ت: مامان با کی حرف میزنی؟
م:تهیونگه
ا/ت: بهش بگو بیاد اینجا
م: میگه فرودگاست
چی؟فرودگاه؟ سریع بلند شدم
م: کجا؟
ا/ت: باید برم یه جایی برمیگردم
م: زود برگرد
سریع لباسمو پوشیدمو رفتم سمت فرودگاه نکنه دوباره میخواد بره
چند دقیقه بعد
رفتم داخل فرودگاه حالا از کجا پیداش کنم
👩🏻✈️: بفرمایید خانم
ا/ت: پرواز مقصد به امریکا کی است؟
👩🏻✈️: متاسفانه دیر رسیدید ده دقیقه پیش بود
چشمام پر از اشک شده بود
تهیونگ: ا/ت
ا/ت: تهیونگ
با گریه رفتم بغلش
تهیونگ: چیشده؟
ا/ت: میشه دوباره نری؟
تهیونگ: ها؟
ا/ت: نروو دیگه نمیتونم بدون تو بمونم
تهیونگ: صبر کن بیا بریم بیرون از اینجا ببینم چیمیگی؟
ا/ت: یعنی نمیری؟
دستمو گرفت رفتیم بیرون
تهیونگ: بیا این اب رو بخور
ا/ت: مرسی
تهیونگ: اروم شدی؟
ا/ت: اره
تهیونگ: اشکاتو پاک کن خب بگو چیشده؟
ا/ت: مگه نمیخوای بری؟
تهیونگ: کجا؟
ا/ت: امریکا؟
تهیونگ: نه
ا/ت: پس اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ: مامان و بابام میخواستن بیان و گفتن که کنسل شده
ا/ت: یعنی نمیخواستی بری؟
تهیونگ: نه
ا/ت:همم خب من برم
بلند شدم خواستم برم
دستمو گرفت
تهیونگ: صبر کن
ا/ت: گفتم که مامانم گفت زود برگرد
تهیونگ: ا/ت با من ازدواج میکنی؟
ا/ت: چی؟
#فیک
#سناریو
۴۱.۷k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.