فراتر از دوستی قسمت ⁹
فراتر از دوستی قسمت ⁹
هیونجین هر دوتا آهنگ و بعد استراحت میومد پیش فیلیکس کنسرت تموم شد فیلیکس خواست بره ک هیونجین صداش کرد
" فیلیکس بیا اینجا * داد * "
فیلیکس رفت پیش هیونجین اینجا هم گروهی هاش هم بودن هیونجین شروع کرد معرفی فیلیکس
" خب این همون بهترين دوستمه ک بخاطر دانشگاه های مختلفی ک میرفتیم راهمون از هم جدا شد لی فیلیکس "
Leno:
" اینکه همون دکتر تو بیمارستانه دکتر لی همونی ک چان رو بردیم عمل کرد "
han:
" راست میگی ها ما خیلی ازتون ممنونیم ب لطف شما چان الان کاملن حالش خوبه "
Felix:
" خیلی هم خوب ... کاری نکردم ک "
Leno:
" ن شما خیلی لطف کردید جدا از این شما خیلی هم لطف میکنید ک هیونجین رو آدم کردین اولین بار بود تو اجرا لبخند زد پیش ما همیشه انگار میخاد مارو بکشه ولی انگار پیش شما اینطوری نیست "
Felix:
" این...* اشاره ب هیونجین * ؟ خدایا ی چیزایی میگید آدم باور نمیکنه "
Hyunjin:
" من با آدمش خوب رفتار میکنم غیر این باشه همینطوری رفتار میکنم "
Leno:
" ن بابا پس ما آدمش نیستیم ن ؟ "
han:
" ببخشید دکتر لی ولی این دعوا های این دونفر دیگه برای ما عادی شده "
Felix:
" ن خآهش میکنم راحت باشین ... خب من دیگه میرم خونه ... شما ها هم خسته نباشید "
Hyunjin:
" باشه پس بعدن ی جا دیگه میبینمت دیگه "
Felix:
" باشه حالا ... خسته نباشید خدافظ "
everyone:
" ممنون دکتر لی شما هم خسته نباشید خدانگهدار "
Hyunjin:
" خدایا چقدر مودب شدن اینا "
han:
" سکوت کن باز دعوا میشه "
Hyunjin:
" باشه اوف "
لباس هاشون رو عوض کردن و هر کی رفت خونه خودش ساعت ⁶:³⁰ صبح بود ک هیونجین رسید خونه آروم کلید رو چرخوند و رفت تو خونه صدای تلویزیون میومد رفت تو حال دید فیلیکس رو مبل خوابش برده آروم تلوزیون رو خاموش کرد بعدش با زانو نشست رو زمین فیلیکس رو بغل کرد برد گذاشت تو اتاق روش پتو کشید خودش رفت حموم اومد لباس تو خونه پوشید و رفت کنار فیلیکس دراز کشید و بغلش کرد سریع خوابش برد
>ساعت¹³:⁵⁵ دیقه ظهر<
آروم چشمام رو باز کردم دیدم تو اتاق خوابیدم من ک دیشب تو اتاق نخوابیده بودم فهمیدم یکی محکم بغلم کرده خواستم جیغ بکشم فرار کنم ک دیدم دستای هیونجینه آروم خواستم از زیر دستاش در برم ک یک دفعه منو ب خودش چسبوند و بعد زیر گوشم حرف زد
" کجا فرار میکردی کوچولوم ؟ "
Felix:
" از خواب بلند شدم میخواستم بلند شم برم ی چی بخورم دیگه "
Hyunjin:
" چرا تو حال خوابیده بودی ؟ "
Felix:
" خوابم برد پس تو منو آوردی تو اتاق ؟ کی اومدی ؟ "
Hyunjin:
" اوهوم من بودم ... ⁰⁶:³⁰ اومدم خونه "
Felix:
" پس تو بخواب من برم صبحانه درست کنم "
Hyunjin:
" ظهره...ناهار باید درست کنی "
Felix:
" عمر دیگه عالیجناب؟ "
ادامه دارد...:)
هیونجین هر دوتا آهنگ و بعد استراحت میومد پیش فیلیکس کنسرت تموم شد فیلیکس خواست بره ک هیونجین صداش کرد
" فیلیکس بیا اینجا * داد * "
فیلیکس رفت پیش هیونجین اینجا هم گروهی هاش هم بودن هیونجین شروع کرد معرفی فیلیکس
" خب این همون بهترين دوستمه ک بخاطر دانشگاه های مختلفی ک میرفتیم راهمون از هم جدا شد لی فیلیکس "
Leno:
" اینکه همون دکتر تو بیمارستانه دکتر لی همونی ک چان رو بردیم عمل کرد "
han:
" راست میگی ها ما خیلی ازتون ممنونیم ب لطف شما چان الان کاملن حالش خوبه "
Felix:
" خیلی هم خوب ... کاری نکردم ک "
Leno:
" ن شما خیلی لطف کردید جدا از این شما خیلی هم لطف میکنید ک هیونجین رو آدم کردین اولین بار بود تو اجرا لبخند زد پیش ما همیشه انگار میخاد مارو بکشه ولی انگار پیش شما اینطوری نیست "
Felix:
" این...* اشاره ب هیونجین * ؟ خدایا ی چیزایی میگید آدم باور نمیکنه "
Hyunjin:
" من با آدمش خوب رفتار میکنم غیر این باشه همینطوری رفتار میکنم "
Leno:
" ن بابا پس ما آدمش نیستیم ن ؟ "
han:
" ببخشید دکتر لی ولی این دعوا های این دونفر دیگه برای ما عادی شده "
Felix:
" ن خآهش میکنم راحت باشین ... خب من دیگه میرم خونه ... شما ها هم خسته نباشید "
Hyunjin:
" باشه پس بعدن ی جا دیگه میبینمت دیگه "
Felix:
" باشه حالا ... خسته نباشید خدافظ "
everyone:
" ممنون دکتر لی شما هم خسته نباشید خدانگهدار "
Hyunjin:
" خدایا چقدر مودب شدن اینا "
han:
" سکوت کن باز دعوا میشه "
Hyunjin:
" باشه اوف "
لباس هاشون رو عوض کردن و هر کی رفت خونه خودش ساعت ⁶:³⁰ صبح بود ک هیونجین رسید خونه آروم کلید رو چرخوند و رفت تو خونه صدای تلویزیون میومد رفت تو حال دید فیلیکس رو مبل خوابش برده آروم تلوزیون رو خاموش کرد بعدش با زانو نشست رو زمین فیلیکس رو بغل کرد برد گذاشت تو اتاق روش پتو کشید خودش رفت حموم اومد لباس تو خونه پوشید و رفت کنار فیلیکس دراز کشید و بغلش کرد سریع خوابش برد
>ساعت¹³:⁵⁵ دیقه ظهر<
آروم چشمام رو باز کردم دیدم تو اتاق خوابیدم من ک دیشب تو اتاق نخوابیده بودم فهمیدم یکی محکم بغلم کرده خواستم جیغ بکشم فرار کنم ک دیدم دستای هیونجینه آروم خواستم از زیر دستاش در برم ک یک دفعه منو ب خودش چسبوند و بعد زیر گوشم حرف زد
" کجا فرار میکردی کوچولوم ؟ "
Felix:
" از خواب بلند شدم میخواستم بلند شم برم ی چی بخورم دیگه "
Hyunjin:
" چرا تو حال خوابیده بودی ؟ "
Felix:
" خوابم برد پس تو منو آوردی تو اتاق ؟ کی اومدی ؟ "
Hyunjin:
" اوهوم من بودم ... ⁰⁶:³⁰ اومدم خونه "
Felix:
" پس تو بخواب من برم صبحانه درست کنم "
Hyunjin:
" ظهره...ناهار باید درست کنی "
Felix:
" عمر دیگه عالیجناب؟ "
ادامه دارد...:)
۶.۰k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.