بلاخره عروس و داماد وارد سالن شدن
بلاخره عروس و داماد وارد سالن شدن
نگاه همه مهمونا به سمتمون جلب شد و شروع کردن به دست زدن...
نمیتونستم جلوی لبخندمو بگیرم...
وقتی رسیدیم ته دستمو گرفت که از پله ها برم بالا وخودشم اومد جلوم وایساد و دستمو گرفت
+تا روزی که ته نفس میکشه تو در امانی...
زبونم بند اومده بود...فقط میتونستم نگاش کنم...
سرشو خم کرد واروم لبامو بو.سید...
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
4سال بعد:
اروم پامو از دستشویی گذاشتم بیرون و با دقت به اطرافم نگاه کردم...انگار هیچکس نبود...بیبی چک رو پشتم قایم کردم... نمیدونستم چطوری باید ذوقمو پنهون کنم
خواستم برم تو اتاق که یهویونگ سوک جلوی راهم سبز شد
+مامان گشنمه
اروم بهش گفتم:
_بابا کجاست؟
+خوابیده...بهم گفت مسابقه بزاریم هرکی زودتر بخوابه برندس وخودش خوابید
خندم گرفت
_اونخواسته تورو بخوابونه که توموفق شدی
+من گشنمه
_باشه بیا بریم
و دستشو گرفتم بردم تو اشپز خونه و یه کیک بهش دادم
_همبنجا بشین بخور...خونه رو کثیف نکنی
سرشو تکون داد ونشست زمین
خیالم که از یونگ سوک راحت شد رفتم دنبال ته بگردم...
اتاقاروگشتم و بلاخره توی اتاق یونگ سوک پیداش کردم...بین اونهمه اسباب بازی خوابش برده بود...
اروم اروم رفتم نشستم کنارش و یه بار دیگه به بیبی چک نگاه کردم که نکنه اشتباه کرده باشم...ولی درست دیده بودم...
سرمو خم کردم سمتش و لباشو بو.سیدم
اروم چشماشو باز کرد و با لبخند نگام کرد
_دختر دوست داری یا پسر؟!
هنوز گیج خواب بود
+هان؟
_البته دیگه حق انتخاب نداری...تموم شد رفت
+چی شده؟
بیبی چکو گرفتم سمتش...با دقت نگاش کرد و یهو مثل برق گرفته ها نشست توجاش...
شوکه شده بود
بالبخند گفتم:دوباره داری بابا میشیییییییی💜
#صدای_تو
#p67
#End
نگاه همه مهمونا به سمتمون جلب شد و شروع کردن به دست زدن...
نمیتونستم جلوی لبخندمو بگیرم...
وقتی رسیدیم ته دستمو گرفت که از پله ها برم بالا وخودشم اومد جلوم وایساد و دستمو گرفت
+تا روزی که ته نفس میکشه تو در امانی...
زبونم بند اومده بود...فقط میتونستم نگاش کنم...
سرشو خم کرد واروم لبامو بو.سید...
💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜
4سال بعد:
اروم پامو از دستشویی گذاشتم بیرون و با دقت به اطرافم نگاه کردم...انگار هیچکس نبود...بیبی چک رو پشتم قایم کردم... نمیدونستم چطوری باید ذوقمو پنهون کنم
خواستم برم تو اتاق که یهویونگ سوک جلوی راهم سبز شد
+مامان گشنمه
اروم بهش گفتم:
_بابا کجاست؟
+خوابیده...بهم گفت مسابقه بزاریم هرکی زودتر بخوابه برندس وخودش خوابید
خندم گرفت
_اونخواسته تورو بخوابونه که توموفق شدی
+من گشنمه
_باشه بیا بریم
و دستشو گرفتم بردم تو اشپز خونه و یه کیک بهش دادم
_همبنجا بشین بخور...خونه رو کثیف نکنی
سرشو تکون داد ونشست زمین
خیالم که از یونگ سوک راحت شد رفتم دنبال ته بگردم...
اتاقاروگشتم و بلاخره توی اتاق یونگ سوک پیداش کردم...بین اونهمه اسباب بازی خوابش برده بود...
اروم اروم رفتم نشستم کنارش و یه بار دیگه به بیبی چک نگاه کردم که نکنه اشتباه کرده باشم...ولی درست دیده بودم...
سرمو خم کردم سمتش و لباشو بو.سیدم
اروم چشماشو باز کرد و با لبخند نگام کرد
_دختر دوست داری یا پسر؟!
هنوز گیج خواب بود
+هان؟
_البته دیگه حق انتخاب نداری...تموم شد رفت
+چی شده؟
بیبی چکو گرفتم سمتش...با دقت نگاش کرد و یهو مثل برق گرفته ها نشست توجاش...
شوکه شده بود
بالبخند گفتم:دوباره داری بابا میشیییییییی💜
#صدای_تو
#p67
#End
۷.۳k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.