𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁸¹"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt⁸¹"
این لعنتی داشت چیکار میکرد؟!
با دست سرش رو گرفتم بلکه سرشو برداره اما محکم م..ک میزد و من دختری بودم که تاحالا با هیچ پسری قرار ساده هم نذاشته بودم و حالا تمام احساساتم داشت بیدار میشد.
داشت بد بازی با من راه مینداخت...
من نباید لذ//ت میبردم و از لذ//ت بردن و صداهایی که بر اثر لذ//ت بردنم ممکنه تولید بشه میترسیدم!
کمکم گردنم د..رد گرفت که "آخ" ریزی بدون اجازه از لای ل..بام در رفت.
و انگار همینو میخواست که با نیمچه لبخندی سرشو از گرد..نم بیرون آورد.
ناباور به چشمای خما..رش خیره شدم، نمیدونم... احتمالا این حالت چشمهاش بخاطر خواب آلودگی همچین شده بود؟!
دلیلش رو نمیدونم اما...
اون جفت چشمای درشت خما..ر بدجور به چشمای من دیدنی اومده بود.
دستم رو روی جای مارک کیسش گذاشتم و با اعتراض و آروم گفتم: _چیکار میکنی؟!
بی تفاوت دوباره سرش رو درست به س//ینه ام چسبوند.
ل..بام رو تر کردم و گفتم:
آرا: _داری زیادی تند پیش نمیری؟!
صدای خوابآلودش به گوش رسید که بین خواب و بیداری گفت:
کوک: +تو... تو... اولین کسی هستی که بخاطرش اینقدر... صبوری کردم.
کوک: +و اینکه...
مکث کرد و منم منتظر گوش سپردم.
کوک: +منم دوستت دارم!
ضربان های نامنظم این روزها بد مهمون قلبِ بی جنبه ام شده بود و این مرد با کنترل قلبم بازی میکرد...
"دوستت دارمی" که میون خواب و بیداری گفته بودم رو شنیده بود و حالا احساسِ متقابل اون به مجازم خیلی شیرین اومده بود.
حسی مثلِ ضربان های شدیدِ دردناک و از طرفی شیرینی شبیه به شیرینی پشمک و پرواز لایِ ابر های بهاری!
این لعنتی داشت چیکار میکرد؟!
با دست سرش رو گرفتم بلکه سرشو برداره اما محکم م..ک میزد و من دختری بودم که تاحالا با هیچ پسری قرار ساده هم نذاشته بودم و حالا تمام احساساتم داشت بیدار میشد.
داشت بد بازی با من راه مینداخت...
من نباید لذ//ت میبردم و از لذ//ت بردن و صداهایی که بر اثر لذ//ت بردنم ممکنه تولید بشه میترسیدم!
کمکم گردنم د..رد گرفت که "آخ" ریزی بدون اجازه از لای ل..بام در رفت.
و انگار همینو میخواست که با نیمچه لبخندی سرشو از گرد..نم بیرون آورد.
ناباور به چشمای خما..رش خیره شدم، نمیدونم... احتمالا این حالت چشمهاش بخاطر خواب آلودگی همچین شده بود؟!
دلیلش رو نمیدونم اما...
اون جفت چشمای درشت خما..ر بدجور به چشمای من دیدنی اومده بود.
دستم رو روی جای مارک کیسش گذاشتم و با اعتراض و آروم گفتم: _چیکار میکنی؟!
بی تفاوت دوباره سرش رو درست به س//ینه ام چسبوند.
ل..بام رو تر کردم و گفتم:
آرا: _داری زیادی تند پیش نمیری؟!
صدای خوابآلودش به گوش رسید که بین خواب و بیداری گفت:
کوک: +تو... تو... اولین کسی هستی که بخاطرش اینقدر... صبوری کردم.
کوک: +و اینکه...
مکث کرد و منم منتظر گوش سپردم.
کوک: +منم دوستت دارم!
ضربان های نامنظم این روزها بد مهمون قلبِ بی جنبه ام شده بود و این مرد با کنترل قلبم بازی میکرد...
"دوستت دارمی" که میون خواب و بیداری گفته بودم رو شنیده بود و حالا احساسِ متقابل اون به مجازم خیلی شیرین اومده بود.
حسی مثلِ ضربان های شدیدِ دردناک و از طرفی شیرینی شبیه به شیرینی پشمک و پرواز لایِ ابر های بهاری!
۲.۶k
۰۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.