#زیباترین_عشق
#پارت_۸۰
صبح روز بعد 💖🤍
دیانا _صدای الارم گوشیم دراومد و بلند شدم رفتم آبی ب صورتم زدم و خیلی بی حوصله هودی سیاهمو پوشیدم و رفتم از خونمون بیرون
و یکم راه رفتم تو خیوبون خواستم پیاده تا خونه ارسلان شون برم
تو پیاده رو بودم حال آسمونم مثل منگرفته بود ک یهو با صدای بوق یه ماشین بخودم اومدم دیدم یه ماشین اونجا دارم دنبالم میاد
اعتنایی نکردم ک یهو شیشه رو داد پایین
محراب_ینی نشناختی
دیانا _تویی؟ بیشور ترسیدم
محراب _بیا بالا بریم
دیانا _اوکی اومدم سوار ماشین شدم و بسمت خونه ارسلان شون حرکت کردیم ومامان ارسلانم سوار کردیمو رفتیم
وقتی رسیدیم داخل اداره رفتیم مامان ارسلان دیگه داشت خودخوری می‌کرد
منم ک ازون حالم خراب تر ک دیدیم ی سری آدم اومدن از اتاق بیرون ک یه علامت هایی داشتن و ب پلیس شبیه بودن ک بعد اون صدای ارسلان اومد همینکه ارسلان و آوردم سریع رفتیم سمتش
دیانا _ارسلاان
ارسلان_عه شما چرا اومدید
دیانا _تروخدا یه لحظه فقط یه لحظه
پلیس _نمیشه خانما این خانم رو ببریدش
دیانا _تروخدا بزارید برم پیشش نامردا
ارسلان_بغضم داشت خفم می‌کرد ولی چاره ای نبود به دیانا نگاهی کردم و لبخندی زدم و پلیسا منو بردن
دیانا _نههه (با جیغ)
تروخدا بزارید برم پیشش
ولم کنید ظالمی
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
چرا نمیزاریددددددد (باجیغ)
ارسلاااانننن

40 مین بعد
محراب _ارسلان و بردن و ما هم برگشتیم خونه دیانا یه لحظه آروم نداش ساعتای 1 پرواز داشتن

🇮🇷............ ✈️................🇹🇷
مامان ارسلان _ دیانا دخترم اینجوری نکن ایشاالله عسل پیدا میشه ما هم
راحت میشیم اگه تو اینجوری کنی ک نمیشه ک
دیانا _آخه اصلا با هم زندگی نکردیم یه روز خوشیم یه روز ناراحت بسه دیه من خسته شدم بخدا کی تموم میشن
مامان ارسلان_غصه نخور الان می‌رسیم ترکیه مطمئنا میزارن بری ملاقاتش میری میبینیش اصلا نگران نباشی
دیانا _ خداکنه
😢😢😢😢😢😢
مامان ارسلان _یکم بخواب خیلی تو این مدت خسته شدی
دیانا _نمیتونم بخوابم

ارسلان _کمک کم رسیده بودیم ترکیه منو بردن تو یه زندان انفرادی و تاریک ک از وقتی اومدیم با فکر ب دیانا خوابم برد
کابوس 〰🥺🤍💔
ارسلان _نرو دیانا
دیانا _ارسلان واقعا ک
ارسلان _تروخدااا نرو
دیانا _ازت بدم میاد
ارسلان _نرووو دیانا
دیانا _دوستت ندارم
💔🖤💔🖤💔🖤💔🖤
واییی
وایی از خواب بلند شدم
این دیگه چ خوابی بود
لعنتت لعنت اینقد دستمو کوبیدم دیوار حس کردم رگام له شدن
بدجور رفتم تو فکر
حالم خوش نبود از اینور اتاق به اونور میرفتم
آخه چرا من ک تازه بدستش آورده بودم چرا خدا چرا تموم نمیشه 😩😩😩😩😩😩😩😩 بسهه بخدا بسههه دیگه

دیانا _رسیدیم
و من رفتم با همون وضع تو اتاقم
و با همون حالت خوابیدم
ساعتای 7 قرار بود با مامان ارسلان بریم زندان
مامان ارسلان_یه غذای خوب پختم
و نشستم رو مبل و تو گوشی دنبال وکیل میگشتم


ساعت 6 عصر
مامان ارسلان_دخترم بلند شو دیانا بلند شو
دیانا _بلند شدم و یکم تکون خوردم باشه الان میام مامان جان بوی غذا دیوونم کرد ولی حیف انگیزه خوردنش نداشتم مامان ارسلان بزور یکی دولقمه داد دهنم با هم حرکت کردیم سمت زندان
مامان ارسلان _Lütfen, lütfen.
خواهش میکنم
Lütfen görmesine izin ver.
Bakıyor, lütfen.
Lütfen, lütfen.
دیانا _دیدم اثری نداره خودم نشستم و ب پاش افتادم
I'm a girl who wishes she'd have a good day with her love.
I don't speak much Turkish.
Let me see him for a second.
Please, please.
من دختري هستم که آرزو ميکنم یع روز با عشقش داشته باشه
من زياد ترکي بلد میستم
بذار يه ثانيه ببينمش
ترو خدا تروخدا
پلیس_Sadece bir saniyeliğine.
فقط فقط یه لحظه
Onu gardiyana götür.
نگهبان ببرش
دیانا _چی میگن
مامان ارسلان _وای میذارن بری ببینیش
دیانا _وایی چه خوب
سریع با سربازه رفتم
یه جای تاریک رفتیم اولش ترسیدم ولی بعدش به زبان ترکی چیزایی رد و بدل میکردن من نمی‌فهمیدم
ک دری رو باز کردن و ب من اشاره کرون برو
خودشونم رفتن کنار
من رفتم آروم جلو و دیدم ارسلان سرش پایانه دستمو گذاشتم رو دهانم و یه جوری شدممم دستمو آروم برداشتم بغضمو قورت دادم و اشکامو پاک کردم
دیدگاه ها (۰)

#زیباترین_عشق ‌#پارت 8۱فردا 🌞عسل _خسته شدم تو این بیابون من ...

#زیباترین_عشق#پارت_8۲محراب _بخدا رفتممامان ارسلان_کفت کجا رف...

#زیباترین_عشق#پارت_7۹محراب _تو امدارم شوخی میکنمدیانا پکری د...

#زیباترین_عشق#پارت_7۸دیانا _وقتی ارسلان رفت تیکه از وجودم کن...

رمان بغلی من پارت ۴۸یاشار: کت شلوار خوشگلمو( عکسشو میزارم)...

رمان بغلی من پارت ۱۰۱و۱۰۲و۱۰۳ارسلان: دیانا دیانا: بله جایی و...

رمان بغلی من پارت های ۸۹و۹۰و۹۱دیانا: دیگه از بیدار موندن ها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط