قصاب ی در حال کوبیدن ساطور بر استخوان گوسفند بود که تر
#قصاب ی در حال کوبیدن #ساطور بر استخوان #گوسفند بود که تراشه ای از استخوان پرید گوشه چشمش. ساطور را گذاشت و ران گوشت را برداشت و به نزد #طبیب رفت و ران گوشت را به او داد و خواست که چشمش را مداوا کند.
طبیب ران گوشت را دید #طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او محتاج شده باید بیشتر از #پهلو ی او بخورد، بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید. زخم موقتا آرام شد. قصاب به خانه رفت.
فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت. باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد. تا چندین روز به همین منوال گذشت. . .
تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد طبیب نبود اما شاگرد طبیب در #دکان بود. قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد. بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد. شاگرد طبیب بعد از #معاینه کوتاهی متوجه #استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای #زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت.
بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید. کسی مراجعه نکرد. گفت چرا قصاب باشی آمد. طبیب گفت: تو چه کردی؟ شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت. طبیب دو دستی بر سرش زد و گفت:
ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی #نان را ندیدی. . .
✍ #بهارستان_جامی
؛__________❤__________
#شعر #نثر
#گنجینه_ادب_فارسی
#ادبیات_فارسی
#سرای_فارسی
#آشیانه_شعر_نثر
#داستان #داستانک
#حکایت #شعر_آیینی
طبیب ران گوشت را دید #طمع او را برداشت و فکر کرد حالا که یکی به او محتاج شده باید بیشتر از #پهلو ی او بخورد، بنابراین مرهمی روی زخم گذاشت و استخوان را نکشید. زخم موقتا آرام شد. قصاب به خانه رفت.
فردا مجددا درد شروع شد به ناچار ران گوشتی برداشت و نزد طبیب رفت. باز هم طبیب ران گوشت را گرفت و همان کار دیروز را کرد. تا چندین روز به همین منوال گذشت. . .
تا یک روز که قصاب به مطب مراجعه کرد طبیب نبود اما شاگرد طبیب در #دکان بود. قصاب مدتی منتظر شد اما طبیب نیامد. بالاخره موضوع را با شاگرد بیان کرد. شاگرد طبیب بعد از #معاینه کوتاهی متوجه #استخوان شد و با دو ناخن خود استخوان را از لای #زخم کشید و مرهم گذاشت و قصاب رفت.
بعد از مدتی طبیب آمد از شاگرد پرسید. کسی مراجعه نکرد. گفت چرا قصاب باشی آمد. طبیب گفت: تو چه کردی؟ شاگرد هم موضوع کشیدن استخوان را گفت. طبیب دو دستی بر سرش زد و گفت:
ای نادان آن زخم برای من نان داشت تو چطور استخوان را دیدی #نان را ندیدی. . .
✍ #بهارستان_جامی
؛__________❤__________
#شعر #نثر
#گنجینه_ادب_فارسی
#ادبیات_فارسی
#سرای_فارسی
#آشیانه_شعر_نثر
#داستان #داستانک
#حکایت #شعر_آیینی
- ۷.۵k
- ۲۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط