سرکش 7
_جیمین
چون دردی حس نکردم بعد از چند ثانیه چشمامو باز کردم که دیدم اون مرد گوزیلاعه با دستش تبرو گرفته..
_جانگکوک
به چهارچوب در تکیه دادم و داشتم تماشا میکردم.. چرا همونجوری دراز کشیدی؟ بیا اینور تا جرت نداده!
_جیمین
سریع از زیر دستشون در رفتم و زیر میز قایم شدم..
_جانگکوک
هیی اون یارورو زنده بگیرش!
_جیمین
زیر میز از ترس گوشامو گرفتم و زانوهامو جمع کردم.. بعد از اینکه سکوت همه جارو گرفت دستامو از روی گوشام برداشتم.. یه چاقو روی زمین افتاده بود..
بدون نگاه کردن بهش دستمو سمتش دراز کردم که برش دارم..
_جانگکوک
پامو روی چاقو گزاشتم..
_جیمین
شت این چیه؟ شروع کردم نوازش کردنش.. کفشه؟ نه بابا.. نگاه کردم دوتا نیم بوت بود.. سرمو از زیر میز یکم بیرون اوردم..
_جانگکوک
دالی!
_جیمین
جیغی کشیدم که یکی از کلاه هودیم گرفت و از زیر میز کشیدم بیرون و بلندم کرد جلوی اون پسره.. ولم کن گودزیلاااا
_جانگکوک
چقدر کوچولویی!
_جیمین
خودت کوچولویی بچه سال!
_جانگکوک
هه لبخند عصبی زدم و تفنگمو دراوردم
_جانگکوک
یدونه تو مغز صاحبخونش خالی کردم..
_جیمین
چشمامو محکم بستم و جیغ خفیفی زدم.. تو.. تو واقعا کشتیش..( آروم و لرزون)
_جانگکوک
راستی به من گفتی بچه؟
_جیمین
آب دهنمو قورت دادم.. اون.. اونوقت بچه دیدمت الان ک دقت میکنم خیلی بزرگی!( دستپاچه)
_جانگکوک
خب چه خبر؟ کجا بودیم؟
_جیمین
دورم چرخ میزد و صحبت میکرد ازش میترسیدم کاش زبونم دو دیقه آروم بگیره و هرچی گفت جوابشو نده!
_جانگکوک
اها تو م.شروب و ریختی رو صورتم!
_جیمین
همش تقصیر خودت بود!(با لحن سریع) وای دستمو جلوی دهنم گرفتم.. ببخشید
_جانگکوک
هوفف مگه من چیزی گفتم که تقصیر من باشه؟
_جیمین
تو گفتی باید مال تو و بردت باشم!
_جانگکوک
من کی همچین حرفی زدم؟ من اصلا اسمی از برده اوردم؟ چرا دروغ میگی!
_بادیگارد
من از بچگی با جانگکوک بودم اولین باری بود که میبینم با یه نفر مثل بچه ها بحث میکنه و یه تیر تو مغز طرف خالی نمیکنه..
_جیمین
حالا نگفتی برده ولی منظورت همین بود!
_جانگکوک
نخیر نبود! زود لوازمتو جمع کن باید بریم
_جیمین
چ..چی؟ کجا؟ من نمیام!
_جانگکوک
میخوای بزور ببرمت؟
_جیمین
تو خیلی بی ادبی!
_جانگکوک
منظورت چیه؟(جدی)
چون دردی حس نکردم بعد از چند ثانیه چشمامو باز کردم که دیدم اون مرد گوزیلاعه با دستش تبرو گرفته..
_جانگکوک
به چهارچوب در تکیه دادم و داشتم تماشا میکردم.. چرا همونجوری دراز کشیدی؟ بیا اینور تا جرت نداده!
_جیمین
سریع از زیر دستشون در رفتم و زیر میز قایم شدم..
_جانگکوک
هیی اون یارورو زنده بگیرش!
_جیمین
زیر میز از ترس گوشامو گرفتم و زانوهامو جمع کردم.. بعد از اینکه سکوت همه جارو گرفت دستامو از روی گوشام برداشتم.. یه چاقو روی زمین افتاده بود..
بدون نگاه کردن بهش دستمو سمتش دراز کردم که برش دارم..
_جانگکوک
پامو روی چاقو گزاشتم..
_جیمین
شت این چیه؟ شروع کردم نوازش کردنش.. کفشه؟ نه بابا.. نگاه کردم دوتا نیم بوت بود.. سرمو از زیر میز یکم بیرون اوردم..
_جانگکوک
دالی!
_جیمین
جیغی کشیدم که یکی از کلاه هودیم گرفت و از زیر میز کشیدم بیرون و بلندم کرد جلوی اون پسره.. ولم کن گودزیلاااا
_جانگکوک
چقدر کوچولویی!
_جیمین
خودت کوچولویی بچه سال!
_جانگکوک
هه لبخند عصبی زدم و تفنگمو دراوردم
_جانگکوک
یدونه تو مغز صاحبخونش خالی کردم..
_جیمین
چشمامو محکم بستم و جیغ خفیفی زدم.. تو.. تو واقعا کشتیش..( آروم و لرزون)
_جانگکوک
راستی به من گفتی بچه؟
_جیمین
آب دهنمو قورت دادم.. اون.. اونوقت بچه دیدمت الان ک دقت میکنم خیلی بزرگی!( دستپاچه)
_جانگکوک
خب چه خبر؟ کجا بودیم؟
_جیمین
دورم چرخ میزد و صحبت میکرد ازش میترسیدم کاش زبونم دو دیقه آروم بگیره و هرچی گفت جوابشو نده!
_جانگکوک
اها تو م.شروب و ریختی رو صورتم!
_جیمین
همش تقصیر خودت بود!(با لحن سریع) وای دستمو جلوی دهنم گرفتم.. ببخشید
_جانگکوک
هوفف مگه من چیزی گفتم که تقصیر من باشه؟
_جیمین
تو گفتی باید مال تو و بردت باشم!
_جانگکوک
من کی همچین حرفی زدم؟ من اصلا اسمی از برده اوردم؟ چرا دروغ میگی!
_بادیگارد
من از بچگی با جانگکوک بودم اولین باری بود که میبینم با یه نفر مثل بچه ها بحث میکنه و یه تیر تو مغز طرف خالی نمیکنه..
_جیمین
حالا نگفتی برده ولی منظورت همین بود!
_جانگکوک
نخیر نبود! زود لوازمتو جمع کن باید بریم
_جیمین
چ..چی؟ کجا؟ من نمیام!
_جانگکوک
میخوای بزور ببرمت؟
_جیمین
تو خیلی بی ادبی!
_جانگکوک
منظورت چیه؟(جدی)
۳.۲k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.