★قراره ی مدت محو شم بخاطر همین چن قسمت باهم گذاشتم★
★قراره ی مدت محو شم بخاطر همین چن قسمت باهم گذاشتم★
فراتر از دوستی قسمت ¹⁰
Hyunjin:
" *خنده * خب درست نکن "
Felix:
" چون خودم گشنمه میرم ی چی درست کنم "
Hyunjin:
" پس من چی چون فقد خودت گشنته؟ "
Felix:
" شوخی کردم دیگه "
Hyunjin:
" ن دیگه بهم بر خورد * پشت میکنه بهش * "
Felix:
" الان قهر کردی ؟ "
Hyunjin:
" بله مشکل داری ؟ "
فیلیکس بلند شد رفت اون ور تخت ک هیونجین برگشت اون طرف تخت دوباره فیلیکس رفت اون طرف ولی هیونجین برگشت سمت مخالفش ¹⁰ همین کار رو کرد تا اینکه فیلیکس خسته شد
" وایی خسته شدم دیگه سر چیز مسخره ای قهر کردی "
Hyunjin:
" نخیر مسخره نبود "
فیلیکس بدون اینکه جواب بده رفت نشست تو حال نشست رو زمین ب مبل تیکه داد عینکش رو زد لپ تاپش رو گذاشته رو میز عسلی و باز کرد و هنسفریش رو گذاشت تو گوشش و آهنگ گذاشته خودکارش رو دستش گرفت و شروع کرد ب بررسی ورقه های رو ب روش بعد از نیم ساعت هیونجین از اتاق اومد بیرون دیگه فیلیکس مشغول کاره تو آشپز خونه رفت فهمید فیلیکس هیچی درست نکرده تا بخوره شروع کرد ب فکر کردن تا ی چیزی درست کنه فهمید باید چی درست کنه شروع کرد ب درست کردن غذا ؛ غذا ک تموم شد ریخت تو ظرف و گذاشت تو سینی و رو ی کاغذ ی چی نوشت :
" کوچولو بخور بعد کار کن حالت بد میشه ...
قبول هم دارم سر چیز مسخره ای قهر کردم ببخشید ب کارت برس...
موفق باشی کوچولوم ...
فایتینگ:) "
و سینی رو گذاشت رو میز عسلی و رفت پشت مبل یکی زد رو گردن فیلیکس و بعد رفت تو اتاق
Felix:
داشتم کارم رو میکردم یهو یکی از پشت گردنم اطرافم رو نیگا کردم دیدم ی سینی غذا کنارمه کنارش هم ی ورقس خوندم ... پس بلده غذا درست کنه ...
شروع کردم ب خوردن غذا چقدر هم دستپختش خوبه کارم رو تموم کردم در لپ تاپ رو بستم ورقه هارو جمع کردم هنذفری رو در آوردم و عینکم هم در آوردم و گذاشتم روی لپ تاپ ظرف هارو بردم و شستم اومدم تو حال دو دل شدم برم تو اتاق یا ن آخر تصمیم گرفتم بخاطر گوشیم برم تو اتاق رفتم جلو در اتاق بدون اینکه در بزنم همینطوری رفتم تو اتاق سر تخت دراز کشیده بود سرش تو گوشی بود خواست چیزی بگه ولی دید ساکتم چیزی نگفت رفتم از رو دراور بغل تخت گوشیم رو برداشتم جلو در برگشتم سمتش دیدم داشت منو نگاه میکرد سرم رو برگردوندم رفتم بیرون دوباره اومدم داخل رفتم نزدیک تخت
" غذا خوشمزه بود مرسی * لپش رو بوس میکنه ، با داد حرف میزنه * "
بعد هم سریع اومدم بیرون در رو بستم ک دیدم سریع درو باز کرد اومد بیرون دستم رو کشید و دستش رو گذاشت رو گردنم و یهو ل.ب.ا.ش رو گذاشت رو ل.ب.ا.م و بعد هم تو چشمام نگاه کرد
" خآهش فسقلی من "
بعد با دستاش موهام رو بهم ریخت و رفت تو اتاق رو تخت دراز کشید منم رفتم تو اتاق و...
ادامه دارد...:)
فراتر از دوستی قسمت ¹⁰
Hyunjin:
" *خنده * خب درست نکن "
Felix:
" چون خودم گشنمه میرم ی چی درست کنم "
Hyunjin:
" پس من چی چون فقد خودت گشنته؟ "
Felix:
" شوخی کردم دیگه "
Hyunjin:
" ن دیگه بهم بر خورد * پشت میکنه بهش * "
Felix:
" الان قهر کردی ؟ "
Hyunjin:
" بله مشکل داری ؟ "
فیلیکس بلند شد رفت اون ور تخت ک هیونجین برگشت اون طرف تخت دوباره فیلیکس رفت اون طرف ولی هیونجین برگشت سمت مخالفش ¹⁰ همین کار رو کرد تا اینکه فیلیکس خسته شد
" وایی خسته شدم دیگه سر چیز مسخره ای قهر کردی "
Hyunjin:
" نخیر مسخره نبود "
فیلیکس بدون اینکه جواب بده رفت نشست تو حال نشست رو زمین ب مبل تیکه داد عینکش رو زد لپ تاپش رو گذاشته رو میز عسلی و باز کرد و هنسفریش رو گذاشت تو گوشش و آهنگ گذاشته خودکارش رو دستش گرفت و شروع کرد ب بررسی ورقه های رو ب روش بعد از نیم ساعت هیونجین از اتاق اومد بیرون دیگه فیلیکس مشغول کاره تو آشپز خونه رفت فهمید فیلیکس هیچی درست نکرده تا بخوره شروع کرد ب فکر کردن تا ی چیزی درست کنه فهمید باید چی درست کنه شروع کرد ب درست کردن غذا ؛ غذا ک تموم شد ریخت تو ظرف و گذاشت تو سینی و رو ی کاغذ ی چی نوشت :
" کوچولو بخور بعد کار کن حالت بد میشه ...
قبول هم دارم سر چیز مسخره ای قهر کردم ببخشید ب کارت برس...
موفق باشی کوچولوم ...
فایتینگ:) "
و سینی رو گذاشت رو میز عسلی و رفت پشت مبل یکی زد رو گردن فیلیکس و بعد رفت تو اتاق
Felix:
داشتم کارم رو میکردم یهو یکی از پشت گردنم اطرافم رو نیگا کردم دیدم ی سینی غذا کنارمه کنارش هم ی ورقس خوندم ... پس بلده غذا درست کنه ...
شروع کردم ب خوردن غذا چقدر هم دستپختش خوبه کارم رو تموم کردم در لپ تاپ رو بستم ورقه هارو جمع کردم هنذفری رو در آوردم و عینکم هم در آوردم و گذاشتم روی لپ تاپ ظرف هارو بردم و شستم اومدم تو حال دو دل شدم برم تو اتاق یا ن آخر تصمیم گرفتم بخاطر گوشیم برم تو اتاق رفتم جلو در اتاق بدون اینکه در بزنم همینطوری رفتم تو اتاق سر تخت دراز کشیده بود سرش تو گوشی بود خواست چیزی بگه ولی دید ساکتم چیزی نگفت رفتم از رو دراور بغل تخت گوشیم رو برداشتم جلو در برگشتم سمتش دیدم داشت منو نگاه میکرد سرم رو برگردوندم رفتم بیرون دوباره اومدم داخل رفتم نزدیک تخت
" غذا خوشمزه بود مرسی * لپش رو بوس میکنه ، با داد حرف میزنه * "
بعد هم سریع اومدم بیرون در رو بستم ک دیدم سریع درو باز کرد اومد بیرون دستم رو کشید و دستش رو گذاشت رو گردنم و یهو ل.ب.ا.ش رو گذاشت رو ل.ب.ا.م و بعد هم تو چشمام نگاه کرد
" خآهش فسقلی من "
بعد با دستاش موهام رو بهم ریخت و رفت تو اتاق رو تخت دراز کشید منم رفتم تو اتاق و...
ادامه دارد...:)
۷.۶k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.