زیباترین عشق
#زیباترین_عشق
#پارت_7۸
دیانا _وقتی ارسلان رفت تیکه از وجودم کنده شد و با بغضی ک گلومو خفه میکرد به سمت بیرون رفتم
نیکا _رفتم سمتش از چشاش معلوم بود سر تا پا بغضه و درد.
دیانا _بدون نگاه کردن بهشون پسشون زدم و سوار ماشین ارسلان شدمو رفتم خونه خودمون و مستقیم رفتم اتاقم درو هم قفل کردم و بغضم ترکید
و زار زار گریه کردم 😭😭😭
گوشیمو برداشتم و رفتم اون ک پیم داده بود بهم رو رفع مسدود کردم و بهش پیم دادم
_چی از زندگیمون میخوای
_اوه چیشد دیانا خانم با ما حرف زد
گفتم زندگی بالا پایین داره فک کردی مارو فرستادی رد شدیم رفتیم ما هنوز باهاتیم فسقلی 😋😉😈
دیانا _یا میای تقاصتو پس میدی و ارسلان بیگناه میاد ازون زندون بیرون یا خودت میدونی چی میشه
_چی میشه 🤣
دیانا _از حرص ارتباطمون رو قطع کردم و گوشی رو پرت کردم
رفتم سمت کمد کل وسایلمو گذاشتم تو ساک دیدم عطر ارسلان تو کیفم جا مونده آروم نزدیک بینیم کردم و عطرشو استشمام کردم و گذاشتمش رو میز و ساکمو آماده کردم
و کوک ساعتا رو 7 صب گذاشتم ک حداقل ی یه خداحافظی با ارسلان بکنم
درسته هنوز برای خواب خیلی وقت داشتم ولی از سردرد خوابم برد
مامان ارسلان _ اینم شانسه آخه نتونس ی روز خوش ببینه اینم از عسل خانم تون
بابای ارسلان_آخه عسل چ ربطی ب من داره
مادر ارسلان _داره
بیچاره دیانا بچم داره دق میکنه خسته شد بخدا دیگه بسه دیگه بسه من میرم پیشش
بابای ارسلان _الان؟😬😳
مامان ارسلان _ن فردا صب بلیت میگیرم باهم بریم ترکیه توام بمون اینجا ب پولات اضااف ششههه😡🤬 😠
بابا ارسلان _واقعا ک زن منو اینجوری شناختی
مامان ارسلان _چون اینجوری نشناختم دارم اینو میگمم 🤨
نمیخواد بیای خودمون میریم با دیانا
ساکامو بستم آماده گذاشتم
پین دادم مادر جان فردا بیات برای ترکیه گرفتم دوتایی بریم اونجا
مکالمات نیکا و مامان دیانا 😇
مامان دیانا _ واقعا ک این دختر شد با آسایش زندگی کنه
بگم اون ممد و عسل چی بشن الهی
ک آرامش از ما و ارسلان شون سلب کردن
عه زنگ خورد خاله من برم دیگه
نیکا _خداحافظ خاله جان
مامان دیانا _درو باز کردم
در ورودی رو هم باز کردم
محراب _سلام
مامان دیانا _سلام محراب خوبی خاله
محراب _سلام خاله
مامان دیانا _ چرا یادی از ما نکردی بیا ببینم
محراب _ممنون خاله
مامان دیانا _بیا بشین بهت چایی چیزی بدم خوبی از مامانو بابا چخبر
محراب _ممنون نیازی نیست اونام خوبن اومدم دیانا رو ببینم
_خاله دیانا راستش (قریه هارو تعریف کردم) محراب _واقعا خالهه
مامان دیانا _اره برو یکم دلداری بدش بمن ک گوش نمیده بابام ک سر کاره
اون مامان بزرگشم خوشحاله
تو برو یکم پیشش باش لاقل شما مثل خواهر برادریت زیاد همو خوب میفهمین
محراب _باشه خاله
رفتم با راهنمایی خاله سمت اتاق دیانا درو زدم
صدایی نیومد
اینقد صدا زدم بعد 5 مین ع صدای کلفت ک خواب ازش میریخت اومد درو وا کرد
دیانا _عه چی شده کیه
محراب _سلام چی دیانا خانم
دیانا _تویی محراب
محراب _اره، چته خوبی
دیانا _خودت ک میدونی
محراب _نگران نباش حالا مگ چی شده 1شب رفته زندان دیگ ویه سیب ک روی میز بود رو گاز زدم
دیانا _محراب میفهمی ک اگه عسل پیدا نشه ارسلان تا ابد میمونه اونجا
محراب _نترس همین پس فردا میاد بیرون 😂
دیانا _محراب اومدی دلداری ی اومدی اینارو بگی
#پارت_7۸
دیانا _وقتی ارسلان رفت تیکه از وجودم کنده شد و با بغضی ک گلومو خفه میکرد به سمت بیرون رفتم
نیکا _رفتم سمتش از چشاش معلوم بود سر تا پا بغضه و درد.
دیانا _بدون نگاه کردن بهشون پسشون زدم و سوار ماشین ارسلان شدمو رفتم خونه خودمون و مستقیم رفتم اتاقم درو هم قفل کردم و بغضم ترکید
و زار زار گریه کردم 😭😭😭
گوشیمو برداشتم و رفتم اون ک پیم داده بود بهم رو رفع مسدود کردم و بهش پیم دادم
_چی از زندگیمون میخوای
_اوه چیشد دیانا خانم با ما حرف زد
گفتم زندگی بالا پایین داره فک کردی مارو فرستادی رد شدیم رفتیم ما هنوز باهاتیم فسقلی 😋😉😈
دیانا _یا میای تقاصتو پس میدی و ارسلان بیگناه میاد ازون زندون بیرون یا خودت میدونی چی میشه
_چی میشه 🤣
دیانا _از حرص ارتباطمون رو قطع کردم و گوشی رو پرت کردم
رفتم سمت کمد کل وسایلمو گذاشتم تو ساک دیدم عطر ارسلان تو کیفم جا مونده آروم نزدیک بینیم کردم و عطرشو استشمام کردم و گذاشتمش رو میز و ساکمو آماده کردم
و کوک ساعتا رو 7 صب گذاشتم ک حداقل ی یه خداحافظی با ارسلان بکنم
درسته هنوز برای خواب خیلی وقت داشتم ولی از سردرد خوابم برد
مامان ارسلان _ اینم شانسه آخه نتونس ی روز خوش ببینه اینم از عسل خانم تون
بابای ارسلان_آخه عسل چ ربطی ب من داره
مادر ارسلان _داره
بیچاره دیانا بچم داره دق میکنه خسته شد بخدا دیگه بسه دیگه بسه من میرم پیشش
بابای ارسلان _الان؟😬😳
مامان ارسلان _ن فردا صب بلیت میگیرم باهم بریم ترکیه توام بمون اینجا ب پولات اضااف ششههه😡🤬 😠
بابا ارسلان _واقعا ک زن منو اینجوری شناختی
مامان ارسلان _چون اینجوری نشناختم دارم اینو میگمم 🤨
نمیخواد بیای خودمون میریم با دیانا
ساکامو بستم آماده گذاشتم
پین دادم مادر جان فردا بیات برای ترکیه گرفتم دوتایی بریم اونجا
مکالمات نیکا و مامان دیانا 😇
مامان دیانا _ واقعا ک این دختر شد با آسایش زندگی کنه
بگم اون ممد و عسل چی بشن الهی
ک آرامش از ما و ارسلان شون سلب کردن
عه زنگ خورد خاله من برم دیگه
نیکا _خداحافظ خاله جان
مامان دیانا _درو باز کردم
در ورودی رو هم باز کردم
محراب _سلام
مامان دیانا _سلام محراب خوبی خاله
محراب _سلام خاله
مامان دیانا _ چرا یادی از ما نکردی بیا ببینم
محراب _ممنون خاله
مامان دیانا _بیا بشین بهت چایی چیزی بدم خوبی از مامانو بابا چخبر
محراب _ممنون نیازی نیست اونام خوبن اومدم دیانا رو ببینم
_خاله دیانا راستش (قریه هارو تعریف کردم) محراب _واقعا خالهه
مامان دیانا _اره برو یکم دلداری بدش بمن ک گوش نمیده بابام ک سر کاره
اون مامان بزرگشم خوشحاله
تو برو یکم پیشش باش لاقل شما مثل خواهر برادریت زیاد همو خوب میفهمین
محراب _باشه خاله
رفتم با راهنمایی خاله سمت اتاق دیانا درو زدم
صدایی نیومد
اینقد صدا زدم بعد 5 مین ع صدای کلفت ک خواب ازش میریخت اومد درو وا کرد
دیانا _عه چی شده کیه
محراب _سلام چی دیانا خانم
دیانا _تویی محراب
محراب _اره، چته خوبی
دیانا _خودت ک میدونی
محراب _نگران نباش حالا مگ چی شده 1شب رفته زندان دیگ ویه سیب ک روی میز بود رو گاز زدم
دیانا _محراب میفهمی ک اگه عسل پیدا نشه ارسلان تا ابد میمونه اونجا
محراب _نترس همین پس فردا میاد بیرون 😂
دیانا _محراب اومدی دلداری ی اومدی اینارو بگی
۴۶.۰k
۱۳ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.