پارت ۹ true love
پارت ۹:
فردا صبح
لارا ویو:
خب خب خب امروز و فردا مدرسه بخاطر تعطیلات تعطیله و فردا کریسمسه
ما امشب ساعت ۹ شب پرواز داریم به فرانسه
من وسایلم رو جمع کردم و بیشتر لباسای گرم برداشتم
معمولا همه لباسام رنگ آرومی دارن و تقریبا لباسی ندارم که رنگ جیغ باشه
الان ساعت ۳ هست و ما ساعت ۷ باید فرودگاه باشیم یعنی ما ساعت ۶ باید به سمت فرودگاه راه بیوفتیم
ولی این نیلا نشسته تازه داره وسیله جمع میکنه
نیلا:وایییییییییییییی
لارا:چته باز تو
نیلا:لارا بیا کمکم ببینم چی باید جمع کنم
لارا:بابا جمع کن بره دیگههههه
نیلا:میگم بیاااااااااا
لارا:باشه باباااااا عههه
لارا :خب ببینم چیا جمع کردیییی
نیلا:ببین اینارو برداشتم ولی بقیش جا نمیشهههههههههه
لارا:نیلااااااااااااااااا تو ایننن همههههههههه وسیله برداشتیییییییییی بعد میگی جا نمیشههههههههههههههههههه
نیلا:یا ابلفضل باشه باشه بخدا غلط کردم
لارا :نیلا بخدا....
لارا داشت حرف میزد که با صدای تلفنش به خودش اومد
لارا:بله؟
مامان لارا:سلام عزیزممممم
لارا :مامانننننننن خوبییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان لارا:آره عزیزم خوبم تو خوبی؟
لارا :آره خوبم..............
لارا تقریبا یک ربع داشت با مامانش حرف میزد و واقعا از شنیدن صدای مامانش آرامش گرفته بود
ساعت تقریبا ۳:۳۰ بود و لارا و نیلا وسایلشونو جمع کرده بودن
«پرش زمانی ساعت ۶»
نیلا آماده شده بود و لارا هم آماده شده بود لارا یک لباس یقه اسکی بافتنی سفید رنگ با یک شلوار جین بگ آبی کمرنگ پوشیده بود و موهاش رو از پشت جمع کرده بود
از جایی که زیاد از آرایش خوشش نمیومد یه برق لب بی رنگ زد بود و یک خط چشم خیلی کم کشیده بود و واقعا هم نیازی به آرایش نداشت چون خودش خیلی زیبا بود
یک پالتوی سفید فرانسوی هم روش پوشیده بود و آماده شده بود
لارا و نیلا سوار تاکسی شدن و به فرودگاه رفتن
ساعت ۶:۵۰ دقیقه بود که رسیدن و جونگ کوک و تهیونگ رو دیدن که اون طرف ایستاده بودن
لارا با دیدن جونگ کوک قلبش به تپش افتاد و واقعا انگار باید به ندای درونش گوش میکرد و اجازه میداد قلبش براش تصمیم بگیره
جونگ کوک یک یقه اسکی مشکی پوشیده بود با یک شلوار لی ذغالی و پالتو مشکی
خیلی جذاب شده بود
تهیونگ :سلام لارا سلام نیلا
لارا و نیلا:سلامممممممممم
جونگ کوک: آماده این بریم بچه ها؟
همه:آآآآآآآآآآرههههههه
همشون سوار هواپیما شدن
نیلا و تهیونگ پیش هم نشستن و لارا و جونگ کوک هم پیش هم
ویو جونگ کوک:
نشسته بودم و داشتم کتاب میخوندم که یک دفعه احساس کردم یک طرف شونم سنگین شد
دیدم لارا خوابیده رو شونم و خوابش برده و...
فردا صبح
لارا ویو:
خب خب خب امروز و فردا مدرسه بخاطر تعطیلات تعطیله و فردا کریسمسه
ما امشب ساعت ۹ شب پرواز داریم به فرانسه
من وسایلم رو جمع کردم و بیشتر لباسای گرم برداشتم
معمولا همه لباسام رنگ آرومی دارن و تقریبا لباسی ندارم که رنگ جیغ باشه
الان ساعت ۳ هست و ما ساعت ۷ باید فرودگاه باشیم یعنی ما ساعت ۶ باید به سمت فرودگاه راه بیوفتیم
ولی این نیلا نشسته تازه داره وسیله جمع میکنه
نیلا:وایییییییییییییی
لارا:چته باز تو
نیلا:لارا بیا کمکم ببینم چی باید جمع کنم
لارا:بابا جمع کن بره دیگههههه
نیلا:میگم بیاااااااااا
لارا:باشه باباااااا عههه
لارا :خب ببینم چیا جمع کردیییی
نیلا:ببین اینارو برداشتم ولی بقیش جا نمیشهههههههههه
لارا:نیلااااااااااااااااا تو ایننن همههههههههه وسیله برداشتیییییییییی بعد میگی جا نمیشههههههههههههههههههه
نیلا:یا ابلفضل باشه باشه بخدا غلط کردم
لارا :نیلا بخدا....
لارا داشت حرف میزد که با صدای تلفنش به خودش اومد
لارا:بله؟
مامان لارا:سلام عزیزممممم
لارا :مامانننننننن خوبییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مامان لارا:آره عزیزم خوبم تو خوبی؟
لارا :آره خوبم..............
لارا تقریبا یک ربع داشت با مامانش حرف میزد و واقعا از شنیدن صدای مامانش آرامش گرفته بود
ساعت تقریبا ۳:۳۰ بود و لارا و نیلا وسایلشونو جمع کرده بودن
«پرش زمانی ساعت ۶»
نیلا آماده شده بود و لارا هم آماده شده بود لارا یک لباس یقه اسکی بافتنی سفید رنگ با یک شلوار جین بگ آبی کمرنگ پوشیده بود و موهاش رو از پشت جمع کرده بود
از جایی که زیاد از آرایش خوشش نمیومد یه برق لب بی رنگ زد بود و یک خط چشم خیلی کم کشیده بود و واقعا هم نیازی به آرایش نداشت چون خودش خیلی زیبا بود
یک پالتوی سفید فرانسوی هم روش پوشیده بود و آماده شده بود
لارا و نیلا سوار تاکسی شدن و به فرودگاه رفتن
ساعت ۶:۵۰ دقیقه بود که رسیدن و جونگ کوک و تهیونگ رو دیدن که اون طرف ایستاده بودن
لارا با دیدن جونگ کوک قلبش به تپش افتاد و واقعا انگار باید به ندای درونش گوش میکرد و اجازه میداد قلبش براش تصمیم بگیره
جونگ کوک یک یقه اسکی مشکی پوشیده بود با یک شلوار لی ذغالی و پالتو مشکی
خیلی جذاب شده بود
تهیونگ :سلام لارا سلام نیلا
لارا و نیلا:سلامممممممممم
جونگ کوک: آماده این بریم بچه ها؟
همه:آآآآآآآآآآرههههههه
همشون سوار هواپیما شدن
نیلا و تهیونگ پیش هم نشستن و لارا و جونگ کوک هم پیش هم
ویو جونگ کوک:
نشسته بودم و داشتم کتاب میخوندم که یک دفعه احساس کردم یک طرف شونم سنگین شد
دیدم لارا خوابیده رو شونم و خوابش برده و...
۹.۳k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.