پارت ۱۱
پارت ۱۱:
لارا:آهان بیا درست شد
جونگ کوک:مرسی«لبخند خجالت زده ای»
لارا:خواهش میکنم
نیلا:به به خوابالو های گرامی
تهیونگ:سلام بر دو دوست عزیز
جونگ کوک و لار:ههههههههههه
*مهماندار:لطفا از هواپیما خارج شوید*
تهیونگ:بجه ها بریم
...........................................................................................
لارا ویو:
خب الان ساعت ۱۰ شب هست و ما رسیدیم و الان یه هتل پیدا کردیم و الان داریم میریم که بخوابیم چون خیلی خسته ایم
جونگ کوک :بچه ها رفتم پذیرش گفت دو تا اتاق بیشتر ندارن
لارا:خب پس من و نیلا پیش هم میخوابیم و تو و تهیونگ هم پیش هم میخوابین
نیلا:نه نه نه نه نه اصلا نمیشه
لارا :یعنی چی که نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نیلا:یهنی اینکه امشب من میخوام پیش تهیونگ بخوابم مگه نه تهیونگ؛«چشمک»
تهیونگ :هاااا ....آهان....آ..آره..آره نیلا راست میگه
لارا :نیلا واقعا خیلی داری حرف میزنی همین که گفتم من و تو امشب پیش هم میخوابیم«جدی»
نیلا:نچ نچ نج آخ تهیونگ من خیلی خوابم میاد بیا ما دیگه بریم
تهیونگ :بای بای
لارا:نیلا بخدا بعدا من تورو میکشمت
نیلا:باییییییییی
لارا:کوفت
جونگ کوک ویو:
واییییی از اینکه نیلا این پیشنهاد و داد خیلی خوشم اومد ولی خب لارا خیلی حرصش گرفته بود
خیلی بامزه شده بود
من لارا رو خیلی دوستش دارم ولی من بخاطر مشکلاتی که توی بچگی برام پیش اومده نمیتونم بهش ابرا علاقه کنم چون خیلی میترسم که اون عاشق من نباشه و حتی رابطه ای که الان هم باهاش دارم خراب بشه برای همین بهش نمیگم«در قسمت های بعدی میفهمید که چه مشکلی برای جونگ کوک پیش اومده بود »
لارا:جونگ کوک
جونگ کوک:.....
لارا:جونگ کوک
جونگ کوک:....
لارا:جونگ کوککککککک
جونگ کوک:ه.ه..ان ...ببخشید ...جانم؟
لارا:چرا انقدر تو فکر رفتی؟چیزی شده؟
جونگ کوک:ن.نه..نه چیزی نیست...آره چیزی نیست«لبخند»
لارا:اگر چیزی شده میتونی بهم بگی
جونگ کوک:نه..نه اوکیه چیزی نیست
لارا:باشه
جونگ کوک:فق.....
جونگ کوک ویو:
حرفم تموم نشده بود که دیدم لارا یک دفعه اومد بغلم کرد
واقعا مونده بودم چی بگم
اصلا نمیدونستم چی کار کنم
به خودم اومدم و تازه فهمیدم چی انفاقی افتاد
بعدش منم متقابل سفت بغلش کردم
واقعااااا حس خیلیییییییی خوبی داشتتتتتت
بغلش خیلییی گرم بود
واقعا آرامش گرفتم
لارا:هر زمان که کمک خواستی یا احساس کردی که با یک نفر میخوای حرف بزنی میتونی بهم اعتماد کنی
جونگ کوک:«لبخند»
لارا:خب ...بخوابیم؟
جونگ کوک:آ...آر..آره ...آره بخوابیم
لارا:پس..شب بخیر«لبخند»
جونگ کوک:شب تو هم بخیر«لبخند»
خیلی خسته بودیم برای همین سریع به خواب رفتیم
لارا ویو:
صبح
با صدای داد کسی چشمام باز شد و دیدم که اون.......
لارا:آهان بیا درست شد
جونگ کوک:مرسی«لبخند خجالت زده ای»
لارا:خواهش میکنم
نیلا:به به خوابالو های گرامی
تهیونگ:سلام بر دو دوست عزیز
جونگ کوک و لار:ههههههههههه
*مهماندار:لطفا از هواپیما خارج شوید*
تهیونگ:بجه ها بریم
...........................................................................................
لارا ویو:
خب الان ساعت ۱۰ شب هست و ما رسیدیم و الان یه هتل پیدا کردیم و الان داریم میریم که بخوابیم چون خیلی خسته ایم
جونگ کوک :بچه ها رفتم پذیرش گفت دو تا اتاق بیشتر ندارن
لارا:خب پس من و نیلا پیش هم میخوابیم و تو و تهیونگ هم پیش هم میخوابین
نیلا:نه نه نه نه نه اصلا نمیشه
لارا :یعنی چی که نمیشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نیلا:یهنی اینکه امشب من میخوام پیش تهیونگ بخوابم مگه نه تهیونگ؛«چشمک»
تهیونگ :هاااا ....آهان....آ..آره..آره نیلا راست میگه
لارا :نیلا واقعا خیلی داری حرف میزنی همین که گفتم من و تو امشب پیش هم میخوابیم«جدی»
نیلا:نچ نچ نج آخ تهیونگ من خیلی خوابم میاد بیا ما دیگه بریم
تهیونگ :بای بای
لارا:نیلا بخدا بعدا من تورو میکشمت
نیلا:باییییییییی
لارا:کوفت
جونگ کوک ویو:
واییییی از اینکه نیلا این پیشنهاد و داد خیلی خوشم اومد ولی خب لارا خیلی حرصش گرفته بود
خیلی بامزه شده بود
من لارا رو خیلی دوستش دارم ولی من بخاطر مشکلاتی که توی بچگی برام پیش اومده نمیتونم بهش ابرا علاقه کنم چون خیلی میترسم که اون عاشق من نباشه و حتی رابطه ای که الان هم باهاش دارم خراب بشه برای همین بهش نمیگم«در قسمت های بعدی میفهمید که چه مشکلی برای جونگ کوک پیش اومده بود »
لارا:جونگ کوک
جونگ کوک:.....
لارا:جونگ کوک
جونگ کوک:....
لارا:جونگ کوککککککک
جونگ کوک:ه.ه..ان ...ببخشید ...جانم؟
لارا:چرا انقدر تو فکر رفتی؟چیزی شده؟
جونگ کوک:ن.نه..نه چیزی نیست...آره چیزی نیست«لبخند»
لارا:اگر چیزی شده میتونی بهم بگی
جونگ کوک:نه..نه اوکیه چیزی نیست
لارا:باشه
جونگ کوک:فق.....
جونگ کوک ویو:
حرفم تموم نشده بود که دیدم لارا یک دفعه اومد بغلم کرد
واقعا مونده بودم چی بگم
اصلا نمیدونستم چی کار کنم
به خودم اومدم و تازه فهمیدم چی انفاقی افتاد
بعدش منم متقابل سفت بغلش کردم
واقعااااا حس خیلیییییییی خوبی داشتتتتتت
بغلش خیلییی گرم بود
واقعا آرامش گرفتم
لارا:هر زمان که کمک خواستی یا احساس کردی که با یک نفر میخوای حرف بزنی میتونی بهم اعتماد کنی
جونگ کوک:«لبخند»
لارا:خب ...بخوابیم؟
جونگ کوک:آ...آر..آره ...آره بخوابیم
لارا:پس..شب بخیر«لبخند»
جونگ کوک:شب تو هم بخیر«لبخند»
خیلی خسته بودیم برای همین سریع به خواب رفتیم
لارا ویو:
صبح
با صدای داد کسی چشمام باز شد و دیدم که اون.......
۶.۹k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.