p20
ات:خب حالا میای که یادمون بره بریم بیرون دور بزنیم..؟(ذوق )
کوک:اممم...بیرون نه
ات:ای بابا..باشه..(ناراحت شد و داشت از اتاق میرفت بیرون..)
کوک:کجا کجا ...بیرون نه ولی شهربازی چرا...(خنده9
ات:جدی میگی ...(ذوق)
کوک:بله بانو...
ات:یسسس(روی تخت میپرید هوا که یهو.....)
دستش خورد به دیوار و خونریزیش بیشتر شد..
ات:اخ..ولی الان مشکل ما این نیست باید بریم شهربازی..(ذوق)
کوک:ای دختر سربه هوا الان اگه دستت بدتر بشه چی ....
ات:هیچیش نمیشه چون من خیلی این اتفاق ها واسم افتاده..(خوشحال)(که یهو فهمید چی گفته جلوی دهنش رو گرفت و به بهونه ی این که کار داره میخواست در بره..)
ات:امم جونگ کوک جان میدونی من یکم گشنمه باید بریم پایین چون اون دختره نزات شیرموزم رو بخورم..(خنده ضایع و رفت تا اینکه دستگیره رو بگیره کوک خودش رو رسوند و مانع رفتنش شد...)
کوک:خب .. خب.. خب..(در رو قفل کرد و سه بار دست زد...)
کوک:همه چیز رو از اول برام بگو...
ات:خب راستش چیزه خاصی نیست مال قبله پس گذشته رو مرور نکنیم چون حالمو بدتر میکنه...(ناراحت سرش پایین بود و توی چشماش اشک)
که کوک میره بالا سرش و چونشو اروم میگیره و میاره بالا...
کوک:میتونی بعدن بگی..درضمن مگه من نگفتم نباید چشمای اقیانوسیت پر از قطره بارون بشه..؟
ات:منو ببخش ..هق..واقعا خیلی بهم ضربه میزنه حتی بهش فکر کنم..بخاطر همینه که بیشتر خودمو سرگرم میکنم تا شاد به نظر برسم..هق ولی هیچکس باورش نمیشه...
این دختر اروم و درونگرا دوست داره یجایی خودش رو خالی کنه و شاد باشه خیلی ارزوش رو داشتم که مکس برام این تصمیم رو گرفت و الان یکم بهتر شدم ..هق..و کمتر ..به گذشته فکر میکنم..هق(گریه شدید)
کوک:خب دیگه گریه نکن منم گریه میکنما...
ات:(خنده غمگین)مگه توهم گریه میکنی..
کوک:مگه مافیا ها دل ندارن ..اونا هم میتونن گریه کنن..
ات:ولی بعضیا نه..اصلا وجودشون اجازه نمیده خوب باشن..(اروم ولی کوک شنید)
کوک:چی...
ات:هیچی هیچی..پاشیم اماده بشیم...(اب دماغش رو کشید بالا تا خواست بره کوک دوباره مانع شد)
کوک:اته یا همین الان میگی یا بیرون نمیریم..(داد و عصبی ولی یواش داد زد)
ات:چرا میخای بدونی..چرا گذشته نکبت بارمو میخای بدونی هاا(داد و گریه شدید)
کوک:چون تو نصفی از وجودمو...(داد)میفهمی...خیلی سخته کسی که عاشقشی و جونتو براش میدی ..چرا ناراحته و پنهون میکنه اگه دلت برای خودت نمیسوزه واسه من بسوزه واقعا نمیخوام تورو توی این حالت ببینم...(تا حرفش تموم شد ..محک اته رو گرفت بغل و اتهم متقابل گرفت بغل ...)
کوک:دوست دارم تا موقعی که کنار همیم همینجور بغلت بگیرم و تا جایی که بوی تنت باشه بوت کنم(بم و اروم)
...........................................................................................................
دوستان اینم بخطر روی گل شما ...واقعا حالم بده... دندون کشیدم..درد میکنه ..امیدوارم بدونین چقدر درد داره بعد از کشیدنش ..حالم واقعا خوب نیست و این پارت هماهنگی عجیبی با حالم داشت یعنی خیلی مودش مثل من بود...:)
کوک:اممم...بیرون نه
ات:ای بابا..باشه..(ناراحت شد و داشت از اتاق میرفت بیرون..)
کوک:کجا کجا ...بیرون نه ولی شهربازی چرا...(خنده9
ات:جدی میگی ...(ذوق)
کوک:بله بانو...
ات:یسسس(روی تخت میپرید هوا که یهو.....)
دستش خورد به دیوار و خونریزیش بیشتر شد..
ات:اخ..ولی الان مشکل ما این نیست باید بریم شهربازی..(ذوق)
کوک:ای دختر سربه هوا الان اگه دستت بدتر بشه چی ....
ات:هیچیش نمیشه چون من خیلی این اتفاق ها واسم افتاده..(خوشحال)(که یهو فهمید چی گفته جلوی دهنش رو گرفت و به بهونه ی این که کار داره میخواست در بره..)
ات:امم جونگ کوک جان میدونی من یکم گشنمه باید بریم پایین چون اون دختره نزات شیرموزم رو بخورم..(خنده ضایع و رفت تا اینکه دستگیره رو بگیره کوک خودش رو رسوند و مانع رفتنش شد...)
کوک:خب .. خب.. خب..(در رو قفل کرد و سه بار دست زد...)
کوک:همه چیز رو از اول برام بگو...
ات:خب راستش چیزه خاصی نیست مال قبله پس گذشته رو مرور نکنیم چون حالمو بدتر میکنه...(ناراحت سرش پایین بود و توی چشماش اشک)
که کوک میره بالا سرش و چونشو اروم میگیره و میاره بالا...
کوک:میتونی بعدن بگی..درضمن مگه من نگفتم نباید چشمای اقیانوسیت پر از قطره بارون بشه..؟
ات:منو ببخش ..هق..واقعا خیلی بهم ضربه میزنه حتی بهش فکر کنم..بخاطر همینه که بیشتر خودمو سرگرم میکنم تا شاد به نظر برسم..هق ولی هیچکس باورش نمیشه...
این دختر اروم و درونگرا دوست داره یجایی خودش رو خالی کنه و شاد باشه خیلی ارزوش رو داشتم که مکس برام این تصمیم رو گرفت و الان یکم بهتر شدم ..هق..و کمتر ..به گذشته فکر میکنم..هق(گریه شدید)
کوک:خب دیگه گریه نکن منم گریه میکنما...
ات:(خنده غمگین)مگه توهم گریه میکنی..
کوک:مگه مافیا ها دل ندارن ..اونا هم میتونن گریه کنن..
ات:ولی بعضیا نه..اصلا وجودشون اجازه نمیده خوب باشن..(اروم ولی کوک شنید)
کوک:چی...
ات:هیچی هیچی..پاشیم اماده بشیم...(اب دماغش رو کشید بالا تا خواست بره کوک دوباره مانع شد)
کوک:اته یا همین الان میگی یا بیرون نمیریم..(داد و عصبی ولی یواش داد زد)
ات:چرا میخای بدونی..چرا گذشته نکبت بارمو میخای بدونی هاا(داد و گریه شدید)
کوک:چون تو نصفی از وجودمو...(داد)میفهمی...خیلی سخته کسی که عاشقشی و جونتو براش میدی ..چرا ناراحته و پنهون میکنه اگه دلت برای خودت نمیسوزه واسه من بسوزه واقعا نمیخوام تورو توی این حالت ببینم...(تا حرفش تموم شد ..محک اته رو گرفت بغل و اتهم متقابل گرفت بغل ...)
کوک:دوست دارم تا موقعی که کنار همیم همینجور بغلت بگیرم و تا جایی که بوی تنت باشه بوت کنم(بم و اروم)
...........................................................................................................
دوستان اینم بخطر روی گل شما ...واقعا حالم بده... دندون کشیدم..درد میکنه ..امیدوارم بدونین چقدر درد داره بعد از کشیدنش ..حالم واقعا خوب نیست و این پارت هماهنگی عجیبی با حالم داشت یعنی خیلی مودش مثل من بود...:)
۱۲.۰k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.