فراتر از دوستی قسمت ¹¹
فراتر از دوستی قسمت ¹¹
منم رفتم تو اتاق تا رو تخت دراز بکشم
" اون همه بالش رو تخت رو کجای خودت فرو کردی هیون ؟"
Hyunjin:
" پشتم گذاشتم سرت رو بزار رو دستم "
Felix:
" دستت رو بیار پایین "
Hyunjin:
" باش...حالا دراز بکش "
اول یکم با گوشی خودم در رفتم بعد خسته شدم
" چی داری میبینی ؟ "
Hyunjin:
" هیچی...فیلم دارم میبینم چیشده مگه ؟ "
نزدیک تر رفتم بهش سرم رو گذاشت رو سینش
" منم میبینم "
Hyunjin:
" باشه "
★بقیش رو خودم دارم میگم★
بعد از نیم ساعت هیونجین ب فیلیکس نگاه کرد دید آروم خوابش برده خیلی آروم گوشی رو خاموش کرد و گذاشت روی دراور بغل تخت با پاهاش پتو رو گرفت و بالا آورد بعد با دستاش رو سر فیلیکس هم پتو کشید خودش هم آروم آروم خوابش برد
>ساعت ¹⁸:⁰⁰ بعد از ظهر
فیلیکس آروم آروم چشماش رو باز کرد دید تو بغل هیونجین خوابش برده آروم سرش رو خواست بلند کنه ک صدای هیونجین اومد
" خوب خوابیدی ؟ "
Felix:
" چقدر سریع بلند شدی "
Hyunjin:
" خوابم یکم زیادی سبکه بدنت تکون بخوره جوری ک خودت هم نفهمی من بیدار میشم سریع خواب هم نباشم اینطوریه کلن "
Felix:
" عآهآ "
فیلیکس بلند شد از رو تخت داشت از جلوی آینه رد میشد ک رنگ پایین موهاش توجهش رو جلب کرد
" وا خدایا ... موهای من ک سیاهه پس چرا پایینش این رنگی شده وا ! "
فیلیکس فهمید ی کاسه زیر نیم کاسس سریع رفت سمت هیونجین و دستش رو گرفت انگشتش رو از روی بازوی هیونجین تا روی انگشت هاش کشید
" پس بخاطر کرم رو دست های تو بود ن ؟ "
Hyunjin:
" عآ...ارع "
Felix:
" سریع میری کل هر دوتا دستت رو میشوری تا ببینم چی بوده ک روش کرم زدی سریع باش حرف نزن "
هیونجین ب اجبار بدون هیچ حرفی رفت تو دست شویی و دستش رو کاملن شست ی لحظه دستاش رو نگاه کن تو آینه همه جای بخیه و جای تیغ بود همش هم بخاطر خودکشی های نا موفقش بود آروم اومد بیرون ب امید اینکه فیلیکس نباشه تو اتاق همین ک در رو باز کرد با فیلیکس رو ب رو شد فیلیکس سریع کل دست های هیونجین رو بر انداز کرد
" خودکشی های ناموفق مگه ن ؟ "
Hyunjin:
" ام...ارع "
Felix:
" از کی ؟ "
Hyunjin:
" از اول راهنمایی * سرش میوفته پایین * "
Felix:
" تا الان ؟ "
Hyunjin:
" تا یک ساعت قبل اون روزی ک تجدید دیدار بود "
Felix:
" چرا ؟ "
Hyunjin:
" بخاطر مشکلات خانوادگی و هیت هایی ک میگرفتم و بخاطر اینکه تنها بودم "
Felix:
" خب ... آخه ... هوف ... هیچی...برو لباست رو عوض کن "
Hyunjin:
" ببخشید بهت نگفتم کوچولوم "
فیلیکس بدون اینکه چیزی بگه رفت بیرون تا هیونجین لباسش رو عوض کنه وقتی هیونجین اومد بیرون فیلیکس رفت تو اتاق تا پایین موهاش رو بشوره اومد بیرون ی تیشرت و شرتک پوشید و اومد بیرون و...
ادامه دارد...:)
منم رفتم تو اتاق تا رو تخت دراز بکشم
" اون همه بالش رو تخت رو کجای خودت فرو کردی هیون ؟"
Hyunjin:
" پشتم گذاشتم سرت رو بزار رو دستم "
Felix:
" دستت رو بیار پایین "
Hyunjin:
" باش...حالا دراز بکش "
اول یکم با گوشی خودم در رفتم بعد خسته شدم
" چی داری میبینی ؟ "
Hyunjin:
" هیچی...فیلم دارم میبینم چیشده مگه ؟ "
نزدیک تر رفتم بهش سرم رو گذاشت رو سینش
" منم میبینم "
Hyunjin:
" باشه "
★بقیش رو خودم دارم میگم★
بعد از نیم ساعت هیونجین ب فیلیکس نگاه کرد دید آروم خوابش برده خیلی آروم گوشی رو خاموش کرد و گذاشت روی دراور بغل تخت با پاهاش پتو رو گرفت و بالا آورد بعد با دستاش رو سر فیلیکس هم پتو کشید خودش هم آروم آروم خوابش برد
>ساعت ¹⁸:⁰⁰ بعد از ظهر
فیلیکس آروم آروم چشماش رو باز کرد دید تو بغل هیونجین خوابش برده آروم سرش رو خواست بلند کنه ک صدای هیونجین اومد
" خوب خوابیدی ؟ "
Felix:
" چقدر سریع بلند شدی "
Hyunjin:
" خوابم یکم زیادی سبکه بدنت تکون بخوره جوری ک خودت هم نفهمی من بیدار میشم سریع خواب هم نباشم اینطوریه کلن "
Felix:
" عآهآ "
فیلیکس بلند شد از رو تخت داشت از جلوی آینه رد میشد ک رنگ پایین موهاش توجهش رو جلب کرد
" وا خدایا ... موهای من ک سیاهه پس چرا پایینش این رنگی شده وا ! "
فیلیکس فهمید ی کاسه زیر نیم کاسس سریع رفت سمت هیونجین و دستش رو گرفت انگشتش رو از روی بازوی هیونجین تا روی انگشت هاش کشید
" پس بخاطر کرم رو دست های تو بود ن ؟ "
Hyunjin:
" عآ...ارع "
Felix:
" سریع میری کل هر دوتا دستت رو میشوری تا ببینم چی بوده ک روش کرم زدی سریع باش حرف نزن "
هیونجین ب اجبار بدون هیچ حرفی رفت تو دست شویی و دستش رو کاملن شست ی لحظه دستاش رو نگاه کن تو آینه همه جای بخیه و جای تیغ بود همش هم بخاطر خودکشی های نا موفقش بود آروم اومد بیرون ب امید اینکه فیلیکس نباشه تو اتاق همین ک در رو باز کرد با فیلیکس رو ب رو شد فیلیکس سریع کل دست های هیونجین رو بر انداز کرد
" خودکشی های ناموفق مگه ن ؟ "
Hyunjin:
" ام...ارع "
Felix:
" از کی ؟ "
Hyunjin:
" از اول راهنمایی * سرش میوفته پایین * "
Felix:
" تا الان ؟ "
Hyunjin:
" تا یک ساعت قبل اون روزی ک تجدید دیدار بود "
Felix:
" چرا ؟ "
Hyunjin:
" بخاطر مشکلات خانوادگی و هیت هایی ک میگرفتم و بخاطر اینکه تنها بودم "
Felix:
" خب ... آخه ... هوف ... هیچی...برو لباست رو عوض کن "
Hyunjin:
" ببخشید بهت نگفتم کوچولوم "
فیلیکس بدون اینکه چیزی بگه رفت بیرون تا هیونجین لباسش رو عوض کنه وقتی هیونجین اومد بیرون فیلیکس رفت تو اتاق تا پایین موهاش رو بشوره اومد بیرون ی تیشرت و شرتک پوشید و اومد بیرون و...
ادامه دارد...:)
۶.۱k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.