P19
درحال خوردن شیرموز بود که یهو...یه دختری اومد گفت..
دختره:هی هرزه کوچولو بدو برو لباسای ارباب رو بشور ...پاشو ...اصلا کی بهت گفته دست بزنی به شیرموزا ارباب من و بشینی رو اپن هاااا(با داد )
ات:تو کی هستی که سر من داد میزنی..(ریلکس داشت ادامه شیرموزش رو میخورد)
دختره:من نامزد اربابم ...و همه مثل سگ ازم میترسن..(عشوه و داد)
ات:اوه پس نامزد ارباب لباس خدمتکاری میپوشه و داره کار میکنه...
دختره:چه ربطی داره نمیتونم توی خونه خودم کار کنم..(عشوه حال بهم زنی)
ات:دختره رو مخ و پرو..(اروم گفت و پشت کرد بهش)
دختره:الان نشونت میدم ...(یدفعه از موهای اته گرفت و کشید ..اته اومد پایین و هرکاری کرد که موهاشو از دستش دراره نمیتونستم که یهو دختره دست اته رو گرفت و پرت کرد که باعث شد دست اته بخوره به گاز بسوزه و خون بیاد اینقدر که گاز داغ بود ولی اته خودش هنوز نفهمیده بود ...که یهو ..
موهاشو از دست دختر دراورد و کشیده محکم زد به صورت دختره ...و انگشتش رو تحدید وارانه اورد بالا و گفت....
ات:دفعه دیگه منو ببینی سرخم میکنی چه برسه به این که موهامو بکشی دختره هرزه....(اخم و داد)
دختره:هه خر کی باشی تو..(داد)
کوک:چخبرههه اینجااااااا(عربده)
دختره:ارباب ارباب اون دختره هرزه تازه اومده خیلی بی فرهنگ بود باید یکم ادبش میکردم....(عشوه و ناز ..یکم از لباسش رو اورد پایین که بدنشو معلوم کنه)
اته که داشت موهای بلندش رو بالا میبست و خون لبش رو پاک میکرد نگاهی به جونگ کوک کرد...
کوک:اتهه(عربده)
(که دختره نیشخند عوضی مانندی زد)
ات:بله..
کوک:چه اتفاقی افتاده برات .....نگو که این دختره .......سوناااااا(عربده)
سونا:بله ارباب...
کوک: به نگهبانا بگو بیان این ج**نده رو جمع کنن و ببرن انباری و مثل سگ بزننش تا خودم بیام....
سونا:چشم ارباب..
دختره نگاهی به اته کرد و صورتشرو داد پایین ..
که اته نزدیکش رفت و گفت...
ات:دیدی گفتم ببینیم باید جلوم سر خم کنی...(اروی جوری گفت که کوک بشنوه)
که دخترو بردن و کوک سریع دست اته رو گرفت و بردش بالا ... نشوندش روی تخت...
کوک:چرا این اتفاق افتاد ..که لب و دست تو باید اینجور باشه...(فوق عصبی)
ات:هی فقط قول بده عصبی نباشی..باشه..
کوک:باشه..(نفس عصبی بیرون داد)
(کل جریانو براش تعریف کرد در حین بستن زخم هاش)
کوک:لطفا دفعه دیگه مواظب خودت باش ...من نمیخوام اتفاقی واست بیوفته ..اگر خدایی نکرده بیوفته من میمیرم...پس بخاطر من مواظب خودت باش(دستاش رو بوسید)
ات:(با سر تکون دادن و لبخند)
................................................................................................................................................................................
کیف میکنید چقدر براتون نوشتم این چند روز رو جبران کردم.....
پس شما هم حمایت کنید تا همیشه اینجور بنویسم..............
دختره:هی هرزه کوچولو بدو برو لباسای ارباب رو بشور ...پاشو ...اصلا کی بهت گفته دست بزنی به شیرموزا ارباب من و بشینی رو اپن هاااا(با داد )
ات:تو کی هستی که سر من داد میزنی..(ریلکس داشت ادامه شیرموزش رو میخورد)
دختره:من نامزد اربابم ...و همه مثل سگ ازم میترسن..(عشوه و داد)
ات:اوه پس نامزد ارباب لباس خدمتکاری میپوشه و داره کار میکنه...
دختره:چه ربطی داره نمیتونم توی خونه خودم کار کنم..(عشوه حال بهم زنی)
ات:دختره رو مخ و پرو..(اروم گفت و پشت کرد بهش)
دختره:الان نشونت میدم ...(یدفعه از موهای اته گرفت و کشید ..اته اومد پایین و هرکاری کرد که موهاشو از دستش دراره نمیتونستم که یهو دختره دست اته رو گرفت و پرت کرد که باعث شد دست اته بخوره به گاز بسوزه و خون بیاد اینقدر که گاز داغ بود ولی اته خودش هنوز نفهمیده بود ...که یهو ..
موهاشو از دست دختر دراورد و کشیده محکم زد به صورت دختره ...و انگشتش رو تحدید وارانه اورد بالا و گفت....
ات:دفعه دیگه منو ببینی سرخم میکنی چه برسه به این که موهامو بکشی دختره هرزه....(اخم و داد)
دختره:هه خر کی باشی تو..(داد)
کوک:چخبرههه اینجااااااا(عربده)
دختره:ارباب ارباب اون دختره هرزه تازه اومده خیلی بی فرهنگ بود باید یکم ادبش میکردم....(عشوه و ناز ..یکم از لباسش رو اورد پایین که بدنشو معلوم کنه)
اته که داشت موهای بلندش رو بالا میبست و خون لبش رو پاک میکرد نگاهی به جونگ کوک کرد...
کوک:اتهه(عربده)
(که دختره نیشخند عوضی مانندی زد)
ات:بله..
کوک:چه اتفاقی افتاده برات .....نگو که این دختره .......سوناااااا(عربده)
سونا:بله ارباب...
کوک: به نگهبانا بگو بیان این ج**نده رو جمع کنن و ببرن انباری و مثل سگ بزننش تا خودم بیام....
سونا:چشم ارباب..
دختره نگاهی به اته کرد و صورتشرو داد پایین ..
که اته نزدیکش رفت و گفت...
ات:دیدی گفتم ببینیم باید جلوم سر خم کنی...(اروی جوری گفت که کوک بشنوه)
که دخترو بردن و کوک سریع دست اته رو گرفت و بردش بالا ... نشوندش روی تخت...
کوک:چرا این اتفاق افتاد ..که لب و دست تو باید اینجور باشه...(فوق عصبی)
ات:هی فقط قول بده عصبی نباشی..باشه..
کوک:باشه..(نفس عصبی بیرون داد)
(کل جریانو براش تعریف کرد در حین بستن زخم هاش)
کوک:لطفا دفعه دیگه مواظب خودت باش ...من نمیخوام اتفاقی واست بیوفته ..اگر خدایی نکرده بیوفته من میمیرم...پس بخاطر من مواظب خودت باش(دستاش رو بوسید)
ات:(با سر تکون دادن و لبخند)
................................................................................................................................................................................
کیف میکنید چقدر براتون نوشتم این چند روز رو جبران کردم.....
پس شما هم حمایت کنید تا همیشه اینجور بنویسم..............
۱۶.۳k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.