p21
چند روز بعد
کوک:اتهه..(داد)
ات:بله..
کوک:امشب تولد سوزیه دعوتمون کرده ...ساعت 7میریم....
ات:اوکی...
ساعت 5:35
ویو ات
رفتم بالا.. وارد حموم شدم خواستم یه دوش یه ربعه بگیرم که دیدم یهو در حموم باز شد ...
ات:هیننن(که یهو دستای یکی جلوی چشماش رو گرفت )
ات:هی کی هستی ..(بغض)
که یهووووووووووووووووووو
سلامممممممممممم دوستاننننننننن اومدممممم با یه عالمهههه پارتتتتتتتت
کوک:اتهه..(داد)
ات:بله..
کوک:امشب تولد سوزیه دعوتمون کرده ...ساعت 7میریم....
ات:اوکی...
ساعت 5:35
ویو ات
رفتم بالا.. وارد حموم شدم خواستم یه دوش یه ربعه بگیرم که دیدم یهو در حموم باز شد ...
ات:هیننن(که یهو دستای یکی جلوی چشماش رو گرفت )
ات:هی کی هستی ..(بغض)
که یهووووووووووووووووووو
سلامممممممممممم دوستاننننننننن اومدممممم با یه عالمهههه پارتتتتتتتت
۷.۹k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.