𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁷⁹"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁷⁹"
با حرفش کمی آروم گرفتم... خب حتما زود بیدار میشه و یه چیزی میدونه دیگه.
برخلاف دستاش ت..نش خیلی گرم بود و عطر گرون قیمتش با رایحه بد..نش مخلوط شده بود و بوی مسخ کننده ای آفریده بود!
دلم میخواست ساعت ها جایجایِ بد..نش رو بو بکشم و ببو//سم.
دلم میخواست اونقدری من رو ببو//سه که از شدت کمبود نفس بمیرم!
شاید احمقانه باشه نه؟ عاشق یه خلافکار شدن احمقانه یِ شیرینیه...
کی فکرش رو میکرد آرا؟ وقتی هواپیما میایسته قراره مردی رو ببینی که زندگیت رو زیر و رو کنه؟.. مردی که چشمهاش آبی نباشه اما تورو توی خودش غرق کنه!
کِی و کجا با خودم فکر کرده بودم که عاشق بشم؟
عطر ت..نش رو دوباره عمیق وارد ریه هام کردم.
با خودم فکر میکنم ایکاش یه دختر بیارم که باباش جونگکوک باشه!
چشمای درشتش به باباش بره و موهاش مثل من نرم باشه...
کاش مثل باباش خوشبو باشه...
چشمام رفته رفته داشت گرم میشد. حرارت نفس هاش، طعم ل...باش، چشماش و نگاهش، عطری که ت..نش میداد، پیرسینگ و گوشواره هاش و تک تک چیزهایی که بهش ربط داره رو از اعماق وجود دوست دارم.
بین خواب و رویا ل..ب هام کمی از هم فاصله پیدا کرد و یک جمله کوتاه گفتم:
آرا: _دوستت دارم
***
صبح چشمام رو با حالت ناراحتی باز کردم.
دستای جونگ کوک که پیچک وار دورم بود آزارم میداد.
یهو چشمام تا انتهاااا باز شددد... چیییی؟
چرااا آفتاب در اومدههه؟ این چرااا تو بغل منععع؟ یا خدااا...
محکم منو گرفته بود! با هینی سریع خودمو رو تکون دادم و خواستم بجنبم که در باز شد و.....
با حرفش کمی آروم گرفتم... خب حتما زود بیدار میشه و یه چیزی میدونه دیگه.
برخلاف دستاش ت..نش خیلی گرم بود و عطر گرون قیمتش با رایحه بد..نش مخلوط شده بود و بوی مسخ کننده ای آفریده بود!
دلم میخواست ساعت ها جایجایِ بد..نش رو بو بکشم و ببو//سم.
دلم میخواست اونقدری من رو ببو//سه که از شدت کمبود نفس بمیرم!
شاید احمقانه باشه نه؟ عاشق یه خلافکار شدن احمقانه یِ شیرینیه...
کی فکرش رو میکرد آرا؟ وقتی هواپیما میایسته قراره مردی رو ببینی که زندگیت رو زیر و رو کنه؟.. مردی که چشمهاش آبی نباشه اما تورو توی خودش غرق کنه!
کِی و کجا با خودم فکر کرده بودم که عاشق بشم؟
عطر ت..نش رو دوباره عمیق وارد ریه هام کردم.
با خودم فکر میکنم ایکاش یه دختر بیارم که باباش جونگکوک باشه!
چشمای درشتش به باباش بره و موهاش مثل من نرم باشه...
کاش مثل باباش خوشبو باشه...
چشمام رفته رفته داشت گرم میشد. حرارت نفس هاش، طعم ل...باش، چشماش و نگاهش، عطری که ت..نش میداد، پیرسینگ و گوشواره هاش و تک تک چیزهایی که بهش ربط داره رو از اعماق وجود دوست دارم.
بین خواب و رویا ل..ب هام کمی از هم فاصله پیدا کرد و یک جمله کوتاه گفتم:
آرا: _دوستت دارم
***
صبح چشمام رو با حالت ناراحتی باز کردم.
دستای جونگ کوک که پیچک وار دورم بود آزارم میداد.
یهو چشمام تا انتهاااا باز شددد... چیییی؟
چرااا آفتاب در اومدههه؟ این چرااا تو بغل منععع؟ یا خدااا...
محکم منو گرفته بود! با هینی سریع خودمو رو تکون دادم و خواستم بجنبم که در باز شد و.....
۳.۰k
۰۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.