مطمنم دیگه هیچ ارزویی نداری
مطمنم دیگه هیچ ارزویی نداری
_منخیلی ارزوها دارم هنوز
جیمین زد توحرفمون
+لطفا دو دقیقه باهم حرف نزنید تا این کارای جشنو تموم کنیم...
سرمو تکون دادم
_خب چی نیازه؟
+ هرچی بوده رو لیست کردم...شما خودتونم یهنگاه بندازین
و برگه رو داد دست ته...دوتایی بررسیش کردیم...چیزی کم نبود
_چیزیکم نیست...
جیمین برگه رو از دست ته گرفت
+پس میرم دنبال کاراش
ته گفت:
_واسه عروسیت جبران میکنم...
جیمین یه نگاه به هجین انداخت و با لبخند گفت:
+این حرف ته رو باید یادمون بمونه
هجین خندید
+من یادم میمونه...
جیمین گفت:
+خب من دیگه میرم
و رفت
ولو شدم روی مبل...تهیونگم نشست کنارم
+چرا خسته ایم؟
خندیدم
_نمیدونم...تازه همه کارا رو بقیه کردن...
سرشو گذاشت رو شونه م...
+خیلی خوابم میاد
_الان؟ وسط این شلوغی چطور میتونی بخوابی؟
خندید
+من همه جا میتونم بخوابم...
و دستشو حلقه کرد دور کمرم..از سرجام تکوننخوردم که بخوابه...
حدودا نیم ساعت همونطور مونده بود که اروم چشماشو باز کرد و سرشو اورد بالا بهم نگاه کرد
+چقد خوابیدم؟
_فکر کنم نیم ساعتی هست
از بغلم جدا شد و دستشو کرد توموهاش
+طراح لباسه نیومد؟
_نه هنوز
گوشیشو از جیبش در اورد و بهش زنگ زد اونم گفت که نزدیکه الان میرسه
+ یونگ سوک کجاس.؟
_اخرین بار با سورا دیدمش
از جاش پاشد
+توحیاطن؟
_اره
رفت تو حیاط و چند دقیقه بعد با یونگسوک برگشت و نشست کنارم...
+باید اتاق یونگ سوکم اماده کنم...باید تواتاقش بخوابه
_فعلا که نمیشه اتاقشوجدا کنیم...
+باید جدا کنیم...
_اگه شب گریه کنه چی...یا شیر بخواد
+شبا باید بخوابه...گریه چیه...
خندیدم
_داری حرف زور میزنیا
+ببین...چند روزه به زور جلوی خودمو گرفتم..دیگه نمیتونم...نهایتا بتونم تا عروسی صبر کنم
اروم زدم به بازوش
_اینقد عجله نکن...
+نمیتونم...خیلی برام سخته
خندم گرفت... با حرص گفت
+اره بخند..بخندددد...تو نخندی کی بخنده
خندم شدیدتر شد
+اصلا حالا که فکر میکنم تا عروسی خیلی دیرمیشه
خندموخوردم
_نه..همون عروسی خوبه...
از جاش پاشد
+میرم یونگ سوک رو بدم دست هجین...بعدش میرمتواتاقم توعم بیا...
_من نمیام
بهم زل زد...دیگه نتونستم چیزی بگم...فقط سرمو تکون دادم
یونگ سوک رو داد بغل هجین و رفت تو اتاقش...
منم چند دقیقه بعد دنبالش رفتم...
#صدای_تو
#p66
_منخیلی ارزوها دارم هنوز
جیمین زد توحرفمون
+لطفا دو دقیقه باهم حرف نزنید تا این کارای جشنو تموم کنیم...
سرمو تکون دادم
_خب چی نیازه؟
+ هرچی بوده رو لیست کردم...شما خودتونم یهنگاه بندازین
و برگه رو داد دست ته...دوتایی بررسیش کردیم...چیزی کم نبود
_چیزیکم نیست...
جیمین برگه رو از دست ته گرفت
+پس میرم دنبال کاراش
ته گفت:
_واسه عروسیت جبران میکنم...
جیمین یه نگاه به هجین انداخت و با لبخند گفت:
+این حرف ته رو باید یادمون بمونه
هجین خندید
+من یادم میمونه...
جیمین گفت:
+خب من دیگه میرم
و رفت
ولو شدم روی مبل...تهیونگم نشست کنارم
+چرا خسته ایم؟
خندیدم
_نمیدونم...تازه همه کارا رو بقیه کردن...
سرشو گذاشت رو شونه م...
+خیلی خوابم میاد
_الان؟ وسط این شلوغی چطور میتونی بخوابی؟
خندید
+من همه جا میتونم بخوابم...
و دستشو حلقه کرد دور کمرم..از سرجام تکوننخوردم که بخوابه...
حدودا نیم ساعت همونطور مونده بود که اروم چشماشو باز کرد و سرشو اورد بالا بهم نگاه کرد
+چقد خوابیدم؟
_فکر کنم نیم ساعتی هست
از بغلم جدا شد و دستشو کرد توموهاش
+طراح لباسه نیومد؟
_نه هنوز
گوشیشو از جیبش در اورد و بهش زنگ زد اونم گفت که نزدیکه الان میرسه
+ یونگ سوک کجاس.؟
_اخرین بار با سورا دیدمش
از جاش پاشد
+توحیاطن؟
_اره
رفت تو حیاط و چند دقیقه بعد با یونگسوک برگشت و نشست کنارم...
+باید اتاق یونگ سوکم اماده کنم...باید تواتاقش بخوابه
_فعلا که نمیشه اتاقشوجدا کنیم...
+باید جدا کنیم...
_اگه شب گریه کنه چی...یا شیر بخواد
+شبا باید بخوابه...گریه چیه...
خندیدم
_داری حرف زور میزنیا
+ببین...چند روزه به زور جلوی خودمو گرفتم..دیگه نمیتونم...نهایتا بتونم تا عروسی صبر کنم
اروم زدم به بازوش
_اینقد عجله نکن...
+نمیتونم...خیلی برام سخته
خندم گرفت... با حرص گفت
+اره بخند..بخندددد...تو نخندی کی بخنده
خندم شدیدتر شد
+اصلا حالا که فکر میکنم تا عروسی خیلی دیرمیشه
خندموخوردم
_نه..همون عروسی خوبه...
از جاش پاشد
+میرم یونگ سوک رو بدم دست هجین...بعدش میرمتواتاقم توعم بیا...
_من نمیام
بهم زل زد...دیگه نتونستم چیزی بگم...فقط سرمو تکون دادم
یونگ سوک رو داد بغل هجین و رفت تو اتاقش...
منم چند دقیقه بعد دنبالش رفتم...
#صدای_تو
#p66
۷.۹k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.